🌱♥🌱♥
یک حدیث قدسی هست که آدم را از خجالت آب میکند.
🌷خداوند تبارک و تعالی میفرماید:
ای كسی كه وصال ما را ترک كردهای، برگرد! و ای كسی كه بر جدايی از ما سوگند خوردهای، سوگند خود را بشكن! ما ابليس را برای اين از خود رانديم كه بر تو سجده نكرد.
پس چقدر عجیب است كه تو او را دوست خود گرفتهای و ما را ترک كردهای!
📗بحرألمعارف، جلد ۲
═✧❁🌸❁✧═
🌱 امام باقر عليه السلام:
الكَسَلُ يُضِرُّ بالدِّينِ و الدُّنيا
تنبلى به دين و دنيا زيان مى زند
ميزان الحكمه ج10ص131
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_نود_و_یکم
خونه که رسیدیم مامان و رضوان بدون عوض کردن لباس هاشون پشت سرم به اتاقم اومدن .
برگشتم و نگاهشون کردم . می دونستم براي شنیدن چه چیزي اومدن . از تو ماشین سکوت کرده بودن . انگار می ترسیدن جلوي مهرداد چیزي بپرسن .
مهرداد با حضور پویا هم چندان موافق نبود . به خصوص که عقیده داشت آدم همسر آینده ش رو از تو مهمونی پیدا نمی کنه . گرچه که پویا از همون اول وقتی دید پیشنهاد دوستیش رو قبول نمی کنم توسط خونواده ش
جلو اومد . ولی این باعث نشد مهرداد موافقت کنه .
براي عروسیش هم چون مامان و بابا حرفی نزدن ، با حضور پویا مخالفت نکرد و من حس کردم بیشتر به خاطر اینکه عروسی جدا بود ، چیزي نگفت .
مامان و رضوان منتظر نگاهم می کردن .
چیه ؟ "
"
سري تکون دادم به معناي
مامان – چرا به سمیرا گفتی به هم زدي ؟ چرا بعدش رنگ و روت اینجوري شد .
با اینکه دلم نمی خواست حرفی از پویا بزنم ، ولی چون مامان سوال کرد مجبور شدم به جواب دادن .
من – پویا با یه دختر دیگه رفته مهمونی سمیرا .
ابروهاي مامان به وضوح بالا رفت . رضوان هم با چشماي گشاد شده نگاهم می کرد .
شونه اي بالا انداختم .
من – سمیرا فکر کرده بود ما به هم زدیم که منم گذاشتم تو خیال خودش بمونه .
نگاه مامان پر از غم شد .
مامان – با اینکه خیلی ازش خوشم نمیومد ، ولی توقع این کار رو هم ازش نداشتم .
درمونده از بازي روزگار گفتم .
من – باید تمومش کنم دیگه ، نه مامان ؟
مامان سري تکون داد .
مامان – معلومه . من دختر به آدم هوسباز نمی دم .
و طلبکارانه از اتاق خارج شد . می دونستم اگر پویا یک بار ، فقط یک بار دیگه بخواد زنگ بزنه مامان بدجور
باهاش برخورد می کنه
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_نود_و_دوم
رو کردم به رضوانی که هنوز تو اتاق ایستاده بود .
من – نظر دیگه اي داري ؟
به سمت در رفت و به آرومی بستش .
برگشت به سمتم .
رضوان – نه خواهر شوهر جان . می خوام موضوع صیغه رو کامل بدونم ! اینجور که شما حرف می زدین
معلومه چیزي بیشتر از یه صیغه ي معمولی بینتون بوده !
اي واي که یادش نرفته بود ! من با این عروس فضول باید چیکار می کردم .
من – فضول شدیا زن داداش .
روي تختم نشست .
مانتوم و شالم رو در آوردم . و به چوب لباسی آویزون کردم .
رضوان – مامان و بابات از همه چی خبر دارن ؟
در حالی که چوب لباسی رو تو کمد آویزون می کردم جواب دادم .
من – آره . فقط تو و مهرداد نمی دونین .
با ترس ، سریع به سمتش برگشتم .
من – به خدا اگه به مهرداد بگی ...
رضوان – چیزي نمی گم . می دونم بلوا به پا می کنه !
نفس راحتی کشیدم .
حین عوض کردن لباسام پشت در کمد ، با صداي آرومی همه چی رو براش تعریف کردم .
در تموم مدتی که حرف می زدم ساکت بود و چیزي نمی گفت .
لباس راحتی که پوشیدم ، در کمد رو بستم و رو بهش گفتم .
من – همین بود . خیلی هم چیز خاصی نبود .
لبخند خاصی زد .
رضوان – دمار از روزگار پسره در اوردي ، بعد می گی چیز خاصی نبود ؟ امروزم کم براش عشوه نیومدي !
من – تو که تو دستشویی بودي . از کجا می دونی عشوه اومدم ؟
رضوان – تو حرف زدن عادیت هم یه مقدار با نازه . در ضمن صدات رو که می شنیدم .
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿
.
لا يُخْلِفُ اللّٰهُ وَعْدَهُ
وَ لَٰكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُون
خداوند هرگز از وعدهاش تخلّف نمیكند؛
ولی بیشتر مردم این حقیقت را نمیدانند
سوره روم / آیه۶
🌺🌿﷽🌺🌿
🔴🍃چهار اصطلاح غلطی که نیاز به اصلاح داره👌
۱❣ خدا بد نده :
👈 این کلام بی معرفتی به پروردگار است
زیرا خدای تعالی در قرآن فرموده:
🍃 هیچ خوبی به شما نمیرسد مگر از ناحیه خدا
🍃 و هیچ بدی به شما نمیرسد مگر از ناحیه خود
شما (که بخاطر اعمال خودتان است)
۲ ❣ عیسی به دین خود، موسی به دین خود :
👈 این جمله معنای صحیحی ندارد.
زیرا بین پیامبران خدا کوچکترین اختلافی
نبوده و همه آنها مردم را به توحید و
یکتاپرستی دعوت میکردند و عقیدۂ
یکسانی داشتند.
۳ ❣ ولش کردی به اَمان خدا :
این حرف کفر آمیز است.
👈 زیرا اگر کسی مال یا فرزند خود را به امان
خدا بسپارد که غمی نیست. بهتر است
بجای این کلام گفته شود:
"ولش کردی به حال خودش"
۴ ❣ انسان جایز الخطاست :
این حرف نیز غلط است
👈 زیرا انسان برای خطا کردن جایز نیست.
📌 بهتر است بگوییم انسان "ممکن الخطا" ست
یعنی ممکن است خطا کند و بهترین خطا
کنندگان، توبه کنندگان هستند
اللهم عجل لولیک الفرج
"اَللّهُمَّ اِنّی اَستَغفِرُکَ لِما تُبتُ اِلَیکَ مِنهُ ثُمَّ عُدتُ فیهِ"
خُدایا مَن آمُرزِش میخواهَم ؛
بَرای گُناهانی کِه پَس اَز توبه کَردَن!
دوبارِه بِه آنها دَست زَدِه اَم...🌙✨
فرماندهگردانیمیگفت:
خوابامامزمانعجلاللهرودیدم؛
آقابهمگفتلیستگردانروبهمبده..
لیستگردانرودادم!
ایشونباخودکارقرمززیربعضیاسماروخطکشید!
هرکدومازاوناسماییکهآقااونشب
زیرشونخطکشید،شهیدشدن💔🚶🏽♂
میدونیتنهاگناهشهداچیبوده؟!
ترکنمازشبیشببدونوضوبودن.
فکرکناماگناهماچیه؟!
اصلایکبارمنمازشبخوندی؟
اصلاغصهخوردیمکهنمازموندیرشده!
بهترهباخودمونیکمصادقباشیم
دیگرانومسخرهمیکنیمغیبتمیکنیم
دروغمیگیم!
آخرشماسمخودمونومیزاریممذهبی!💔
کاشگناهماهممثلگناهشهداباشه!
سادهنگذرازاینجملهیکمبشینفکرکنشاید
تغییرکردی !!
امامزمان(عج)برایاومدنبه
تغییرهایمانیازدارهها . .🖐🏽!!'
💔🥀🕊🍃🍂
. برگشتمبہحاجسعیدگفتم:
. آخہمنچطور
. اینبدنارباًارباروشناسایـےڪنم؟
. رفتمسمتآنداعشے،یڪمتررفتعقب
. واسلحہاشراڪشیدطرفم.
. سرشدادزدم:شمامگہمسلموننیستید؟
. بہڪاوراشارهڪردمڪہ
. مگراومسلماننبود؟
. پسسرشڪو؟
. چرااینبلاراسرشآوردید؟
. حاجسعید
. تند،تندحرفهایمراترجمہمےڪرد
. آنداعشےخودشراتبرئہڪردڪہ
. اینڪارما نبوده
. وبایدازڪسانےڪہاورابردهاند #القائم
. بپرسید.فهمیدممےخواهدخودشرا
. ازاینمخمصہنجاتدهد.
. دوبارهفریادزدمڪہڪجاےاسلاممےگوید
.اسیرتانرااینطورشڪنجہڪنید؟
. نمایندهداعشگفت:
. تقصیر خودش بوده!
. پرسیدمبہچہجرمے؟
. بریدهبریده،جوابمےداد
. وحاجسعیدترجمہمےڪرد:
. ازبسحرصمونرودرآورد
. نہاطلاعاتےبہماداد،
. نہاظهارپشیمونےڪرد،نہالتماسڪرد!
. تقصیرخودشبود...!
✨•|[ مےشوداسیرشدو
بایڪنگاهدشمنراازپاےدرآورد،
ازاینچشمانچیزےجزغرورنمےبارد ]|•✨
📚#برشےازڪتابسربلند
#شہید_محسن_حججے♥️
هـࢪچہبہظھورنزدیڪشویم ،
امتحانهاسختترمےشود . . !
#استاد_پناهیـٰان ✨⿻◖
#دلتنگے 🔗 ¦ #امام_زمان 🔗
#اَللّهُــمَّعَجـِــللِوَلیِّــکَالفَــرَج
#قرارهرشب
#دعای_فرج
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ
🦋الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
🦋اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی
🦋السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ
🦋الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
🦋یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ
🦋مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرین.
❄️#دعای_غریق
یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِک َ
حریم عشق
#قرارهرشب #دعای_فرج بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآء
زیادوقتتونمیگیرهرفیق🌱:)
نهایت پنج دقیقه🤝
هدایت شده از حریم عشق
- و اما می شنویم نظراتتون رو برای کانال 🗣🥲
انتقادی
صحبتی
رمان چطور !!
-
https://abzarek.ir/service-p/msg/1116079
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_نود_و_سوم
بی اختیار گفتم .
من – تقصیر خودشه . پسر این قدر خوب و خواستنی ؟
لبم رو به دندون گرفتم و با ترس نگاهش کردم .
لبخند رضوان و ابروهاي بالا رفته ش نشون می داد بدجور خودم رو لو دادم .
رضوان – پس دل خواهر شوهر ما بد جور رفته و به هیچ کس نمی گه ؟
بعد با لحن بامزه اي گفت .
رضوان – امیدوارم آخرش مثل من بابات رو نفرستی خواستگاري !
از این حرفش هر دو زدیم زیر خنده .
یه لحظه با یادآوري حرفاي سمیرا لبخندم پر کشید .
من – پویا خیلی نامرده . نه ؟
بلند شد ایستاد .
رضوان – تو الان بهتر از پویا رو داري . امیرمهدي خیلی با ارزش تر از پویاست . این دوره زمونه همه ي مردا
از صیغه براي سواستفاده و موجه نشون دادن هوساشون استفاده می کنن . اونوقت اون بنده ي خدا فقط براي
اینکه گناه نکنه یه ساعت صیغه ت کرد .
راست می گفت . خوبی امیرمهدي و بدي پویا قابل مقایسه بود ؟
رضوان – اگر به این چیزا فکر کنی پویا برات کم رنگ و کم رنگ تر می شه .
-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•
دست و صورتم رو شستم . و به آرومی از دستشویی خارج شدم . از وقتی نماز صبحم با زور و غر خوندم دیگه
خوابم نبرد . براي همین تصمیم گرفتم صبحانه رو با بابا و مامان بخورم .
آروم به سمت آشپزخونه راه افتادم که صداي حرف زدن مامان و بابا باعث شد به جاي رفتن به سمت در ، پشت
دیوار بمونم و گوش بدم .
مامان – دلیل مخالفتت چیه ؟ هنوز که نه پسره رو دیدي نه خونواده ش رو .
بابا – مارال براي ازدواج هنوز بچه ست .
مامان – قبلاً در مورد ازدواجش این نظر رو نداشتی
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_نود_و_چهارم
بابا – فکر می کردم بزرگ شده . ولی وقتی فهمیدم تو اون کوه و بیابون چیکار کرده و چقدر بچه گونه رفتار کرده ، تردید کردم .
چقدر بده که اعتماد پدر و مادر آدم به خاطر رفتار نسنجیده مون از بین بره . اگر اینجوري پیش می رفت من امیرمهدي رو از دست می دادم .
تو دلم گفتم " خدایا یه کمکی بکن . "
همون موقع حرف مامان نوري از امید رو به دلم تابوند .
مامان – والا آدم که از فرداش خبر نداره . اگه یه روز نباشیم تکلیف مارال چیه ؟ می ترسم از روزي که اشتباه انتخاب کنه . اگه اون اتفاقا نمی افتاد الان به پویا جواب داده بود . پویا اون چیزي نبود که نشون می داد .
بابا – منم از همین می ترسم . اگه بازم اشتباه کنه چی ؟
مامان – این پسره و خونواده ش آدماي بدي نبودن . تو برخورد اول که خیلی خوب بودن . اگه مارال رو دست یه ادم خوب و خونواده دار بسپاریم خوب نیست ؟ این پسره به نظرم پسر خوبیه .
بابا – نمی دونم . حالا تو اون راهی که می گی رو پیدا کن ! تا بعدش ببینیم چی می شه .
مامان قرار بود چه راهی پیدا کنه ؟ براي چه موضوعی ؟ مشکوك می زدنا .
با سکوتشون وقت رو مناسب دیدم براي ورود به آشپزخونه .
-•-•-•-•-•-•-•
بطري آب رو روي میز جلوم گذاشتم و خیره شدم بهش . این تنها کاري بود که می شد انجام بدم تا پویا و
کارش رو فراموش کنم . انگار اون بطري و محتویاتش ، آرامش بخش زندگیم بود . ولی مهمتر از اون بوي
خاص بطري بود .
بوي عطر دستاي امیرمهدي . یا واقعاً بوي امیرمهدي رو می داد یا من خیالاتی شده بودم .
مامان اومد و کنارم نشست .
مامان – این چیه ؟
خیره به بطري جواب دادم .
من – مهریه م .
مامان – چی ؟
سعی کنید چیزی را به دل نگیرید،
آنچه که آدمها درباره شما میگویند،
بازتابی از خودشان است، نه شما.
میگفت :
وقتهایی که آشفتهای ، بیقراری
دستت به هیچجا بند نیست
هیچ راهی جلوی پات نیست
زیاد زمزمه کن :
«یَا نَاصِرَ كُلِّ مَخْذُولٍ، یَا مُفَرِّجَ الْهُمُومِ...»
خدا مثل ِ بندههاش نیست که
نادیدهات بگیره ؛ میشنوه ، میبینه ،
برات قشنگ خدایی میکنه ..🌱
أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ
«وقتی از همه ناامید شدی او را بخوان، اجابت میکند!»🕊🪄🤍
#فوکوسِ_احوالاتم
✅مردگانتان را که در قبرها آرمیدهاند از یاد نبرید
✍️پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: مردگانتان را که در قبرها آرمیدهاند از یاد نبرید. مردگان شما امید احسان شما را دارند. آنها زندانی هستند و به کارهای نیک شما رغبت دارند. شما صدقه و دعایی به آنها هدیه کنید.
═✧❁🌸❁✧═