eitaa logo
- دلدادھ مٺحول -
3.4هزار دنبال‌کننده
361 عکس
58 ویدیو
6 فایل
- از گرامافون ؛ زمزمه‌هایِ شجریان به گوش می‌رسه...
مشاهده در ایتا
دانلود
- دلدادھ مٺحول -
قطعه‌ای از بهشت که از عرش الهی کَنده شده و افتاده روی زمین، فرود اومده تو این مغازه. رگال بافت‌های
امشب تهران یه جوری سرد شده که باورم نمیشه همین چند روز پیش داشتم به درگاه خدا ایمیل میزدم که بابا توروجونِ فرشته‌هات سردش کن این هوارو. آخیش. دمت گرم اوس کریم! :))))
از تهران و ترافیک‌هاش خسته شدم.
- دلدادھ مٺحول -
از تهران و ترافیک‌هاش خسته شدم.
دلم جزیره میخواد. دراز کشیدن زیر درختای نخل و نگاه کردن به ماه. بدون کفش راه رفتن روی ماسه‌های لب دریا و پیرهن ساحلی.
چون که تولد مهمه. تاریخ مهمه. بغل و چِفت هم بودن و اون سه ثانیه قبل از بوسه‌یِ تبریك مهمه. دل مهمه. دلِ آدما خیلی مهمه.
بخشی از اهمیت دادن من به یه آدم ختم میشه به "آشپزی ایرانی" اینجوری که فاتحه پاستا و فینگرفود و غیره رو می‌خونم و براش قرمه‌سبزی درست میکنم. فسنجون با رب انار و گردو و سالاد شیرازی. ته‌دیگِ سیب‌زمینی کنجدی. ته‌چینِ زعفرونی.
4_5934007557243798843.mp3
5.61M
"همیشه یادت بمونه کجاست خونه"
ریحانه چند وقت پیش در مورد "بی‌خبر" گفته بود بهم. "بی‌خبر" کیه حالا؟ آدمی‌ که از چیزی خبر نداره و رندوم بهت یه مسئله‌ای رو متذکر میشه. همون کسی که تلنگر میزنه، همون غریبه‌ای که نه پیش‌زمینه روزای گذشته رو می‌دونه و نه پس‌زمینه شباشو. فقط میاد و یه چیزی میگه و رد میشه. اما بهایِ اون حرف برای تو سنگین تموم میشه.‌‌..
- دلدادھ مٺحول -
ریحانه چند وقت پیش در مورد "بی‌خبر" گفته بود بهم. "بی‌خبر" کیه حالا؟ آدمی‌ که از چیزی خبر نداره و رن
امروز با "بی‌خبر" مواجه شدم. همون حرفِ معمولیِ اون آدم رندوم، شد "بی‌خبر" برام. صبح وقتی داشتم موهامو شونه می‌کردم یاد حرفش افتادم و گریه کردم، موقع سرخ کردن غذا گریه کردم، تو مترو گریه کردم، حینِ ظرف شستن گریه کردم، موقع غذا خوردن گریه کردم. برای صاف کردن رو تختیم گریه کردم، وقتی آهنگ "فردا سراغ من بیا" علی عظیمی رو گوش دادم گریه کردم، موقع بستن بند کفشم گریه کردم. اون آدم "بی‌خبر" بود و گفت و رفت. اما من می‌دونستم که چیا گذشته و چی شده تا به امروز. گریه کردم. برای این باخبریِ سنگین گریه کردم.
- دلدادھ مٺحول -
امروز با "بی‌خبر" مواجه شدم. همون حرفِ معمولیِ اون آدم رندوم، شد "بی‌خبر" برام. صبح وقتی داشتم موها
الان یادم افتاد نجات دهنده تو آیینه امروز در حالی که داشت تو اشک و گریه غرق میشد، عصری یادش افتاد باید پاشه بره باشگاه. لذا خودمو جمع و جور کردم و طی نیم ساعت بعد با چشمایی که کاسه خون بود، لبخندزنان انگار نه انگار که اتفاقی افتاده، رفتم! :))) اگه بزرگسالی که ازش حرف می‌زدید همینه که اجازه بدید استعفا بدم و بمونه واسه خودتون. شب‌بخیر :)))))))