🔶 نــــــور و تــــاریــکــی
برخی از مردم در حالت "غمیس" به سَر می برند؛ یعنی در شب بسیار تاریکی که نمی توانند دیو را با حور تشخیص دهند و گویا خود ظلمت اند.
«غمیس» یعنی شب تاریک و ظلمت و شی ای که برای مردم ظاهر نمی شود و بعدا هم نمی فهمند که وجود دارد!
ولیکن چو ظلمت نداند ز نور
چه دیدار دیوش چه رخسار حور
@normah
حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تَلْقَ من تهوی دَعِ الدنیا و اهملها
┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ حضور ] حضور یافتن خداوند در زندگی، حضور یافتن انسان در بارگاه حق
[ غیبت ] در کلام عارفان به معنای فراموشی است
[ متی ] وقتی که
[ ما ] "ما" در اینجا حرف زائد است و برای تأکید می آید و لذا معنای مستقلی ندارد
[ تلق ] دیدار می کنی، ملاقات می کنی
[ من ] کسی که
[ تهوی ] از ریشه ی "هوی یهوی" به معنای دوست داشتن و "تهوی" یعنی دوست می داری
[ دع ] از ریشه ی "ودع یدع" یعنی رها کردن، واگذارکردن
[ اهمل ] از ریشه ی "إهمال" یعنی بی مصرف گذاشتن، فراموش کردن
┈┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
حافظ می خواهی خدا در زندگی ات حضور پیدا کند؟ حافظ می خواهی تو هم در بارگاه الهی حضور پیدا کنی و به تو راه بدهند؟ پس از او غایب نشو حافظ؛ یعنی او را فراموش نکن و بخاطر موقعیت و قدرتی که در دنیا پیدا کردی از خدا غافل نشو که مگر تو خدا را دوست نداری؟
«متی ما تَلْقَ من تهوی»
وقتی که ملاقات و دیدار می کنی با کسی که دوست می داری، اگر چه تمام دنیا هم برای تو باشد
«دَعِ الدنیا»
رها کن و بگذر از این دنیا
«و اهملها»
و فراموشش کن؛ شتر دیدی ندیدی!
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
🔶 دانــــــــه عــــــشــــــق
حب" را از "حب" و "حبه" دانسته اند و آن دانه ای است که در قلب آدمی می روید و رشد می کند. و چون شکوفا گردد و به حد بلوغ رسد آن را "عشق" خوانده اند. و اگر این عشق بخواهد از قلب بیرون آید و به بیرون پَرت شود، لباس" لفظ" تن خویش می کند؛ زیرا" لفظ" یعنی پَرت شدن و از این رو چون کلمات مقاصد آدمی را بیرون پَرت می کنند به "لفظ" خوانده می شوند.
و"پرت شدن" یعنی تنزل یافتن و ضعیف شدن؛ چرا که جایگاه اصلی محبت و عشق، قلب آدمی ایست و آن تنزل پیدا می کند به لفظ و بعد تنزل پیدا می کند به کتابت و همینطور کم و کم تر می شود!
و گاهی این "تنزل" را "تجلی" نیز خوانده اند و گفته اند: ناگزیر عشق باید تجلی کند و خود را به معشوق نمایان سازد که این تجلی گاه به لفظ است.
شیخ احمد غزالی می گوید: «بدانکه هر چیزی را کاری است از اعضای آدمی، دیده را دیدن و گوش را شنیدن، کار دل عشق است. تا عشق نبود، بی کار بود»(السوانح فی العشق)
____ نـــــــورمـــــــاه | @normah _____
🔶 درس عــــــشــــــق
برخی پنداشته اند که عشق درسی ایست آموختنی؛ در حالی که عشق دانه ایست یافتنی....
و به دلیل همین عشق نشناسی بعضی ها بود که مولانا گفت: در آنجاکه عشق درد انسان را می افزاید کاری از دست ابوحنیفه و شافعی بر نیاید و آنان نتوانستند در خصوص عشق درسی دهند.
آن طرف که عشق می افزود درد
بوحنیفه و شافعی درسی نکرد
مولانا می گوید: عشق یافتنی است نه خواندنی. اکسیر عشق را نمی توان در لابلای کتابها و مجادلات فقهی و کلامی پیدا کرد.
عشق بارقه ای ست که ناگهان بر تاریکخانه ی درون آدمی ساطع می شود و یکسره او را سودایی و شیدایی می کند و یادآور نکته حافظ که گفت:
حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید
از شافعی نپرسند امثال این مسائل
____ نـــــــورمـــــــاه | @normah _____
طــــراحــی طــــرح خـــــاتــــم مــخـصــوص اســـم شــمــا
🔻 همین الان می تونید برای سفارش طرح اختصاصی برای اسم خودتون به ما پیام دهید :
@henduneir
#نور_ماه
#پروفایل_زیبا
____ نـــــــورمـــــــاه | @normah _____
🔶 صـــداقـــت حــــکیــــم
مرحوم هیدجی که از حکمای اخیر بود و در احوالات او شاگردانش بسیار گفته اند، تا آخر عمر تنها زیست و تعدادی شاگرد داشت که وصیت خود را برای آنها نوشت و این وصیت را در حاشیه ی کتاب مرحوم سبزواری آورد و گفت:
وقتی من مُردم، گریه نکنید و مجالس رسمی برای من به پا نکنید و آن شبی که مرا به خاک سپردید خوشحالی کنید، برای اینکه من از رنج تن رها شدم و به عالم مرسلات رهسپار گشتم و این حقا که جای خوشحالی دارد!
اما او وصیت نامه را با این جمله پایان می دهد و می گوید:
با همه ی تجرد(سرسختی) و دلیری که کردم و گفتم از مرگ نمی ترسم؛ اما خدا می داند که چه اندازه از مرگ می ترسم!
____ نـــــــورمـــــــاه | @normah _____