#بدونتعارف ..
قرار نیست همیشه فرصت داشته باشی برای توبه،برای حلالیتطلبیدن، برایجبران ..
دست بجنبون رفیق؛ بهشت زهرا پــراز آدماییه که واسه ساعاتی بعدشون،واسه فرداشون کلـے برنامه داشتن. :))
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_هشتاد_و_هفتم
لبم رو به دندون گرفتم . اگر مهرداد می فهمید ؟
رضوان اومد نزدیک تر .
رضوان – ماجراي مهریه و بخشیدنش چیه ؟
حق به جانب گفتم .
من – گوش ایستاده بودي ؟
رضوان – نه خیر . می خواستم بیام بیرون که دیدم صداي حرف میاد . گوش دادم ، دیدم داري با جناب درستکار حرف می زنی . ناخواسته هم شنیدم چی می گین !
اخمی کردم .
من – خداییش تو به خاطر من اومدي یا اینکه خودت داشتی می ترکیدي ؟
بحث رو عوض کردم به امید اینکه یادش بره حرفاي من و امیرمهدي رو .
رضوان – اولش به خاطر تو . ولی بعدش وقتی دیدم دستشوییشون چقدر خوشگله حیفم اومد کاري نکنم .
بعد با هیجان دستم رو گرفت .
رضوان – بیا ببین !
و من رو دنبال خودش کشید به سمت دستشویی .
در رو باز کرد و با دست اشاره کرد .
رضوان – ببین !
نگاهم رو تو دستشویی چرخوندم .
راست می گفت . خوشگل بود . تموم ست دستشویی کرم نارنجی بود . از حوله تا صابون و فرچه ي شستشوي دستشویی . حتی سنگ دستشویی .
اینه ي توي دستشویی خیلی زیبا بود . در اصل دکور شیشه اي بود که وسطش آینه اي تعبیه شده بود و دور تا دورش دکور بود . پر از انواع صابون هاي فانتزي . به قدري زیبا بود که دهنم باز مونده بود .
کنار دکور شیشه اي هم یه دکور کوچیک تک هم بود که سرش باز بود و جاي قرار دادن بوگیر .
کار هر کی بود نشون می داد باید خوش سلیقه باشه . و چه کسی غیر از مادر امیرمهدي می تونست این کار رو کرده باشه ؟
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_هشتاد_و_هشتم
پس وقتی می گفت دلش می خواد همسرش شبیه مادرش باشه منظورش خوش سلیقگیش بود ؟ یا شایدم هنرهاي دیگه اي هم داشت و من نمی دونستم .!
سري تکون دادم .
من – حالا چیکار کنم ؟
رضوان – چی رو ؟
من – خیلی خوش سلیقه ست .
رضوان – والا تو هم خوش سلیقه اي . به خصوص تو لباس پوشیدن . البته اگر پوشیده تر لباس بپوشی معرکه می شی .
نگاهش کردم .
من – تعارف می کنی ؟
سري تکون داد .
رضوان – نه . دارم واقعیت رو می گم . در ضمن من که سلیقه ت رو تو همه چی می پسندم . به خصوص تزیین وسایلی که برام اوردین . یادته ؟
یادم بود . روزي که براي تعیین مهریه و تاریخ عروسی رفتیم خونه شون تموم هدیه هایی که براش بردیم رو خودم تزیین کردم .
ولی تزیین هدیه خیلی راحت تر از دکور خونه بود .
من – اون فرق می کرد .
رضوان – سخت نگیر . هر کس سلیقه ي خودش رو داره . تو هم بد سلیقه نیستی .
با هم برگشتیم داخل حیاط . کسی متوجه غیبت طولانیمون نشد به جز مامان . که با نگرانی نگاهمون می کرد
یااالله " گویان وارد حیاط شد و رو به ما گفت .
هنوز ایستاده بودیم که امیرمهدي
امیرمهدي – خانوم صداقت پیشه . اومدن دنبالتون .
مامان و خانوم درستکار همزمان بلند شدن . مامان با خوشرویی جواب تعارفاتشون مبنی بر موندن بیشتر رو داد و هر سه خداحافظی کردیم .
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
🌱خدایا..!
میدانم که تو مشتریِ جان
و خونِ کسانی هستی که
از مال و فرزند و
لذتهایِ دنیوی میگذرند
و به سوی تو میآیند...
#شهیدانه 🕊
#امید_اکبری
کَـم مِن ضالَّ
رَأی قُبَّــة َالحُسین ِفَاهتَدی"
و چه بسیار گمراهانی که
با دیدن گنبد حسین هدایت شدند !🤍
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_هشتاد_و_نهم
از در خونه شون که بیرون رفتیم مهرداد و امیرمهدي رو در حال حرف زدن دیدم . نگران چشم دوختم به حالت صورتشون . می ترسیدم مهرداد به خاطر راضی نبودن ، رفتار خوبی نداشته باشه . ولی صورت هر دو معمولی بود .
با گفتن " خداحافظ " به امیرمهدي داخل ماشین نشستیم . مهرداد و امیرمهدي با لبخند به هم دست دادن و خداحافظی کردن .
مهرداد که سوار ماشین شد مامان رو بهش پرسید .
مامان – پسر خوبیه . نه ؟
مهرداد بدون اینکه نگاه از رو به روش بگیره جواب داد .
مهرداد – تو برخورد اول بد نبود .
و با این حرفش نشون داد هنوز مونده تا راضی بشه .
به خودم دلداري دادم که هنوز برخورد بیشتري با امیرمهدي نداشته . می دونستم امیرمهدي با رفتارش مهرداد ناراضی رو هم به راه میاره . مگه می شد آدم این همه خوب باشه و کسی دوسش نداشته باشه ؟
با این فکر تو دلم لرزید . یعنی همونقدر که براي من شیرین بود براي دیگران هم بود ؟ دختراي خونواده شون
چی ؟ نکنه ... نکنه ....
یعنی از اون خونواده هایی بودن که ازدواج با فامیل رو به غریبه ها ترجیح می دن ؟ تو دلم نالیدم " نه خدا . نه
. تو رو به هر چی مقدسه قسم می دم . من تحمل دیدن امیرمهدي با دختر دیگه اي رو ندارم "
با زنگ گوشیم دست از فکر برداشتم .
گوشی رو از کیفم بیرون آوردم . سمیرا بود . تازه یادم افتاد می خواستم روز بعد از مهمونی باهاش تماس بگیرم
. ولی چون اون روز مامان قضیه ي امیرمهدي رو به بابا گفت و اون مسائل و ناراحتی بابا پیش اومد به کل یادم رفته بود .
قبل از قطع شدنش جواب دادم .
من – سلام سمیرا .
سمیرا – سلام مارالی . چطوري ؟ کم پیدایی !
من – هستم . فقط یه مدت حوصله ي جمع رو نداشتم .
سمیرا – جدي ؟ من فکر کردم چون با پویا به هم زدي نمیاي تو جمعمون
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_نود
با پویا به هم زدم ؟ من ؟ کی که خودم خبر نداشتم !
اصلاً کی همچین چیزي رو به سمیرا گفته بود ؟ براي اینکه بتونم بفهمم چه خبره به سمیرا یه دستی زدم .
من – تو از کجا فهمیدي ؟
سمیرا – از همون شب مهمونی . اخه وقتی دیدم پویا با یه دختر دیگه اومد فهمیدم باید به هم زده باشین .
وگرنه پویا بدون تو جایی نمی رفت ....
پویا ، این بود ؟
یه کاریش می کنم "
یه حالی شدم . پس اون "
اینکه با یه دختر دیگه بره تو مهمونی دوست من ؟ چه زود براي نبودن ها جانشین پیدا کرده بود ! یا شاید تو
آستینش داشت و رو نمی کرد ؟
پس چرا بعد از مهمونی دائم زنگ می زد و می خواست که با هم بریم بیرون ؟
روي من چه حسابی باز کرده بود که هم با من بود و هم با یکی دیگه ؟
دلم به درد اومد . بغض میون گلوم نشست .
حلاوت دیدن امیرمهدي بهم زهر شد .
با " الو . الو " گفتن هاي سمیرا بغض رو پس زدم و جواب دادم .
من – هستم سمیرا جان .
سمیرا – فکر کردم قطع شده . حالا کی به هم زدین ؟
دست بردار نبود که !
من – راستش یه مدت بود که تو رابطه مون تردید کرده بودم . همینم شد زمینه ي به هم زدن . پویا یه مقدار
کم طاقت بود .
با این حرفم نگاه مامان و رضوان نشت روم . مهرداد هم از آینه نیم نگاهی بهم انداخت .
به سمیرا دروغ نگفتم . فقط مسئله رو براش باز نکردم . در اصل من رابطه رو به هم نزدم . این پویا بود که با
کارش تردید من رو از بین برد .
همونجا ، تو ماشین ، پویا رو براي همیشه کنار گذاشتم . من مرد نا مرد نمی خواستم . شایدم حق داشت . چون
من هم جانشینی براش پیدا کرده بودم .
ولی من شیفته ي اخلاق و رفتار امیرمهدي شدم . هنوز مونده بود تا پویا رو کامل کنار بذارم . رفتار آرمانی
امیرمهدي باعث شد تو انتخاب پویا شک کنم . این تقصیر من نبود . پویا از مرد آرمانی من فاصله داشت
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
وَ إِن يُردكَ بِخَيرٍ فلَا رادَّ لِفَضله 🤍
آیه ۱۰۷ یونس 🌱
🦋 اینبار خودت معنیش رو پیدا کن، بگو چیه..
39.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ سلام برابراهیم..❤️
تویادمون دادی میشه گمنام بود ...
تویادم دادی میشه تو سختیها بجنگم...ای شهیدم
خواننده :حسین کریمی پناه🌱🍃
#ابراهیم-دلها-قهرمان-من
🌱♥🌱♥
یک حدیث قدسی هست که آدم را از خجالت آب میکند.
🌷خداوند تبارک و تعالی میفرماید:
ای كسی كه وصال ما را ترک كردهای، برگرد! و ای كسی كه بر جدايی از ما سوگند خوردهای، سوگند خود را بشكن! ما ابليس را برای اين از خود رانديم كه بر تو سجده نكرد.
پس چقدر عجیب است كه تو او را دوست خود گرفتهای و ما را ترک كردهای!
📗بحرألمعارف، جلد ۲
═✧❁🌸❁✧═
🌱 امام باقر عليه السلام:
الكَسَلُ يُضِرُّ بالدِّينِ و الدُّنيا
تنبلى به دين و دنيا زيان مى زند
ميزان الحكمه ج10ص131
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_نود_و_یکم
خونه که رسیدیم مامان و رضوان بدون عوض کردن لباس هاشون پشت سرم به اتاقم اومدن .
برگشتم و نگاهشون کردم . می دونستم براي شنیدن چه چیزي اومدن . از تو ماشین سکوت کرده بودن . انگار می ترسیدن جلوي مهرداد چیزي بپرسن .
مهرداد با حضور پویا هم چندان موافق نبود . به خصوص که عقیده داشت آدم همسر آینده ش رو از تو مهمونی پیدا نمی کنه . گرچه که پویا از همون اول وقتی دید پیشنهاد دوستیش رو قبول نمی کنم توسط خونواده ش
جلو اومد . ولی این باعث نشد مهرداد موافقت کنه .
براي عروسیش هم چون مامان و بابا حرفی نزدن ، با حضور پویا مخالفت نکرد و من حس کردم بیشتر به خاطر اینکه عروسی جدا بود ، چیزي نگفت .
مامان و رضوان منتظر نگاهم می کردن .
چیه ؟ "
"
سري تکون دادم به معناي
مامان – چرا به سمیرا گفتی به هم زدي ؟ چرا بعدش رنگ و روت اینجوري شد .
با اینکه دلم نمی خواست حرفی از پویا بزنم ، ولی چون مامان سوال کرد مجبور شدم به جواب دادن .
من – پویا با یه دختر دیگه رفته مهمونی سمیرا .
ابروهاي مامان به وضوح بالا رفت . رضوان هم با چشماي گشاد شده نگاهم می کرد .
شونه اي بالا انداختم .
من – سمیرا فکر کرده بود ما به هم زدیم که منم گذاشتم تو خیال خودش بمونه .
نگاه مامان پر از غم شد .
مامان – با اینکه خیلی ازش خوشم نمیومد ، ولی توقع این کار رو هم ازش نداشتم .
درمونده از بازي روزگار گفتم .
من – باید تمومش کنم دیگه ، نه مامان ؟
مامان سري تکون داد .
مامان – معلومه . من دختر به آدم هوسباز نمی دم .
و طلبکارانه از اتاق خارج شد . می دونستم اگر پویا یک بار ، فقط یک بار دیگه بخواد زنگ بزنه مامان بدجور
باهاش برخورد می کنه
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_نود_و_دوم
رو کردم به رضوانی که هنوز تو اتاق ایستاده بود .
من – نظر دیگه اي داري ؟
به سمت در رفت و به آرومی بستش .
برگشت به سمتم .
رضوان – نه خواهر شوهر جان . می خوام موضوع صیغه رو کامل بدونم ! اینجور که شما حرف می زدین
معلومه چیزي بیشتر از یه صیغه ي معمولی بینتون بوده !
اي واي که یادش نرفته بود ! من با این عروس فضول باید چیکار می کردم .
من – فضول شدیا زن داداش .
روي تختم نشست .
مانتوم و شالم رو در آوردم . و به چوب لباسی آویزون کردم .
رضوان – مامان و بابات از همه چی خبر دارن ؟
در حالی که چوب لباسی رو تو کمد آویزون می کردم جواب دادم .
من – آره . فقط تو و مهرداد نمی دونین .
با ترس ، سریع به سمتش برگشتم .
من – به خدا اگه به مهرداد بگی ...
رضوان – چیزي نمی گم . می دونم بلوا به پا می کنه !
نفس راحتی کشیدم .
حین عوض کردن لباسام پشت در کمد ، با صداي آرومی همه چی رو براش تعریف کردم .
در تموم مدتی که حرف می زدم ساکت بود و چیزي نمی گفت .
لباس راحتی که پوشیدم ، در کمد رو بستم و رو بهش گفتم .
من – همین بود . خیلی هم چیز خاصی نبود .
لبخند خاصی زد .
رضوان – دمار از روزگار پسره در اوردي ، بعد می گی چیز خاصی نبود ؟ امروزم کم براش عشوه نیومدي !
من – تو که تو دستشویی بودي . از کجا می دونی عشوه اومدم ؟
رضوان – تو حرف زدن عادیت هم یه مقدار با نازه . در ضمن صدات رو که می شنیدم .
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿
.
لا يُخْلِفُ اللّٰهُ وَعْدَهُ
وَ لَٰكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُون
خداوند هرگز از وعدهاش تخلّف نمیكند؛
ولی بیشتر مردم این حقیقت را نمیدانند
سوره روم / آیه۶
🌺🌿﷽🌺🌿
🔴🍃چهار اصطلاح غلطی که نیاز به اصلاح داره👌
۱❣ خدا بد نده :
👈 این کلام بی معرفتی به پروردگار است
زیرا خدای تعالی در قرآن فرموده:
🍃 هیچ خوبی به شما نمیرسد مگر از ناحیه خدا
🍃 و هیچ بدی به شما نمیرسد مگر از ناحیه خود
شما (که بخاطر اعمال خودتان است)
۲ ❣ عیسی به دین خود، موسی به دین خود :
👈 این جمله معنای صحیحی ندارد.
زیرا بین پیامبران خدا کوچکترین اختلافی
نبوده و همه آنها مردم را به توحید و
یکتاپرستی دعوت میکردند و عقیدۂ
یکسانی داشتند.
۳ ❣ ولش کردی به اَمان خدا :
این حرف کفر آمیز است.
👈 زیرا اگر کسی مال یا فرزند خود را به امان
خدا بسپارد که غمی نیست. بهتر است
بجای این کلام گفته شود:
"ولش کردی به حال خودش"
۴ ❣ انسان جایز الخطاست :
این حرف نیز غلط است
👈 زیرا انسان برای خطا کردن جایز نیست.
📌 بهتر است بگوییم انسان "ممکن الخطا" ست
یعنی ممکن است خطا کند و بهترین خطا
کنندگان، توبه کنندگان هستند
اللهم عجل لولیک الفرج
"اَللّهُمَّ اِنّی اَستَغفِرُکَ لِما تُبتُ اِلَیکَ مِنهُ ثُمَّ عُدتُ فیهِ"
خُدایا مَن آمُرزِش میخواهَم ؛
بَرای گُناهانی کِه پَس اَز توبه کَردَن!
دوبارِه بِه آنها دَست زَدِه اَم...🌙✨
فرماندهگردانیمیگفت:
خوابامامزمانعجلاللهرودیدم؛
آقابهمگفتلیستگردانروبهمبده..
لیستگردانرودادم!
ایشونباخودکارقرمززیربعضیاسماروخطکشید!
هرکدومازاوناسماییکهآقااونشب
زیرشونخطکشید،شهیدشدن💔🚶🏽♂
میدونیتنهاگناهشهداچیبوده؟!
ترکنمازشبیشببدونوضوبودن.
فکرکناماگناهماچیه؟!
اصلایکبارمنمازشبخوندی؟
اصلاغصهخوردیمکهنمازموندیرشده!
بهترهباخودمونیکمصادقباشیم
دیگرانومسخرهمیکنیمغیبتمیکنیم
دروغمیگیم!
آخرشماسمخودمونومیزاریممذهبی!💔
کاشگناهماهممثلگناهشهداباشه!
سادهنگذرازاینجملهیکمبشینفکرکنشاید
تغییرکردی !!
امامزمان(عج)برایاومدنبه
تغییرهایمانیازدارهها . .🖐🏽!!'
💔🥀🕊🍃🍂
. برگشتمبہحاجسعیدگفتم:
. آخہمنچطور
. اینبدنارباًارباروشناسایـےڪنم؟
. رفتمسمتآنداعشے،یڪمتررفتعقب
. واسلحہاشراڪشیدطرفم.
. سرشدادزدم:شمامگہمسلموننیستید؟
. بہڪاوراشارهڪردمڪہ
. مگراومسلماننبود؟
. پسسرشڪو؟
. چرااینبلاراسرشآوردید؟
. حاجسعید
. تند،تندحرفهایمراترجمہمےڪرد
. آنداعشےخودشراتبرئہڪردڪہ
. اینڪارما نبوده
. وبایدازڪسانےڪہاورابردهاند #القائم
. بپرسید.فهمیدممےخواهدخودشرا
. ازاینمخمصہنجاتدهد.
. دوبارهفریادزدمڪہڪجاےاسلاممےگوید
.اسیرتانرااینطورشڪنجہڪنید؟
. نمایندهداعشگفت:
. تقصیر خودش بوده!
. پرسیدمبہچہجرمے؟
. بریدهبریده،جوابمےداد
. وحاجسعیدترجمہمےڪرد:
. ازبسحرصمونرودرآورد
. نہاطلاعاتےبہماداد،
. نہاظهارپشیمونےڪرد،نہالتماسڪرد!
. تقصیرخودشبود...!
✨•|[ مےشوداسیرشدو
بایڪنگاهدشمنراازپاےدرآورد،
ازاینچشمانچیزےجزغرورنمےبارد ]|•✨
📚#برشےازڪتابسربلند
#شہید_محسن_حججے♥️
هـࢪچہبہظھورنزدیڪشویم ،
امتحانهاسختترمےشود . . !
#استاد_پناهیـٰان ✨⿻◖
#دلتنگے 🔗 ¦ #امام_زمان 🔗
#اَللّهُــمَّعَجـِــللِوَلیِّــکَالفَــرَج