وقسمبهروزیکهاستخوانهایظُلم،
زیرچکمههایپسرفاطمهخردمیشود!(:
- - - - - - - -
استغفار کن ، غم از دلت میره
اگر استغفار کردی و غم از دلت نرفت
یعنی داری خالی بندی میکنی.
بگرد گناهتو پیدا کن و پیش خدا
اعتراف کن بهش🌱🫀𓂅
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
هدایت شده از کانال رسمی شهید امید اکبری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از کانال رسمی شهید امید اکبری
ارسالی برادرشهیدعزیزمون
خوش به سعادتتون که ایام ولادت اقامون امام رضا اونجا بودین
زیارتتون قبول
کسانیکهالانموبایلدستشونهستدهثانیههم طولنمیکشهولیبرایاخرتذخیرهمیشه
سبحانالله(3)
الحمدالله(3)
لاالهالاالله(3)
اللهاکبر(3)
لاحولولاقوةالاباالله(3)
استغفرالله(3)
توهرگروهیاکانالیکههستیبفرستتاتوثوابش شریکشدهباشی:)..!
#نشرحداکثری
جنگ تحمیلی _حسین یکتا.mp3
9.19M
تو برای کی توی دانشگاه تیپ میزنی؟!؟!
بیاید امشب با این صوت بخوابیم
هندزفری در گوش بیخیال عاقلا
ما دیوونه هارو عشق است...
- - - - - - -
-بارها، میلِ نجف دارم و دستم خالیست
گلهام را برسانید شفاهی به علی💛
﴿-مَنْیمُتْیرَنِی…﴾
-●صلیٰاللهعلیکیاامیرالمؤمنینعلی﴿؏﴾
#اباناعلی
#ابوتراب
#اسدالله
#خلیفةالله
-●ایستادهبمیرمبهاحترامعـلـے﴿؏﴾💛
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_صد_و_نود_و_دو
اتفاق شبِ قبل مثل فیلم از جلوی چشمام رد شد
گرچه که تموم شب خوابش رو دیده بودم و فقط به واسطه ی بیدار شدن و اسم زیارت رفتن برای چند لحظه فراموشش کرده بودم
حالم گرفته شد
اون اتقاق چیزی نبود که بشه بهش فکر کرد و بی اهمیت از کنارش گذشت
حداقل اینکه هنوز برای من تازه و داغ بود و بی توجهی بهش دور از ذهن بود
آروم گفتم:
من - تو هم فهمیدی پویا بوده ؟
رضوان - مهرداد ماشینش رو شناخت
من - فکر کردم فقط خودم فهمیدم
رضوان - فکر میکنی مامان سعیده و بابا جمشید نفهمیدن ؟
من - فهمیدن ؟
رضوان - بی شک
پس امکان نداشت بی تفاوت از کنار قضیه رد بشن و کاری نکنن
من - کاش نمیفهمیدن
رضوان ابرویی بالا انداخت
رضوان - مشکل فهمیدنشون نیست اینه که مدرکی ندارن که بتونن ثابت کنن چه کاری می خواسته انجام بده
من -به کی ثابت کنن ؟
رضوان - خونواده اش ، قانون
من - مامان و بابا چیزی گفتن ؟
رضوان - داشتن آروم با هم حرف میزدن من فقط کلمه ی شکایت رو از بین حرفاشون شنیدم
من - از چی شکایت کنن ؟ میتونه تو دادگاه منکر هر کاری بشه
رضوان - ولی اگر مدرک داشتیم و شکایت میکردیم هم تاوان اون همه هول و سکته ی ناقص ما رو میداد و هم مطمئن می شدیم دیگه اين کار رو تکرار نمیکنه الان باید هر لحظه نگرانت باشیم
من - نگران نباشین بلدم مواظب خودم باشم
رضوان - دیشب دیدیم چقدر مواظبی !
شونه ای بالا انداختم
من -حالا که اتفاقی نیفتاده
آهی کشید
رضوان - آره ، البته به لطف نرگس و امیرمهدی و البته تغییر مسیر ماشین
من - چطور ؟
بلند شد و رو به روم دست به سینه ایستاد
رضوان - تو که مات و مبهوت ماشین پویا شده بودی تکون هم نمیخوردی ما هم داشتیم جیغ میزدیم ،مهرداد میخواست بیاد طرفت که دید اونا لباست رو گرفتن کشیدن برای همین کمی عقب کشیده شدی و ماشین هم یه مقدار مسیرش رو کج کرد که یهت نخورد
کمکم کرده بودن ؟
یا بهتره بگم کمکم کرده بود !
اونم کی امیرمهدی !
لبخندی روی لبام نشست
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_صد_و_نود_و_سه
با توجه به اینکه میدونستم طرز فکر و اعتقاداتش چه جوریه باید اعتراف میکردم خیلی پیشرفت کرده !
لباسم رو گرفته و کشیده بود
وای خدا !
امیرمهدی ای که تو هواپیمای سقوط کرده حتی حاضر نبود لباسم رو بگیره کجا و این امیرمهدی کجا؟
برای خطر از سرم گذشته باید شکرانه می دادم يا این پیشرفت قابل ملاحظه و دور از انتظار امیرمهدی ؟
رضوان - به چی میخندی ؟
لبخندم ناخواسته بیشتر شد ،یعنی نمی دونست به چی فکر می کنم ؟
رضوان - مثل اينکه خوشت اومده طرف دست زده به لباست ؟
من -میشه نخندید ؟
رضوان - خداییش نه
من - من و این همه خوشبختی محاله...
رضوان - چیکار کردی این بنده ی خدا انقدر جهش داشته ؟
من - من که هیچی ولی اتفاقات پیش اومده به شدت روش تأثیر داشته
لبخندی زد
رضوان - به هر حال تو هم بی تأثیر نبودی
یه لحظه لبخندش جمع شد
رضوان - اگر دیشب...
لبهام رو روی هم فشار دادم و سرم رو کج کردم
من - اگر دیشب مرده بودم الان به جای زیارت رفتن تو فکر مراسم کفن و دفنم بودین
اخمی کرد
رضوان - زبونت رو گاز بگیر
بعد خیره شد به زمین
رضوان - مرگ بهترین حالتش بود
من - مگه بدتر از مرگ هم هست ؟
رضوان - صد در صد ،اگر ماشین میخورد بهت و پرتت میکرد می افتادی رو ماشین دیگه و استخونات خرد می شد ؛ از درد و رنجش که بگذریم مشکلات نخاعی و شکستن گردن و کمرت فجیع ترین اتفاق ممکن بود
نفسم تو سینه حبس شد، راست می گفت
من در کمال سادگی فقط به مرگ فکر کرده بودم نه اتفاق هایی که میتونست تموم زندگی من و اطرافیانم رو عوض کنه
اگر صدبار هم شکر خدا رو به جا می آوردم باز هم کم بود
دوبار من رو از بدترین حادثه ها بدون اینکه خراش کوچیکی هم بردارم نجات داده بود
اگر هر مشکلی که برام به وجود میومد میشد باری روی زندگی پدر و مادرم
ممکن بود همه چیز به هم بریزه و اینجوری نشده بود !
یاد اون حرف امیرمهدی تو کوه افتادم که گفته بود
" خدا اگر بخواد میتونه سلامتیمون رو بگیره و باید هميشه بابت سلامتیمون شکرگذارش باشیم"
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿
#نماز_شب
🔸حضرت آیتالله بروجردی قدس سره
وقتی که از من ذکر خواستند، گفتم« ذکر مؤمن، نماز شب است. نماز اول وقت است.»
🍃 اگر انسان متهجد بشود و اهل شب زندهداری باشد، همین او را به مقام نورانیت میرساند.
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»