#بدونتعارف..
اما قرار نیست از ترس تنها بودن و تنها شدن به هرکسۍپناه آورد
چه بسا افرادۍکه تورو خیلۍاز خدا دور میکنن و این همون تنهایۍاصلیه.
(دورشدنازخدا)
enc_16563653778811416314667.mp3
6.12M
نوبت من هم میرسه
تلخیامو عسل کنم
بیام میون حرم و ضریحتو بغل کنم:)
10869870762505.mp3
3.67M
+ از طرف بابایِ مهربان
به فرزند ِخسته و رنجور و شرمنده ..!:)
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همهٔ عالمـ بدانند... ☺️😌
☆☆☆ـ
برای سلامتیشون یه صلوات بلند بفرستید🥰
ـ════✧🌸✧════
✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ✨
💞اللہمـ.صلےعلےمحمد وآل.محمدوعجل.فرجہمـ💞
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــ
هدایت شده از 🇮🇷دخترانه حاج قاسم 🇵🇸
قبل خواب
۷ بار سوره #قدر رو بخونید
یه مثلث نوری شکل میگیره
و فرشته ها تا صبح اونجا
عبادت میکنن ؛
این عبادت برای شما ثبت میشه.
○استاد امینی خواه
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_صد_و_شصت_و_دو
نگاه از گردنبندش گرفتم
من - نیست خیلی تو دل برویی فکر می کنی ازت خوشم اومده !
پسر - هستم تو با ما راه بیا خودت میبینی چقدر ماهم
اومدم جوابش رو بدم که کسی پشتم قرار گرفت.
شونه ش با فاصله ی کمی از شونه م قرار گرفت و بعد صدای امیرمهدی رو شنیدم
امیرمهدی - بریم
سرم رو چرخوندم و نگاهش کردم با نوع ایستادنش داشت به رفتن هدایتم می کرد.
نگاهش به رو به رو بود و نه من رو نگاه می کرد و نه اون پسر رو
ولی حالت صورتش نشون میداد عصبیه
خشک بود و جدی حتی لحن گفتارش هم بی نهایت جدی بود.
چیزی که تا به حال ازش ندیده بودم
بی هیچ حرفی راه افتادم.
امیرمهدی عصبی بود و من نگران ،دقیقه ای بیشتر نگذشت که با حرفش نگرانیم بیشتر شد
و لحن تهدیدگرش حالم رو گرفت.
امیرمهدی - دلم میخواد یه بار دیگه کارتون رو تکرار کنین !
آروم گفت ولی حس کردم رضوان و نرگس هم شنیدن چون گرمای دستی رو روی دستم حس کردم ...
ناخودآگاه برگشتم و نگاهی به صورت عصبانیش انداختم
عصبانی برای یه لحظه اش بودپر حرص نفس می کشید
طلبکار گفتم:
من - مگه چیکار کردم ؟
ابروهاش به شدت در هم گره خورد
امیرمهدی - خودتون بهتر می دونین !
انقدر عصبی اين جمله رو بیان کرد که مطمئن بودم با ادامه ی بحث کارمون به دعوا می کشه
اما بی توجه بحث رو ادامه دادم
من - من فقط جوابش رو دادم خلاف شرع نکردم.
امیرمهدی - اگر تو شرع گفته نشده ایراد داره دلیل بر زیباییش و انجامش نیست
برگشتم به سمتش که باعث شد به طرفم بچرخه
و سینه به سینه ی هم بایستیم.
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_صد_و_شصت_و_سه
من - اون پسر مرض داره من باید جواب پس بدم ؟ دلم خواست جوابش رو بدم
امیرمهدی - اگر یه مقدار ظاهرتون موجه تر باشه کسی به خودش اجازه نمیده در موردتون فکر بی خود کنه !
دستم کمی کشیده شد
بی توجه به کسی که دستم رو کشید و حس کردم باید رضوان باشه با تشر گفتم:
من - من چمه ؟
نیم نگاهی بهم انداخت و گفت:
امیرمهدی - یه آینه بگیرین دستتون میبینین هم آرایشون زیاده و هم روسریتون کاملاً عقب رفته این ظاهر ایراد داره
من - من دلم میخواد اینجوری بیام بیرون اصلاً شما چیکاره ای ؟
با حرص نگاهم کرد
چشم تو چشم
امیرمهدی - راست میگین من کاره ای نیستم
نگاهش پر از ملامت بود
پر از شماتت
پر از حس بد
از طرز نگاهش حالم خراب شد
تا اون روز اینجوری ندیده بودمش
هميشه بعد از حرف من لبخند میزد
اولین بار بود که آماج همچین نگاهی از امیرمهدی قرار میگرفتم
حتی اون شبی که با کامران دست دادم هم اين طرز نگاه رو ازش ندیدم
از کارم انقدر ناراحت بود يا از حرفام ؟
دلم نمیخواست جلوی نرگس و رضوان اینجوری تو روی هم بایستیم ،ولی شد
و مطمئناً به خاطر این بود که من بحث رو ادامه دادم
شاید لازم بود میذاشتم تو یه موقعیت بهتر باهاش حرف بزنم
اون لحظه به شدت توقع داشتم که امیرمهدی ازم عذرخواهی کنه برای چی رو هم نمیدونستم
فقط دلم می خواست با عذرخواهیش به رضوان و نرگس شاهد ماجرا و البته خودش ثابت شه که من کار بدی انجام ندادم.
شاید همون اول هم فکر میکردم امیرمهدی مثل هر دفعه کوتاه میاد که بحث رو ادامه دادم
خیره خیره نگاهش میکردم و منتظر بودم به عذرخواهی لب باز کنه
و در مقابل اون فقط نگاهش رو ازم گرفته بود
هنوز هم اخم داشت
و این نشون میداد از موضعش پایین بیا نیست
از حرص اینکه عذرخواهی نخواهد کرد کیسه ی پلاستیک حاوی سوغاتی و کادوش رو تو سینه ش کوبیدم و گفتم:
من - من نیازی به کادو ندارم .
برگشتم به رضوان بگم بریم بیرون پاساژ
که دیدم دستم تو دستای نرگسه با ملایمت دستم رو بیرون کشیدم و برگشتم برم که با لحن جدی امیرمهدی هنوز یک قدم دور نشده ایستادم سرجام
امیرمهدی - قرآن رو پس نمیدن خانوم صداقت پيشه!
قرآن!!!
پس یکی از بسته های داخل اون کیسه قرآن بود و من پسش داده بودم
کارم درست بود ؟
نبود این بی احترامی به کتاب خدا بود همون کتابی که من تازه شروع کرده بودم به خوندنش
البته اگر از زشتی پس دادن سوغاتی و کادو میگذشتیم چشم هام رو روی هم گذاشتم
چرا تا فکری به ذهنم خطور میکرد انجامش می دادم ؟
برگشتم به طرفش میخواستم برم کیسه رو ازش بگیرم که پیش دستی کرد
اومد جلو و کیسه رو گرفت طرفم
وقتی گرفتمش بدون مکث راه خروج از پاساژ رو در پیش گرفت
چشم دوختم به رفتنش
ازم دلگیر بود ؟
با قرارگرفتن دستی روی بازوم نگاه از امیرمهدی گرفتم
و به نرگسی که دستش رو بازوم بود خیره شدم
اونم داشت به رفتن امیرمهدی نگاه میکرد.
نرگس - امیرمهدی رو یه سری از مسائل خیلی حساسه
کمی مکث کرد برگشت به سمتم و نگاهم کرد
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
✅ *توسل امروز یکشنبه* 👇
🌹 *یا اَبَا الْحَسَنِ یا اَمیرَ الْمُؤْمِنینَ یا*
🌹 *عَلِىَّ بْنَ اَبیطالِبٍ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى*
🌹 *خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا*
🌹 *وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ*
🌹 *وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا*
🌹 *وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ*
🌹 *یا فاطِمَةَ الزَّهْراءُ یا بِنْتَ مُحَمَّدٍ یا*
🌹 *قُرَّةَ عَیْنِ الرَّسُولِ یا سَیِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا*
🌹 *اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِک*
🌹 ِ *اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکِ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا*
🌹 *یا وَجیهَةً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعى لَنا عِنْدَ الله*
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
*اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفرَج*
هدایت شده از کانال رسمی شهید امید اکبری
شور ولی میمیرم برات.mp3
19.43M
اصلا مداحی هایی که امید جان ذکر گفته یه حال و هوای دیگه ای دارن
نمونش این👆👆
دانلود کنید دعامون کنید
@shahidomidakbari