eitaa logo
☆novel☆
127 دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
756 ویدیو
0 فایل
(Welcome to my kanal) 🌚🖤
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ••بنرای‌تبادلات‌گسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
با تقه ای به در وارد اتاق شدم. همونطور که وسایلش رو جمع میکرد نیم نگاهی بهم انداخت وگفت: - کاری داشتید؟ دست های سردم رو در هم پیچ دادم. با چه دل و جرئتی وارد این اتاق شدم؟نمیدونم! اما حالا اینجا بودم و بایدحرفمومیزدم؛به معشوقه ای که خودشو به آب و آتیش زد برای رسیدن به من،اما من چکارکردم؟! - چیزی نمیخوایدبگید؟ با شنیدن صداش ضربان قلبم رفت بالا! به سختی لب بازم کرد و با صدایی که کنترلی روی لرزشش نداشتم گفتم: - میشه...نر...نرید؟! با این حرفم سر جاش خشک شد و . . . - - و در آخر👀🪐: https://eitaa.com/joinchat/1918304436C774851832d _ تآڪه‌ازجانب‌معشـوق‌نبآشـدڪششۍ ڪوشش‌عآشق‌بیچـآره‌بہ‌جـآیـۍنرسـد💔! - برگرفته از شخصیت های سریال گاندو🕶🖐🏾
هدایت شده از ••بنرای‌تبادلات‌گسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
مجبورش‌کردن‌رفیقشو‌بکشه😔💔¡ اسلحه ای که از پشت به سمت محمد گرفته بود را به دستم داد.‌.اما خودش هنوز مرا نشونه گرفته بود... ~ده ثانیه بهت بیشتر وقت نمیدم شهاب! تمومش کن این بازی مسخره رو! حالا حالم دست خودم نبود... اصلا نمیدانستم نفس میکشم یا نه! قفسه سینه ام سنگینی میکرد...باورم نمیشد اینگونه سر دوراهی بمانم! دستانم انگار ناخداگاه بالا میامدند و محمدِ جلوی چشمانم را هدف قرار میگرفتند... این من نبودم! چگونه تونسته بودم این همه سال را خیلی راحت به باد بدم! من که بودم که حالا روی بهترین رفیقم اسلحه کشیده بودم! از طرفی آرامش چشمان محمد و از طرفی گریه های یسنا عذابم میداد! حالا باید رفاقت را معنا میکردم یا پدر بودن را؟ شمارش هایش عذابم میداد... دستی که میلرزید رو با گذاشتن دست چپم بر رویش کنترل کردم و انگشتم رو روی ماشه گذاشتم.... https://eitaa.com/joinchat/2570911907C504cea0680 نبود‌لف‌بده/:🔪
۲۲۵ تایی شدنمون مبارک🌹
👇👇
عمل به قول👇
هرچی بخواهید میزارم توی ناشناس بگید.🌹
••• هادی می‌گفت : یڪ بار در نجف تصمیم گرفتم که سه روز آب و غذا کمتر بخورم تا ببینم مولای ما امام‌‌حُسین علیه‌السلام در روز عاشورا چه حالـے داشت . . این کار را شروع کردم . روز سوم حال و روزم خیلـے خراب شد . وقتۍ خواستم از خـانھ بیرونـ بیایم دیدم ڪھ چشمانم سیاهی می‌رود . من همه جا را مثلِ دود می‌دیدم . آنقدر حال من بد شد ڪھ نمی توانستم روی پای خود بایستم🚶🏻‍♂! از آن روز بیشتر از قبل مفهوم ڪربلا و تشنگی و امام‌حسین علیه‌السلام را می‌فهمم 💔:)!
هدایت شده از ♡دختران زهرایی♡
💕همسایه ها ۵ دختر زهرایی نمیفرستین💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینو بفرست برای دختران حاج قاسم ... بسه دیگه این بی رحمی...
خبرنگار‌از‌ابومهدےپرسید؛📻🌿: ‹شماڪہ‌عـرب‌هستین؛چطـوراِنقـدرقشنـگ‌ فارسےصحبت‌میڪنین؟!› ایشون پاسخ‌قشنگےداد؛ -عـربـےزبان‌ِقـرآن‌است‌ و‌فارسۍزبان‌ِ‌انقـلاب‌است. ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ •┈••••✾•🖤🏴💔•✾•••┈•
یاد پهلوی شکسته ات نمازم را شکست:( •┈••••✾•🖤🏴💔•✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۳۰ بشیم آموزش پیام خالی را میزارم
همسایه ها فور👆👆
‌‌
☆novel☆
‌‌
اینطوری
السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین وعلی اصحاب الحسین {ع}
به تو از دور سلام...
۲۳۰ تایی مون هم مبارک🌹🌿
بفرما
بفرمایید
شب خوش🌹🌹
هممون‌بہ‌یہ‌رفیق‌آسمونے‌نیازداریم ڪہ‌وقتاے‌خستگے‌ودردوبُهت بیادپیشمونواَزمون‌بپرسہ: "هوس‌سفرندارے‌،زِ غباراین‌بیابان؟" شب‌جمعه‌بیاد‌شهدا
یکی نیست بهم زنگ بزنہ)📞 بگہ بالاخره جور شد پاشو وسایلتو جمع کن بریم کربلا(:💔 •┈••••✾•🖤🏴💔•✾•••┈•
منطِق‌منو‌دوستام😔😂💛