D1738445T13648216(Web).mp3
460K
🔹سخنرانی آیت الله حق شناس با موضوع "احسان به خلق خدا
🎙#آیت_الله_حق_شناس
enc_16244568491966859644252.mp3
3.51M
شمالیا ، جنوبیا خبر بدید بہ امام رضیا ؛
نور اومدھ ؛ علــےٰ نور اومدھ '! . .
#امیرکرمانشاهی | #مولودی
+پینترست؟
_نه پروفایل های این کانال:)!
+مذهبیا:/
_میدونم... همین کانال!!!
https://eitaa.com/joinchat/2423783834C7b5b5ebe24
منبع پروفایل های مذهبی🌸
هدایت شده از 💌 دخترونه حرم امام رضا علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌😍 به وقت نقارهزنی حرم...
بفرست برای اونی که
دلت میخواد باهاش بیای حرم...🕊
#نایبالزیارهایم 💚
📹 ا. خدادادی
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
از دلم میپرسم که کجا میخواهد ؟
کربلا یا مشهد و یا سامراء؟!
خوب پاسخ میدهد...
گفت مشهد را بریم بقیه ضمانت شده..
حریم عشق
https://eitaa.com/joinchat/3103130020C8d385abb6c
سلام رفقا🙌🙂
ی سر بزنید به کانال 🌿
تازه افتتاح شدع😇
منتظرتون هستیماااا😊
#میلاد_امام_رضا
🌸خدا میخواست لطفت تا قیامت بیکران باشد
🌸به دنیا آمدی تا شیعه با تو در امان باشد...
🌸به دنیا آمدی تا یک علی هم سهم ما گردد
🌸به دنیا آمدی تا یک نجف در خاکمان باشد!
✨میلاد هشتمین امام، هفتمین قبله و دهمین کشتی نجات،حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام را به محضر مولایمان #امام_زمان ارواحنا فداه و منتظران حضرتش تبریک عرض می نماییم ✨
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_صد_و_هفتاد
رضوان - آفرین حالا میشه گفت نمازت برای خداست
با ضعف رفتن دلم بی اختیار گفتم
من - گشنمه رضوان
لبخندی زد
رضوان - هر کاری اولش سخته
سری تکون دادم
من -فعلاً از سخت سخت تره
و رفتم به سمت دستشویی بیرون که اومدم خودم رو به رضوان رو مبل نشسته رسوندم و کنارش نشستم
بعد هم سریع سرم رو گذاشتم رو پاش و خوابیدم مامان از آشپزخونه بیرون اومد و رو بهم گفت
مامان - تو کی بیدار شدی ؟
نگاهش کردم
من - سلام ظهر به خیر
مامان سری به حالت تأسف تکون داد که حس کردم بابت دیر سلام کردنم باشه بعد هم گفت
مامان - چیزی نمیخوری ؟
حق به جانب گفتم
من - روزه ام
مامان - میتونی تحمل کنی ؟
من - سعی میکنم
و دوباره از ضعف دلم گفتم
من -ولی من گشنمه
مامان سریع گفت
مامان - بیا یه چیزی بخور
کمی از جام بلند شدم ابرویی بالا انداختم و قاطعانه گفتم
من - نمیخورم ولی گشنمه
و دوباره روی پای رضوان خواییدم مامان دوباره سری به حالت تأسف تکون داد
رضوان لبخندی زد و دست برد داخل موهام
رضوان - خودت رو مشغول کن تا به گرسنگی فکر نکنی
من -اصلاً حال هیچ کاری رو ندارم
رضوان - بیا حرف بزنیم
من - بگو
رضوان - یه راهی به ذهنت نمیرسه بریم خونه ی نرگس اینا ؟
اخم کردم
من - بریم که چی بشه ؟
رضوان - میخوام بدونم نامزد نداره یا شیرینی خورده ی کسی نیست ؟
من - تا حالا نپرسیده بودی ؟
رضوان ابرویی بالا انداخت
رضوان - نه چون تا حالا رضا بهم اوکی نداده بود
لبخندی زدم
من -اِ پس آقا داداشت افتاد تو دام ؟
رضوان - آره
من - یه نظر دیده یا دو نظر؟
رضوان مشتی به شونه م زد
رضوان - خودت رو لوس نکن
خندیدم
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_یک
من - خوب دارم میپرسم آخه دو نظر حلال نیست
رضوان - به جای اذیت کردن یه بهونه پیدا کن
من - که چی ؟
رضوان - که بریم خونه شون
بلند شدم نشستم
من - بریم ؟ یعنی فکر می کنی من میام ؟
رضوان - چرا نیای ؟
من - چون با یکی تو اون خونه قهرم
شماتت بار گفت
رضوان - بچه بازی در نیار مارال یه اتفاق افتاد یکی تو گفتی یکی اون گفت تموم شد رفت
من - از نظر من تموم نشده
رضوان - به خاطر من کوتاه بیا به خدا دست تنهام منم و همین یه داداش گناه داره قول میدم یه وقتی بریم که ایشون خونه نباشن
من - حالا چون تویی قبوله مدیونی فکر کنی خودم دلم میخواد بیام و تو دلم قند می سابن تا با یه اتفاقی حالش رو بگیرم
خندید
رضوان - از دست تو کی می خوای از این کارا دست برداری ؟
من - وقت گل نی ،در ضمن دنبال بهونه هم نباش
رضوان -الکی که نمیشه رفت خونه شون
من - من به نرگس قول دادم یه روز بریم خونه شون که اونجا رو بترکونم
لبخندی زد
رضوان - آفرین اینم بهونه
اخمی کردم
من - فقط یه جوری بریم که من خان داداش محترمش رو زیاد نبینما!!!
رضوان سری تکون داد و با لبخند " باشه " ای گفت
***
پشت در خونه ی سمیرا کمی صبر کردم
آینه ام رو از کیفم بیرون آوردم و نگاهی به خودم کردم
اگر آرایشم رو به اصرار مامان که می گفت روزه ام و باید یه مقدار مراعات کنم کم نکرده بودم بیشتر از خودم رضایت داشتم
من بدبخت بعد از سقوط هواپیما و حرفای امیرمهدی کمی از آرایش کردنم رو کم کرده بودم حالا باز هم کمش کرده بودم و از نظر خودم شده بود یه مقدار رنگ و روغن
گرچه که مامان می گفت هنوز هم بهش میشه گفت یه آرایش کامل دستی به موهای بیرون اومده از شالم کشیدم و مرتبشون کردم و بعد زنگ رو زدم
سمیرا که جواب داد و در رو باز کرد آینه رو داخل کیفم گذاشتم و وارد شدم
خونه ی بزرگشون مثل همیشه چشم نواز بود
حیاط و باغچه ی سرسیزشون حال آدم رو جا می آورد
با صدای سمیرا چشم از اطرافم گرفتم و با قدم های سریع خودم رو به در ورودی رسوندم
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛