کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
خوب بسم الله! حقیقت خیلی وقت میشد که اثر کلاسیک به این صورت که وایب وینتیج قرن 19/20 میلادی رو بده
1. ترس. پرتکرار ترین کلمه داخل متن، ترس هستش. ترس از حرف زدن، از انجام دادن، ترس از خواستن، ترس از توبیخ شدن، ترس از ناراحت کردن بقیه و... زندگی ولنسی(شخصیت اصلی داستان) تا بیست و نه سالگی خلاصه شده تو ترس و حالا خبر قلب مریضش باعث میشه یک تکان اساسی بخوره و این یک سال باقیمونده رو اونجوری که هیچوقت زندگی نکرده، زندگی کنه. بدون ترس.
2. طبق صحبت های دکتر ترنت (دکتری که ولنسی برای معاینه پیشش رفته)، فقط یک سال برای زندگی وقت داره و هر هیجان شدیدی هم میتونه اون رو به مرگ نزدیکتر کنه؛ اما ولنسی این مرگ رو یک راه نجاتی برای بقای دوباره میدونه. یک new born! ایندفعه میخواد تپه خاک خودش رو داشته باشه:)) بدون توجه به اینکه تپه خاک های بقیه چقدر پر زرق وبرق تر هستن؛ اما این یک سال برای خودشه و خودش میخواد ترسیمش کنه. نویسنده میخواد طی ظرافت هایی که به دقت تمام به تصویر میکشه، این مفهوم رو مخفیانه به سمع مخاطب برسونه که چطوری از سلطه افکار دیگران در زندگی خارج بشیم.
3. خیلی از ادما بخاطر حرف مردم و ترس از پذیرفته نشدن توسط اطرافیانشون خود واقعیشونو مخفی میکنن، در حالی که همین مردم وقتی چیزی به نفعشون باشه عقایدشون عوض میشه و حتی یادشون نمیاد چرا زمانی یک نفر رو پذیرفتن و یکی دیگه رو طرد کردن. این واقعیت ولنسی رو احاطه کرده اما برای شکستن این حصار ذهنی که البته بخش اعظمیش هم ماحصل تربیت مادر و دختر عمه هاش هستش، دست به کار میشه. این شجاعت تغییر، شجاعت خواستن تغییر، شجاعت خواستن ایجاد تغییر مسئلهای هستش که خیلیامون تو خیلی نقطه های زندگی ازش هراس داریم.
4. و طبیعت!! توصیف طبیعت و وجود زندگی در طبیعت یکی از شناسه های رمان های مونتگمری هستش که اصن الله الله 🛐 و خوب این طبیعت ناب غالبا تو سایر رمان های کلاسیک با وایب قرن 19/20 ملموس و همهگیر هستش که البته از سری دلایلی که به شدت منو مجذوب میکنه. ( به استثنای اینکه برای پسند این وایب کلی علل دیگه هم دارم😄)
5. رمان، نثری با مضمون واقعیه که بسیاری از افکار موجود درش به جامعه سنتی ما شبیه میشه و حالا با نگاه اسیب شناختی به افکار متعصبانه و پیامدهای اون توجه کرده و با بیانی ساده و طنزی خاص بیان شده.
6. ردپای عشق به اندازهی کاملا مناسبی داخل متن وجود داره و هر از گاهی از گوشه کنار یک دستی تکون میده و باعث میشه روند ماجرا از یکنواختی دور بمونه. این اندازه ی متناسب که محوریت نباشه، اما جزء جداشدنی هم نباشه اثر دست مونتگمریه ✓
7. نقطه ضعفی که به چشم من اومد، فصل های منتهی ب اخر و نهایتا، پایان پردیکتبل و فانتزی طورش بود؛ جوری که پشت سر هم و یهویی اتفاقات ردیف شدند و مونتگمری سریع جمعش کرده که خوب میتونست یک مقدار فاصله ایجاد کنه بین سلسله رویداد های نهایی تا پایان دلپذیرتری رو رقم بزنه.
8. یکی از شخصیت های هنجار شکن داستان، ایبل پر سر و صداست که مونتگمری میاد از زاویه ی دیگری با عنوان اینکه شاید ولگردی های دائمی ایبل پر سر و صدا، اعتراض های بیهودهاش به فقر و کار پرزحمت و یکنواختی زندگیش باشه. و خوب روی تک بعدی نبودن و تک دیدگاه نداشتن تاکید داره✅
9. طنز خاصی که مونتگمری با استفاده از جمله های عهد عتیق و کتب مسیحیت ایجاد میکنه، همون طنزی هستش که علاوه بر خنده شما رو ب شگفت وامیداره.
10. فکر میکنم از سری کتاب هایی باشه که تو دوره ی نوجوانی به خواهرم پیشنهادش بدم، چون برای دختران نوجوانی که تو دوره ی 12-16 سالگی زندگی میکنند، دیدگاه هایی رو بیان میکنه و مطالبی رو ارائه میده که اغلب باهاشون درگیر هستند و شاید راهکار های داخل متن کمک حال و فانوس راهشون باشه.
#قصر_آبی
#ال_ام_مونتگمری
#با_من_بشنو_هجوم_کلمات_را
هدایت شده از مزخرفات ذهن من
قتل خود
در اتاقش بود و داشت کتاب هایش را جمع می کرد
صدای جیر جیر از صندلی اش آمد
نگاهش انداخت
اَه باز هم او آمده بود
انسان وراج منفی باف و عوضی
مغزش
نه
او انسان نبود
جنس او
قسمتی از خاطرات بد گذشته
حسرت ها
حسودی
افسردگی
منفی اندیشی
و ناتوانی ها بود
اسمش را گذاشته بود
ریوجی ورّاج
او واقعا ورّاج بود و گوش دادن به حرف هایش باعث میشد حال ریوجی خراب شود
نشسته بود روی صندلی و داشت یکی از بدترین خاطرات ریوجی را تعریف می کرد و بین کلماتش الفاظی مانند تو بی مصرفی ، احمق
بکار می برد
همینطور که حرف می زد پوزخند تمسخر آمیزی هم رو لبانش نقش بسته بود .
بس است هر چقدر تحمل کرده بس است
کتاب هارا رها کرده و به سمت ریوجی وراج رفت
دست هایش را روی گردن او گذاشت و سعی می کرد خفه اش کند
بعد از کمی مکث به اطراف نگاه کرد و کاتر دسته قرمزی را روی تخت دید
آن را برداشت و با تمام توانش در شکم ریوجی وراج فرو کرد
دهان باز کرد و گفت : حالا حرف بزن ببینم ؟
کی بی مصرفه؟
کی بی لیاقته؟
بدون اینکه به ریوجی وراج مجالی دهد ضربه های بعدی را وارد می کرد
خون همه ی اتاق را در بر گرفته بود
خسته شده کاتر را به سویی پرت کرد
و روی تخت نشست
ناگهان به خنده افتاد و با صدایی بلند گفت : کشتمش
من اون غول بی شاخ و دم رو کشتم .
گوشه چشمی به اتاق انداخت و ادامه داد : بهتره اینجا رو جمع کنم
چشم هایش را باز و بسته کرد
انگار به خودش آمده
سرش را بلند کرد و دید روی کتاب هایش خوابش برده
لبخندی زد و گفت : بلاخره تونستم .
از نئون
تقدیم به چنل زیبای :https://eitaa.com/kahandcoffe
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
قتل خود در اتاقش بود و داشت کتاب هایش را جمع می کرد صدای جیر جیر از صندلی اش آمد نگاهش انداخت اَ
اقاااا خیلی جالب بود این😂😂👌🏼👌🏼
I wish-I really do- I be capable enough to kill the Ryoji which is frankly useless (((:
تشکرات☘💫
تو آبروی منی، پس مخواه بنشینم
رقیب تاس بریزد به شوق بردن تو!!!
#حسین_زحمتکش
#سبزینه_های_خیال
114_-_fishtail_-_lana_del_rey_320.mp3
9.89M
You're so funny, I wish I could skinny-dip inside your mind
Lately I've been thinkin' about how things used to be...
00:38
But lately, I can't see
Baby, u wanted me sadder(;
Can't u see it?
For me, u are the one! ✓
And if I'm not the one for u=))
Don't u see it?!
01:00
Lately, I've been sunning in the L.A. riverbed
Wearin' nothing but the summer bruises on my knees
"I like how you talk, how you speak, how you look at me
But, lately, I can see"..
02:11
You want someone sadder
Skipping rope in the bayou, bayou
Slip softly into rain
I'm not that smart...
But I've got things to say:»
03:46
Nighty 🌼🍃
#Song
Is it possible?!(:
مستور مستور مستور... قلمش جادوییه...
#مصطفی_مستور
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
Is it possible?!(: مستور مستور مستور... قلمش جادوییه... #مصطفی_مستور
اینو برام اورد بعد از لای یکی از صفحاتش یک کاغذ سبز زده بود بیرون بهش گفتم پوللل پوللل!! هزاریهه😂😂 بازش که کردم کاشف به عمل اومد تیکهای از صفحات کتاب زبان انگلیسی دبیرستان بوده💔😂
حس میکنم قراره بره تو خونم این کتاب🤌🏽🤌🏽
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
آخرین نقطهی کتاب. #بهترین_شکل_ممکن
تشبیه روی تو نکنم من به آفتاب
کاین مدح آفتاب، نه تعظیم شان توست!!((:
اصفهان 1402/09/22
#سعدی
#سبزینه_های_خیال
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
آخرین نقطهی کتاب. #بهترین_شکل_ممکن
تا قیامت در کفِ خاکی که نقش پای اوست
دل تَپَد، آیینه بالَد، گُل دمَد، جان بشکفد...
اصفهان 1402/09/22
#بیدل_دهلوی
#سبزینه_های_خیال
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
تا قیامت در کفِ خاکی که نقش پای اوست دل تَپَد، آیینه بالَد، گُل دمَد، جان بشکفد... اصفهان 1402/09
آقا من دلم نمیاد از اصفهان برم بیرون هرچقدر هم هواش الوده و سرد باشه🤌🏻🤌🏻🤌🏻
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
Is it possible?!(: مستور مستور مستور... قلمش جادوییه... #مصطفی_مستور
خب بسم الله!
همونطور که از روی تصویر جلد هم قابل مشاهده است، این مجموعه روایت به شش نقطه خواهد پرداخت؛
شیراز، تهران، بندرانزلی، مشهد، اهواز و اصفهان.
شش خرده روایت نقل شده در این شش شهر به وقوع میپیوندند.
فضای غالب این مجموعه داستان، اگرچه به شور و تاب #من_دانای_کل_هستم نیست، اما زاویهی جدیدی رو از مستور به تصویر میکشد. البته تاکید میشود این زاویهی جدید باعث از دست دادن اون اصالت داستانهای مستور نشدهاست.
لفظ بهترین شکل ممکن در
شیراز 1/تهران 1/بندرانزلی 1/مشهد 2/اهواز 1/اصفهان 5
بار تکرار میشه در کل متن کتاب و به نظرم این تکرر در مشهد و اصفهان کاملا متناسب با شرایط روایت هست و دقیقا به جا✓