💠 دلنوشته
حالا که بالهایت را گشوده ای و آزاد شده ای از پرواز برایمان بگو...
آسمان از آن بالا چه رنگ است؟ همین رنگی که ما میبینیم یا نه؟ بگو رهایی از قفسِ تن چه حسی داشت؟
حتما باید خیلی خوشحال باشی که از جهنم زمینیان، از بین مرده های متحرک خارج شده ای. بگو، از بهشت بگو، از ارواح پاک و نورانی که ملاقات کردی بگو...
راستی امام حسین را هم دیده ای؟ ما که وقتی فهمیدیم چطور شهیدت کرده اند فقط یاد گودی قتلگاه افتادیم، حضرت زهرا را چطور؟ او را دیدی؟ تو بهتر از همه ما دانی لگد خوردن از نانجیب چقدر دردناک است، چون برای خودت اتفاق افتاده است.
حاج قاسم چه؟ اگر دیده باشی اش حتما به او گفته ای حاجی، خامنه ای عزیز را عزیزِ جانم داشتم، برای حرمِ جمهوری اسلامی از خونم گذشتم.
خوش به سعادتت آرمان، دست ما را هم بگیر تا مثل تو از پس امتحان هایمان سرافراز بیرون آییم. دست ما را هم بگیر تا در لحظه های حساس شک نکنیم، پایمان نلغزد، دست و دلمان نلرزد... تو که این قدر پیش خدا عزیزی، از خدا بخواه به ما هم جرئت و شجاعت بدهد، ما را هم قوی کند، مثل خودت...
#دلنوشته
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
@be_eshghehossein
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم《 چهارشنبه》
مـا را غـم هـجران
تـو بـد واقـعه ای بـود...♥️
کانال شهید#آرمان_علی_وردی
••••
همراهمون باش تو کانال رفیق شهیدمون💚🌿
#دلنوشته های دلی♡ برای #او
#کلیپ #عکس #متن
#خاطره هایی از شهید بزرگوار♥️🌿
به جمع پر مهر ما
زیر سایه عنایت شهید بپیوندید👇🏻
http://eitaa.com/arman_aliverdiii
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم《شنبه》
🚨ببین چی پیدا کردم😍👌
چند تا #دختردهههشتادی جمع شدن دارن ایتا رو میترکونن💣☄💥
میگم میترکونن، یعنی ترکوندنهااااا‼️
باور نداری خودت بیا ببین👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1867579578C40db5bcc28
هر روز👇👇👇
📚رمان
📝#دلنوشته
🔰احکام
🔘#پروفایل
📱استوری
💥#تلنگر
🕊شهیدانه
⚡️#ترک_گناه
🎞کلیپ
🎤#سخنرانی
🎧پادکست
و....
☘هرچی بگی اینجا میذارن😌
چرا معطلی🤨❓
زودباش بکوب رو لینک👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1867579578C40db5bcc28
#دختران_قائمﷻ
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم《 چهارشنبه》
مـا را غـم هـجران
تـو بـد واقـعه ای بـود...♥️
کانال شهید#آرمان_علی_وردی
••••
همراهمون باش تو کانال رفیق شهیدمون💚🌿
#دلنوشته های دلی♡ برای #او
#کلیپ #عکس #متن
#خاطره هایی از شهید بزرگوار♥️🌿
به جمع پر مهر ما
زیر سایه عنایت شهید بپیوندید👇🏻
http://eitaa.com/arman_aliverdiii
یه کانال آوردم براتون مخصوص دخترای مذهبی😍😊
کانالی که همچی توش داره🤩
#پروفایل
#فانتزی
#رفیقونه
#والپیپر
#استوری
#نقاشی
#خـدا
#مهدوی
#حرم
#کربلا
#شهیدانه
#تلنگرانه
#نظامـی
#انگیزشی
#بـیـو
#دلنوشته
#حدیث
و خیلی چیزهای جذاب دخترونه دیگه
زود بدو عضو شو😉
وگرنه پشیمون میشی😊
اینم لینکش😍😍👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3958112381Cbed0711258
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم《شنبه》
🚨ببین چی پیدا کردم😍👌
چند تا #دختردهههشتادی جمع شدن دارن ایتا رو میترکونن💣☄💥
میگم میترکونن، یعنی ترکوندنهااااا‼️
باور نداری خودت بیا ببین👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1867579578C40db5bcc28
هر روز👇👇👇
📚رمان
📝#دلنوشته
🔰احکام
🔘#پروفایل
📱استوری
💥#تلنگر
🕊شهیدانه
⚡️#ترک_گناه
🎞کلیپ
🎤#سخنرانی
🎧پادکست
و....
☘هرچی بگی اینجا میذارن😌
چرا معطلی🤨❓
زودباش بکوب رو لینک👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1867579578C40db5bcc28
#دختران_قائمﷻ
یه کانال آوردم براتون مخصوص دخترای مذهبی😍😊
کانالی که همچی توش داره🤩
#پروفایل
#فانتزی
#رفیقونه
#والپیپر
#استوری
#نقاشی
#خـدا
#مهدوی
#حرم
#کربلا
#شهیدانه
#تلنگرانه
#نظامـی
#انگیزشی
#بـیـو
#دلنوشته
#حدیث
و خیلی چیزهای جذاب دخترونه دیگه
زود بدو عضو شو😉
وگرنه پشیمون میشی😊
اینم لینکش😍😍👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3958112381Cbed0711258
'♥️𖥸 ჻
#دلنـوشتـه
این زندگی واین مشغولیت ها..
این دنیا واین عظمت های ظاهریش..
به کنار ، مااز درون تورا فراموش کردهایم..
#آقاجان
📌 اگر آنجا بودم...
-واااای... ببین دارن میدون دنبالش... واااای...
این را متین با صدای دورگهاش میگوید و بیشتر از قبل روی لبه پنجره خم میشود. پتو را روی خودم میکشم و غر میزنم: ببند اون لامصبو. سوز میاد.
متین بدون این که چشم از کوچه بردارد، با یک دست به من اشاره میکند که: داداش یه دقه بیا... بیا ببین چه خبره... واااای...
نخیر... متین و معترضهای توی شهرک، همقسم شدهاند که نگذارند من بخوابم. خمیازه میکشم. دلم لک میزند برای خواب. از دیشب بدخواب شدهام و تا الان نتوانستهام بخوابم. حالا هم که بالاخره پایم به خانه رسیده، برادرِ جوگیر و نوجوانم نمیگذارد دو دقیقه چشمانم بروند روی هم. پتو را میاندازم کنار و کشانکشان، خودم را میرسانم تا پنجره. صدای جیغ و داد خیابان را برداشته. متین با گوشیاش فیلم میگیرد و مثل گزارشگرهای فوتبال، روی فیلم حرف میزند: واااای... افتادن دنبال بسیجیه...
به زحمت میان تاریکیِ کوچه، پسر جوانی را میبینم که میدود و سی نفر هم دنبالش. همه فریاد میکشند: بگیرینش... بسیجیه...
سرم درد میگیرد؛ نه از هیاهوی کوچه که از صدای فریاد خشمگین سیهزار مرد جنگی؛ در ذهنم. صدای فریادشان از دیشب تا الان، دارد مثل ناقوس مرگ در سرم میپیچد. جزء معدود خوابهای واضح عمرم بود. یک صحرا بود و سیهزارنفر سپاه خشمگین. انگار وسط فیلم مختارنامه بودم؛ پرتاب شده بودم به هزار سال پیش. یک چیزی توی مایههای تعزیه. شاید کربلا.
-اوووه... افتاد... گرفتنش... واااای...
متین چشمانش را ریز میکند تا مثلا بهتر ببیند معرکه را. همه داد میزنند: بزنینش... بزنش... بسیجیه... آخونده...
دیگر جوان را نمیبینم؛ گیر افتاده بین سی نفر آدم عصبانی و فقط دستهایی را میبینم که بالا میروند و پایین میآیند به نیت زدنش.
در خوابم، یک سوارِ تنها در میدان جنگ، محاصره شده بود میان سیهزارنفر سپاه. طوری نگاهش میکردند که انگار قاتل پدرشان بود. فقط یک لحظه دیدمش. جوانی بود، سوار بر اسب، زخمی. بیهوش بود انگار و نفهمید که اسبش دارد میرود دقیقا وسط همان سپاه خشمگین. طوری دورش گرد و خاک و غلغله شد که دیگر نشد ببینمش؛ فقط شمشیرها و نیزهها را میدیدم که بالا میرفتند و به سوی بدنش پایین میآمدند.
-وااای ببین دارن میکشنش. یا خود خدا!
لرز میکنم؛ نه از سرما؛ از تصور گیر افتادن بین یک جماعتِ عصبانی که فقط میخواهند بزنندت. زمان چقدر کش آمده! جوان بسیجی افتاده میان درخت و شمشادها؛ با سر و روی خونین.
زمان کش آمده بود در خوابم و انگار یک قرن گذشته بود از زمانی که دور جوان، گرد و خاک شده بود. دور خودم میچرخیدم. آن جوان کی بود؟ نمیدانستم. از کل ماجرای کربلا، یک حسین میشناختم و یک عباس؛ آن هم فقط از روضههایی که در کودکی رفته بودم. ترسیده بودم. دوست داشتم بروم جلو، صف آن مردان جنگی خشمگین را بشکافم و داد بزنم: چند نفر به یه نفر؟ آخه به چه جرمی؟
ترسیدم. میخواستم بروم و میترسیدم از برق شمشیر و چهرههای کبود از خشمشان.
-اوه اوه اوه... اون چیه دست اون یارو؟
جوان بسیجی همچنان گم شده میان مشت و لگدها. حتی میان آنها که دورش را گرفتهاند، یک نفر قمه به دست میبینم و دلم میریزد. دلم میخواهد بروم پایین، صف آنها که دور جوان را گرفتهاند را بشکافم و داد بزنم: چند نفر به یه نفر؟ آخه به چه جرمی؟
یک قدم برمیدارم به سمت در؛ و چشمم همچنان به پنجره است؛ به برق قمهای که قرار است تن جوان را بشکافد. زانوانم میلرزند و همانجا میایستم. اینهایی که من میبینم، برایشان مهم نیست چرا میزنند و چطور میزنند؛ فقط میزنند. پایم به خیابان برسد و بخواهم از جوان دفاع کنم، من را هم تکهپاره میکنند همانجا؛ بدون این که بپرسند مثل آنها فکر میکنم یا نه.
خواب بودم؛ ولی میتوانم قسم بخورم رطوبت را حس کردم روی دستانم. رطوبت و گرمای خون را. از ترس جهیدم به عقب و سکندری خوردم. خون خودم نبود. هرچه تلاش کردم خون را از دستم پاک کنم، نشد. انگار محکم چسبیده بود به دستانم و میخواست خودش را تا گلویم بکشد بالا و خفهام کند. از ترس خفگی، نفس عمیقی کشیدم و از خواب پریدم. دیگر هم از ترس نتوانستم بخوابم.
پیکر نیمهجان و خونین جوان بسیجی را دارند میکشند روی زمین. به دستانم نگاه میکنم؛ پاکاند. پاهایم بین رفتن و نرفتن گیر کردهاند. عقب عقب میروم؛ نمیدانم کجا. یک جایی که قایم شوم و نبینم. شاید هم بروم کمک جوان... نمیدانم. متین فیلمی که میگرفت را قطع میکند و سرش میرود داخل گوشی: این خیلی ویو میخوره... ببین کی بهت گفتم...
جوان را کشانکشان، از میدان دیدمان خارج میکنند و دیگر نمیبینمش. فقط رد خونش باقی میماند؛ روی زمین، روی ذهنم و شاید روی دستانم...
💠 به قلم: خانم فاطمه شکیبا
#دلنوشته
#آرمان_عزیز
#شهید_ارمان_علی_وردی
#چله_آرمان
----------
یه کانال آوردم براتون مخصوص دخترای مذهبی😍😊
کانالی که همچی توش داره🤩
#پروفایل
#فانتزی
#رفیقونه
#والپیپر
#استوری
#نقاشی
#خـدا
#مهدوی
#حرم
#کربلا
#شهیدانه
#تلنگرانه
#نظامـی
#انگیزشی
#بـیـو
#دلنوشته
#حدیث
و خیلی چیزهای جذاب دخترونه دیگه
زود بدو عضو شو😉
وگرنه پشیمون میشی😊
اینم لینکش😍😍👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3958112381Cbed0711258
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آه ای غم خجسته 🖤🕊
#دلنوشته
🔰برای « آرمان عزیز »
گویی با تو در معرکه بوده ام
در کوچه ها دویده ام در میان گرگان و کفتارها گرفتار آمده ام و با تو درد کشیده ام چه با دلم کرده ای از نازنین فرزند این خاک که آرام ندارم ، برایت میسوزم ، میگذارم و مینویسم برای تویی که پیش از این نمیشناختمت.
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهید_ارمان_علی_وردی
#آرمان_عزیز
#چله_آرمان
#پویانفر
«آرمان عزیز» روح بزرگتو خاطرهساز خواهد شد و حافظہےتاریخےما هیچ گاه شهادت غریبانہےتو را بہ دست فراموشےنخواهد سپرد...
آن جا کہ دلےمیلرزد، آن جا کہپایے متزلزل میشود، روایت قهرمانانہتو راهنماے مسیر خواهد بود...
آرے «آرمان عزیز» گفتےکہآقا نور چشم توست
وحالا خود، نور چشم همہےما شدے💔
#دلنوشتہ
#آرمان_عزیز
#شهیدآرمانعلےوردے