eitaa logo
حریم عشق
175 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 💠 خانم ها باید بدانندکه عشوه‌گری و ناز برای مردان دوست داشتنی و لذت بخش است. باید برای عشوه‌گری وقت گذاشت و آموزش دید. ناز و عشوه از مهمترین و قوی‌ترین عوامل محبوب شدن زن و ایجاد وابستگی شوهر است. 💠 اینقدر اهمیت دارد که حتی از زیبایی صورت و اندام و خوش تیپی نیز مهمتر است چون قوّه‌ی محرّک بودن و برانگیختگی آن زیاد است. 💠 زنی که حرکات و عشوه‌های خاص زنانه نداشته باشد و رفتار و حرف زدنش مردانه باشد در واقع دارد از محبوبیت خود می‌کاهد. 💠 از مهمترین راههای یادگیری ریزه‌کاری‌های عشوه‌گری، شناخت علایق مرد نسبت به این قضیه است که از راه مشاوره و مطالعه و حتی سوال از مرد به دست می‌آید. 🦋❥ِِّـٍِِ#✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ✨ 💞اللہمـ.صلےعلےمحمد وآل.محمدوعجل.فرجہمـ💞 ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــ ┏━━━━━☆━━♡━━☆━━━━┓  「⃢🦋➺@shahidebrahiimm ┗━━━━━☆━━♡━━☆━━━━┛
🔺 🍃🍂اندکی صبــر کنــید!🍂🍃 🔸اگر همسرتان زیر قولش زده یا با کاری که شما دوست دارید انجام بدهید، مخالف است: مدتی آن کار را کنار بگذارید. 🔸پس از مــدت قابل توجهی که احســاس کردید آب ها از آسیاب افتــاده، با توجــه به قوانین گفتگو، درباره آن موضوع با او صحبت کنید. 🦋❥ِِّـٍِِ#✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ✨ 💞اللہمـ.صلےعلےمحمد وآل.محمدوعجل.فرجہمـ💞 ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــ ┏━━━━━☆━━♡━━☆━━━━┓  「⃢🦋➺@shahidebrahiimm ┗━━━━━☆━━♡━━☆━━━━┛
💠 زن‌ها وقتی دلگيرند، اگر از علّتش پرسیدید و بگويند: "هیچی؛ مهم نيست، می‌گذرد." يعنی؛ هيچ جا نرو؛ كنارم بنشين و دوباره بپرس. دوباره پرسيدن‌هايت حالم را خوب می‌كند! 💠 اصلِ شما حال زن را مساعد می‌کند حتّی اگر راه حل ندهید. 🦋❥ِِّـٍِِ#✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ✨ 💞اللہمـ.صلےعلےمحمد وآل.محمدوعجل.فرجہمـ💞 ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــ ┏━━━━━☆━━♡━━☆━━━━┓  「⃢🦋➺@shahidebrahiimm ┗━━━━━☆━━♡━━☆━━━━┛
🍃یازهرا سلام الله علیها 🍃یا شهیده 🥀 ⁉️نظرات همه رو بخون .... حالا بگو کدوم رو میپسندی⁉️⁉️ ❣️🇮🇷 _دشمن📡 #✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ✨ 💞اللہمـ.صلےعلےمحمد وآل.محمدوعجل.فرجہمـ💞 ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
Amir Kermanshahi - Eshgh Bakhshande Man.mp3
4.84M
بیخواب میشی وقتی از حرم دور باشی:)!'
یادت نمیاد؟!
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 احساس کردم اشتباه شنیدم . شاید توهم زده بودم که صداي کسی میاد . براي همین با تردید بلند گفتم . من – کمک ....... و گوش هام رو تیز کردم براي شنیدن صداي آدمی که می تونست برام نوید زندگی دوباره باشه . - شما کجایین ؟ باز هم همون تن صداي مردونه و آروم که نشون می داد اون شخص باید کمی دورتر از من باشه . صداش نشون می داد باید یه مرد جوان باشه . تو لحن صداش کمی درد بود یا بهتر بود بگم انگار حس گرفتار بودن روبه آدم القا می کرد ، نمی دونم چرا حس کردم باید یکی از مسافرایی باشه که زنده مونده . هر چی بود باید می گفتم بیاد کمکم .... حالم داشت از اون بو و تصویر رو به روم به هم می خورد . خوشحال بودم از اینکه تنها نیستم . با صداي بلند گفتم . من – می شه بیاین کمکم . من اینجا گیر کردم . جوابم رو داد . - منم گیر کردم . صندلی افتاده روي پام . بدتر از این نمی شد . به امید چه کسی بودم ! خودش بدتر از من جایی گیر کرده بود . باید وضعم رو براش شرح می دادم که بفهمه به هیچ عنوان نمی تونم از اونجا بدون کمک بیرون بیام . من – من اینجا بین دوتا صندلی گیر کردم . کتفم هم گیر کرده و نمی تونم یکی از دستام رو تکون بدم . پاهام هم یه جورایی بین زمین و آسمونه و یه چیزي افتاده روش که نمی تونم حرکتشون بدم صداش باز پیچید . - تکون نخورین . ممکنه دست یا پاتون در رفته باشه . من سعی می کنم پام رو بیرون بکشم و بیام کمکتون . با این حرفش نور امیدي تو دلم زنده شد . اینکه یکی هست که اگر بتونه میاد کمکم . آروم گرفتم به امید اینکه شاید بتونه پاش رو به قول خودش بیرون بکشه . چند دقیقه اي گذشت . نه صدایی ازش میومد و نه خودش پیداش شده بود . ترسیدم نکنه مرده باشه یا از هوش رفته باشه ! از طرفی ترس از منفجر شدن هواپیما یه بار دیگه اومد سراغم . بلند گفتم ... من – چی شد ؟ . تونستین پاتون رو بیرون بیارین ؟ صداي آخش بلند شد . - آخ . خ . خ . خ ........ با ترس صداش کردم . - آقا ! چی شد ؟ با مکث جوابم رو داد . با صدایی که پر از ناله بود . - چیزي نیست . پام زخمی شده . چند دقیقه ي دیگه میام کمکتون . خیالم بابت خودش راحت شد . البته بیشتر از این جهت که میاد کمکم . باز با یادآوري هواپیما با التماس گفتم . من – عجله کنید . ممکنه هواپیما منفجر بشه . با صدایی که نشون می داد در حال تلاش براي بلند کردن چیزیه جوابم رو داد . - منفجر ؟ نترسین . چنین اتفاقی نمی افته . حرصم گرفت . از کجا انقدر مطمئن بود ؟ . انگار از همه چیز خبر داشت . پر حرص گفتم . - جناب پیشگو ! مگه تو تلویزیون ندیدي هواپیما وقتی سقوط می کنه منفجر می شه . انگار از حرفم و لحنم حرصش گرفتم که با حرص گفت . 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛🌿💛༄⸙
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 - صبر کنین پام رو آزاد کنم و بیام بعد هرچی دلتون خواست بهم بگین . از حرصم لب هام رو روي هم فشار دادم . دلم می خواست خفه ش کنم . من داشتم از ترس می مردم و اون داشت می گفت صبر کنم تا پاش رو بیرون بکشه . انگار هواپیما صبر می کرد ما خارج بشیم بعد منفجر بشه . پوزخندي زدم و منتظر شدم تا جناب آقا بیان و من ببینم کدوم آدم خجسته ایه که اونجوري جوابم رو داد . بعد از چند دقیقه صداي پرت شدن چیز سنگینی بلند شد . از فکر اینکه حتما تونسته پاش رو بیرون بکشه لبخندي روي لبهام نشست ولی خیلی زود اخمی کردم که وقتی جناب میاد کمکم کمی جذبه داشته باشم . یعنی که چی اونجور با من حرف زد ! خیلی زود صداي قدم هاي کسی که انگار به راحتی راه نمی ره بلند شد . داشت بهم نزدیک می شد . براي اینکه بتونه پیدا کنه ، دست آزادم رو بلند کردم و گفتم . من – من اینجام . قدم ها سریع تر شد و هیبتش ظاهر . تا جایی که تونستم به گردنم زاویه دادم که بتونم ببینمش . یه مرد جوون . که به خاطر شرایط من و نوع نگاه کردنم بلند به نظر می رسید . پیرهن سفید رنگ و شلوار خاکستریش مرتب و اتو کشیده بود . تنها چیزي که تو اون لحظه خیلی به چشمم اومد ، محاسن کوتاه و مرتبش بود که آدم رو یاد بچه مثبتا می انداخت . جاي دیگه اي رو نگاه می کرد . با حرص گفتم . من – داداش من اینجا گیر کردم کجا رو نگاه می کنی ؟ سري تکون داد . - بله . می بینم . متعجب از حرفش گفتم . من – مطمئنی داري من رو نگاه می کنی ؟ باز هم سري تکون داد و برگشت و به پاهام نگاه کرد . نزدیک بود بگم مگه چشمات چپه که جاي دیگه رو نگاه می کنی و من رو می بینی ! ولی چون وضعیتم چندان خوب نبود ساکت موندم . زانو زد و شروع کرد به وارسی جایی که من نمی دیدم . خسته از اون وضعیت معلق و کفري از دستش که به جاي کمک کردن داره جاي دیگه رو نگاه می کنه گفتم : من – می شه من رو از اینجا بیرون بیاري بعد به بازرسیت برسی همونجور که داشت به کارش ادامه می داد ؛ گفت : - دارم نگاه می کنم ببینم چه جوري می تونم کمکتون کنم دیگه . چقدر عجولید ! کفري تر گفتم : من – من رو از بین این دوتا صندلی بیرون بیاري بقیه ش حله . در همون وضعیتی که بود کمی اخم کرد و جوابم رو داد : - من که نمی تونم به شما دست بزنم . نامحرمیم . صبر کنین تا این صندلی رو از روي کمرتون بردارم . بعد می تونید پاهاتون رو حرکت بدید . اونجوري راحت از بین اون صندلیا بیرون میاین . با این حرفش دهنم باز موند . " نمی تونم بهتون دست بزنم " . " نامحرمیم " . واي خدا ! تو همچین موقعیتی گیر چه آدمی افتاده بودم ! باید از اون محاسن و یقه ي تا آخر بسته ش می فهمیدم از اون جانماز آب بکش هاست که می ترسه به یه دختر دست بزنه نکنه که به گناه بیفته . از اون دست آدمایی که من همیشه در موردشون می گفتم " انقدر به خودشون اعتماد ندارن که فکر می کنن با دست دادن یا یه تماس کوچیک با زن غریبه ، نمی تونن خوددار باشن و به گناه می افتن " . از این بدتر هم می شد ؟ . خدا گشته بود و بین پیامبراش جرجیس رو انتخاب کرده بود و انداخته بود گیر من بدبخت . دلم می خواست سرم رو به یه جایی بکوبم . با حرص گفتم .... 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛🌿💛༄