eitaa logo
نــــــــورمـــــاه
6.1هزار دنبال‌کننده
411 عکس
105 ویدیو
6 فایل
🔻کانال هنری و ادبی #نـــــــــورمـــاه اینجا تنها آرشیو مطالبی است که می خوانم و گو‌ش می دهم. ارتباط با ادمین: @sarbbazzaman پیام ناشناس: https://daigo.ir/secret/51646155580
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶 راه کـــســـب مـــحــبـــت امام رضا علیه السلام فرمود: از علائم و نشانه های فقه، حلم و بردباری، علم و دانش و سکوت و خاموش بودن است. سکوت و گوش دادن از درهای ورود حکمت و دانش است. سکوت موجب کسب محبت و راهنما و دلیل بر خیر و خوبی است. مِنْ عَلَامَاتِ الْفِقْهِ الْحِلْمُ وَ الْعِلْمُ وَ الصَّمْتُ إِنَّ الصَّمْتَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْحِكْمَةِ إِنَّ الصَّمْتَ يَكْسِبُ الْمَحَبَّةَ وَ هُوَ دَلِيلٌ عَلَى الْخَيْرِ ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶 مــــکـث کــــن "عقال" وسیله ای است که پای شتر را با آن می بندد. "عقل" هم ریشه ی با "عقال" است؛ چرا که عقل معنایش حبس است. کسی که عقل دارد ابتدا مکث می کند و سپس با تعقل سخن می کند که این خاصیت پیامبر ما در سخن گفتن بود: «مکیث الکلام» پیامبر بسیار اهل مکث بود، اول فکر می کرد و بعد سخن می گفت. شاید واژه ای که مشابه "مکث" است، "اثبات" باشد، "اثبات" معنایش حبس است، چون کسی را که حبس می‌کنند در یک جا ثابت و ساکن نگه می‏دارند. عرب وقتی می‌گوید «اثْبِتْ» یعنی حبس کن، خودت را از شَر گناهان حبس کن و مرا در دین نگه دار: «و ثبت علی دینک» که هرگونه آزادگی پسندیده نیست! واژه ی دیگر "وقوف" است، وقوف از "وقف" عمیق تر در رساننده ی معنای حبس است، فقها می گویند: «الوقف حبس المال». "موقف" از همین ریشه به معنای محل توقف است، منتهی با "مسکن" متفاوت است؛ مسکن مکان سر راهی است که محلی گذرا و تمام شدنی برای انسان است؛ لکن موقف توقفی ایست که گذر از آن به معنای اوج گرفتن است. در تعریف عرفا، خداوند سبحان وقتی اراده کند انسان را از منزل و درجه ای به منزل و درجه ای بالاتر برساند، او را در بین دو منزل وقف می دهد و در این دو منزل به او تعلیم می دهد تا آمادگی پذیرش منزل بالاتر را داشته باشد: «الموقف هی منتهی کل مقام و هو المطلع و الأعراف کما عرفت و الموقف أیضا مقام الوفقه التی هی الحبس بین کل مقامین لتصحیح ما یبقی علی السالک فی المقامات من تصحیح المقام الذی وقع له الترقی الیه عنه و التأدب أیضا بما تحتاج إليه عند دخوله الی المقام الذی وقع له الترقی الیه» ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
هرگز...
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیینه سکندر جام می است بنگر تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا ┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ آیینه ] در امروز شیشه ای است که در پشت خودش جیوه دارد؛ اما در گذشته از نوع شیشه ای و جیوه ای نبود و بلکه ورق هایی از آهن یا روی با حلبی بود که آن را سیقل می دادند تا حالت آیینه ای پیدا کند [ سکندر ] "سکندر" یا "اسکندر" یک چهره ی واقعی دارد و یک چهره ی داستانی دارد که کاملا با هم متفاوت اند. ویل دورانت چهره ی واقعی اسکندر را اینگونه توصیف می کند: آن کسی بود با توان جسمی بسیار بالا، چالاک، مقاوم، دلاور، متهور، با اطلاعات کافی و مشوقی بود برای پژوهش های علمی و فلسفی و ترغیب هنرمندان می کرد. آدمی بسیار سیاستمدار بود و آدمی سخنور در حوزه ی سیاست و نظامی بود. طبع بسیار حساس و لطیفی داشت که اهل رأفت و رقت قلب بود. از زنان پرهیز می کرد. صداقت و صمیمیت خاصی داشت. اهل گذشت و سخا بود چه نسبت به دوستان و چه نسبت به دشمنان. توجه بسیاری به سربازان خودش داشت و همین باعث می شد که آنها در سخت ترین و ترسناک ترین لحضات پیش روی کنند. اهل وفا و پیمان بود. و همینطور صفات دیگری که داشت و همین صفات موجب شده بود که در ادبیات ما جایگاه ویژه و ممتازی داشته باشد. اما در ادبیات ما چهره ی او خیلی متفاوت است. در ادبیات او را یک انسان بسیار سرکش و مغرور می دانند و یک مردم آزار پادشاه کُش [ آیینه سکندر ] یک مخلوطی از افسانه و حقیقت است. نقل می کنند: یک مَناره بسیار بلند و مرتفعی در اسکندریه و در کنار شبه جزیره ی فاروس با همراهی ارسطو بنا کرد و بالای آن یک آیینه ی مدور و کروی شکل قرار داد تا از این طریق بشود فرسنگ ها دور کشتی های دشمن را رصد کرد و آن آیینه نشان می دهد و در حقیقت این آیینه نقش دوربین را ایفا می کرد و گفته اند که از عجایب هفت‌گانه ی جهان شمرده شده است. ضمنا ساخت آیینه ی عادی و معلومی هم به جناب اسکندر نسبت داده شد [ جام می ] جام شراب که عرض کردیم وقتی چنین ترکیبات و واژگان در کلام اهل معرفت بکار می رود، معنای آب انگور ندارد و بلکه کنایه از "معرفت" و "شناخت" است و گفته شد که چرا معرفت و شناخت را به "می" تعبیر و تشبیه می کنند؛ اهل معرفت می گویند: همانطور که می مایه ی مستی است، مایه ی سرور و شادابی است، مایه این می شود که انسان از غم و غصه ها دور بشود و مایه ی سرور و خوشحالی است، معرفت هم دقیقا چنین اوصافی دارد که اگر کسی اهل معرفت شد، از خود بی خود می شود و یک نشاط و سرور خاصی پیدا می کند و به همین دلیل معرفت را به می تعبیر می کنند. پس "جام می" در اینجا کنایه از معرفت است. [ بنگر ] توجه کن، خوب بیندیش، خوب فکر کن [ عرضه داشتن ] گفتن، نشان دادن [ دارا ] از پادشاهان هخامنشی بود که به او "دارا بزرگ" یا ‌"داریوش سوم" هم می گفتند [ ملک دارا ] ملک و قلمرو حکومت دارا بسیار وسیع و عریض بود و به همین خاطر ملک دارا مشهور و بر روی زبان ها بود. این دارا یا داریوش سوم به دست اسکندر کشته شد ┈┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ این کبوتر ها و مرغان هوایی وقتی می خواهند از زمین بلند بشوند و به آسمان بروند، نیاز به یک سطح اتکا دارند؛ یعنی باید به یک چیزی تکیه بدهند تا بتوانند از آنجا کَنده بشوند و بالا بروند و حالا سطح اتکا هر چیزی می تواند باشد؛ می تواند یک ساقه ی گل باشد، می تواند یک شاخه ی درخت باشد، می تواند لبه ی یک حوض باشد، می تواند یک کیسه ی زباله باشد. حالا حافظ حقیقتاً یک مرغ هوایی است، یک پرنده ی آسمانی است و لذا هر چیزی را می تواند زمینه ی اوج و پرواز خودش قرار بدهد؛ یعنی هر چیزی می تواند او را اوج بدهد و بالا ببرد و آسمانی کند. حافظ گاهی همین هلال ماه در آسمان را می بیند؛ ولی در همین هلال باقی نمی ماند و بلکه از این هلال پَر می کشد و اوج می گیرد و خودش را تا آسمان قیامت می رساند چون وقتی هلال ماه نو را می بیند به یاد داس می افتد بخاطر اینکه شکل داس مانندی دارد و از آنجا به یاد مزرعه می افتد و از آنجا به یاد دنیا می افتد که مزرعه ی آخرت است و از آنجا به آخرت که هنگام درو است و لذا می گوید: مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کِشته خویش آمد و هنگام درو یعنی از هلال ماه تا قیامت اوج گرفت حافظ در اینجا یک افسانه از اسکندر شنیده که اسکندر یک بُرجی ساخته و بالای آن برج هم یک آیینه ای قرار داده و بوسیله ی آن آیینه آن افق های دور را می دید و نظاره می کرد، چیز هایی که برای دیگران پنهان و پوشیده بود، برای او پیدا و آشکار بود. همینطور جام می دیده و شنیده و یا در مورد دارا خوانده و شنیده؛ اما همه ی اینها سکوی پرواز و اوج گرفتن می شود و ببین که از کجا تا کجا پَر می کشد!
حافظ می گوید: این چیز هایی که درباره ی آیینه ی اسکندر شنیدی که افق های دور را آشکار می کرد، افسانه است. آیینه ی اسکندر واقعی می خواهی ببینی و بدانی، جام می است؛ یعنی جام معرفت است؛ یعنی اگر به معرفت خداوند راه پیدا بکنی، این معرفت کار همان آیینه ی اسکندر می کند و چیز هایی که ذهن های دیگران دور و مستور است، برای تو مثل روز روشن و آشکار می کند. حافظ می گوید: «آیینه سکندر جام می است بنگر» یعنی توجه کن به حرف من «تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا» این جام می و معرفت بر تو عرضه می دارد؛ یعنی به تو نشان خواهد داد احوال ملک دارا. بقول سعدی وجود تو شهری است و خود تو یک قلمرو هستی، این ملک وجودی تو که برای تو نیست و برای حضرت مالک است و یا بقول حافظ برای دارا است، یک حالات، تحولات و دگرگونی هایی دارد و اگر می خواهی آن حالات و تحولات برای تو آفتابی و روشن بشود، امکان ندارد مگر در سایه ی معرفت. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
Can Atilla4_5789635577368288516.mp3
زمان: حجم: 13.8M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند ساقی بده بشارت رندان پارسا را ┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ خوبان ] دو معنا دارد: ۱. نیکان، خوب نهادگان، کسانی که حقیقتا خوب اند ۲. خوب روایان، کسانی که روی زیبا و خوبی دارند. البته عرض شد که انسان ها دو روی ظاهر و باطن دارند، پس خوب رویی می تواند هم وصف ظاهر باشد و هم می تواند وصف باطن باشد و از آنجا که حافظ اهل باطن است و نه ظاهر، وقتی "خوبان" می گوید مقصودش خوب رویان باطنی است؛ کسانی که از جمال و زیبای باطنی برخوردار اند که چنین کسانی انسان های الهی و عارفان هستند [ پارسی گو ] فارسی گو، فارسی زبان؛ ولی در اینجا کنایه از هم زبانی است؛ یعنی کسی که زبانش، زبان آشنا است، زبانش برای ما بیگانه نیست و قابل فهم و قابل درک است [ عمر ] زندگانی، حیات [ ساقی ] کسی که دیگران را مست یا سیراب می کند که در اینجا کنایه از خداوند سبحان است [ بشارت ] خبر خوش، مژده، نوید ‌‌[ رندان ] مردمانی که خوب اند؛ اما خوب نمی نمایند و هیچ دعوی و ادعای خوبی ندارند. دست و پا نمی زنند تا نشان بدهند که خوب اند و حتی گاهی در یک چهره های نمود و بروز پیدا می کنند که شما ممکن است گمان خوب بودن هم درباره ی آنها پیدا نکنید [ پارسا ] پرهیزگار، متقی، پاک دامن ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ مولوی در مثنوی می گوید: ما دو نوع باران داریم: هست باران از پی پروردگی هست باران از پی پژمردگی یک باران داریم مثل باران بهاری که واقعا درختان را پرورده و پرورش و رشد می دهد و یک باران داریم مثل باران پاییزی که درختان را خشک می کند نفع باران بهاران بوالعجب باغ را باران پاییزی چو تب منفعت باران بهاری برای درختان باغ بسیار شگفت انگیز است و اصلا معجزه می کند؛ اما باران پاییزی برای درختان یک باغ مثال تب را دارد و در تب درختان را می سوزاند و خشک می کند این دم ابدال باشد زان بهار در دل و جان روید از وی سبزه‌زار دم اولیای خدا، سخن و نفس آنها مانند باران بهاری است؛ یعنی واقعاً انسان را سبز و شکفته و شکوفا می کند. آدمی با سخنان آنها جان می گیرد، حیات دوباره پیدا می کند فعل باران بهاری با درخت آید از انفاسشان در نیکبخت همان کاری که باران بهاری با درختان می کند، اینها با سخنان خود با دل و جان و روح آدمی می کنند حالا حافظ همین سخن مولانا را به زبان حافظانه و شاعرانه ی خودش می گوید: خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند خوب رویان، آن کسانی که از یک روی باطن زیبایی برخوردار اند و روی باطن آنها تماشایی است و مردمانی که نیک نهاد اند و خوبان روزگار اند، کسانی که پارسی گو هستند؛ یعنی به زبان ما سخن می گویند، به زبانی قابل فهم و آشنا با ما هم زبانی می کنند. این خوبان هم زبان با سخنان خود و دم مسیحایی خود حقیقتا به آدمی عمر دوباره و زندگانی تازه و حیات مجدد می بخشند، درست مثل همان باران بهاری که درختان را حیات می بخشید. به همین خاطر ساقی را صدا می زند؛ یعنی خداوند را خطاب می کند و از او می خواهد که بیا و به این جماعت و خوبان که به ما عمر دوباره و در حقیقت حیات و زندگی بخشیده اند، به پاداش مژده ای بده؛ یعنی مژده ای عنایت بده، مژده ای کرامت بده چون از دست ما کاری ساخته نیست، ما در برابر محبت عظیم آنها کاری نمی توانیم کنیم. اجر و مزد و پاداش آنها فقط و فقط با دستان پُر و با کفایت تو امکان پذیر است. "رندانه پارسا" یعنی پارسا هایی که دعوی پارسایی ندارند، پارسایی خود را فریاد نمی کنند. اهل ریا و تظاهر نیستند. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________