eitaa logo
حریم عشق
181 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
D1738445T13648216(Web).mp3
460K
🔹سخنرانی آیت الله حق شناس با موضوع "احسان به خلق خدا 🎙
ولی کاش الان مشهد بودم:)
enc_16244568491966859644252.mp3
3.51M
شمالیا ، جنوبیا خبر بدید بہ امام رضیا ؛ نور اومدھ ؛ علــےٰ نور اومدھ '! . . |
بابای همه آهوها❤️✨️ 05148888
پرسیدند‌بــا‌چہ‌آرام‌می‌شوید ؟! ناگھــان‌میــان‌جمعیت‌یڪ‌نفر گفت …🕊✨
تولدت مبارک آقا جانم💛✨
منت گذاشتین بر سر ایرانیان خوش آمدین شاهِ خراسان:)♥️
السلام‌علیک‌یاعلی‌بن‌موسی‌الرضا‌❤️
بہ‌هَمآטּ‌مِهرَبآنے‌اَش‌بِخُدا زِندِگے‌بے‌رِضآ‌نِمے‌چَسبَد:)💛✨
تولدتون مبارک حضرت سلطان:)💚
*
حریم عشق
*
آقای‌امام‌رضا؛ مُو‌دلُم‌خیلی‌برات‌تنگ‌رفته..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
+پینترست؟ _نه پروفایل های این کانال:)! +مذهبیا:/ _میدونم... همین کانال!!! https://eitaa.com/joinchat/2423783834C7b5b5ebe24 منبع پروفایل های مذهبی🌸
-
آقا ازت دورم، آقا ازت دورم ولی دلم جا مونده پیشت..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌😍 به وقت نقاره‌زنی حرم... بفرست برای اونی که دلت میخواد باهاش بیای حرم...🕊 💚 📹 ا. خدادادی دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi
از دلم میپرسم که کجا میخواهد ؟ کربلا یا مشهد و یا سامراء؟! خوب پاسخ می‌دهد... گفت مشهد را بریم بقیه ضمانت شده..
حریم عشق
https://eitaa.com/joinchat/3103130020C8d385abb6c
سلام رفقا🙌🙂 ی سر بزنید به کانال 🌿 تازه افتتاح شدع😇 منتظرتون هستیماااا😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸خدا می‌خواست لطفت تا قیامت بیکران باشد 🌸به دنیا آمدی تا شیعه با تو در امان باشد... 🌸به دنیا آمدی تا یک علی هم سهم ما گردد 🌸به دنیا آمدی تا یک نجف در خاکمان باشد! ✨میلاد هشتمین امام، هفتمین قبله و دهمین کشتی نجات،حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام را به محضر مولایمان ارواحنا فداه و منتظران حضرتش تبریک عرض می نماییم ✨
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 رضوان - آفرین حالا میشه گفت نمازت برای خداست با ضعف رفتن دلم بی اختیار گفتم من - گشنمه رضوان لبخندی زد رضوان - هر کاری اولش سخته سری تکون دادم من -فعلاً از سخت سخت تره و رفتم به سمت دستشویی بیرون که اومدم خودم رو به رضوان رو مبل نشسته رسوندم و کنارش نشستم بعد هم سریع سرم رو گذاشتم رو پاش و خوابیدم مامان از آشپزخونه بیرون اومد و رو بهم گفت مامان - تو کی بیدار شدی ؟ نگاهش کردم من - سلام ظهر به خیر مامان سری به حالت تأسف تکون داد که حس کردم بابت دیر سلام کردنم باشه بعد هم گفت مامان - چیزی نمیخوری ؟ حق به جانب گفتم من - روزه ام مامان - میتونی تحمل کنی ؟ من - سعی میکنم و دوباره از ضعف دلم گفتم من -ولی من گشنمه مامان سریع گفت مامان - بیا یه چیزی بخور کمی از جام بلند شدم ابرویی بالا انداختم و قاطعانه گفتم من - نمیخورم ولی گشنمه و دوباره روی پای رضوان خواییدم مامان دوباره سری به حالت تأسف تکون داد رضوان لبخندی زد و دست برد داخل موهام رضوان - خودت رو مشغول کن تا به گرسنگی فکر نکنی من -اصلاً حال هیچ کاری رو ندارم رضوان - بیا حرف بزنیم من - بگو رضوان - یه راهی به ذهنت نمیرسه بریم خونه ی نرگس اینا ؟ اخم کردم من - بریم که چی بشه ؟ رضوان - میخوام بدونم نامزد نداره یا شیرینی خورده ی کسی نیست ؟ من - تا حالا نپرسیده بودی ؟ رضوان ابرویی بالا انداخت رضوان - نه چون تا حالا رضا بهم اوکی نداده بود لبخندی زدم من -اِ پس آقا داداشت افتاد تو دام ؟ رضوان - آره من - یه نظر دیده یا دو نظر؟ رضوان مشتی به شونه م زد رضوان - خودت رو لوس نکن خندیدم 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 من - خوب دارم میپرسم آخه دو نظر حلال نیست رضوان - به جای اذیت کردن یه بهونه پیدا کن من - که چی ؟ رضوان - که بریم خونه شون بلند شدم نشستم من - بریم ؟ یعنی فکر می کنی من میام ؟ رضوان - چرا نیای ؟ من - چون با یکی تو اون خونه قهرم شماتت بار گفت رضوان - بچه بازی در نیار مارال یه اتفاق افتاد یکی تو گفتی یکی اون گفت تموم شد رفت من - از نظر من تموم نشده رضوان - به خاطر من کوتاه بیا به خدا دست تنهام منم و همین یه داداش گناه داره قول میدم یه وقتی بریم که ایشون خونه نباشن من - حالا چون تویی قبوله مدیونی فکر کنی خودم دلم میخواد بیام و تو دلم قند می سابن تا با یه اتفاقی حالش رو بگیرم خندید رضوان - از دست تو کی می خوای از این کارا دست برداری ؟ من - وقت گل نی ،در ضمن دنبال بهونه هم نباش رضوان -الکی که نمیشه رفت خونه شون من - من به نرگس قول دادم یه روز بریم خونه شون که اونجا رو بترکونم لبخندی زد رضوان - آفرین اینم بهونه اخمی کردم من - فقط یه جوری بریم که من خان داداش محترمش رو زیاد نبینما!!! رضوان سری تکون داد و با لبخند " باشه " ای گفت *** پشت در خونه ی سمیرا کمی صبر کردم آینه ام رو از کیفم بیرون آوردم و نگاهی به خودم کردم اگر آرایشم رو به اصرار مامان که می گفت روزه ام و باید یه مقدار مراعات کنم کم نکرده بودم بیشتر از خودم رضایت داشتم من بدبخت بعد از سقوط هواپیما و حرفای امیرمهدی کمی از آرایش کردنم رو کم کرده بودم حالا باز هم کمش کرده بودم و از نظر خودم شده بود یه مقدار رنگ و روغن گرچه که مامان می گفت هنوز هم بهش میشه گفت یه آرایش کامل دستی به موهای بیرون اومده از شالم کشیدم و مرتبشون کردم و بعد زنگ رو زدم ‏ سمیرا که جواب داد و در رو باز کرد آینه رو داخل کیفم گذاشتم و وارد شدم خونه ی بزرگشون مثل همیشه چشم نواز بود حیاط و باغچه ی سرسیزشون حال آدم رو جا می آورد با صدای سمیرا چشم از اطرافم گرفتم و با قدم های سریع خودم رو به در ورودی رسوندم 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛