eitaa logo
. پنـاھ .
2.9هزار دنبال‌کننده
211 عکس
96 ویدیو
0 فایل
به هرچیز در جهان پناه بیـاوری در امان خواهـے ماند ؛ اما كافيست انسان بفهمد بی‌پنـٰاهی را♥️ اینجا پست‌گذاری صرفا دلیه‌ . برامون بنویسید👇🏽⁩ https://harfeto.timefriend.net/17236698783802 زیر مجموعہ‌‌یِ عین‌شین‌قاف🌿(: @aen_shin_ghaf ماهِ‌ما @mahsin_scarf
مشاهده در ایتا
دانلود
عیـد قربان است و مـن دل میکنـم قربـانِ تـو .
🥺🤌🏻
از مـن گذشـت و من هم از او بگـذرم ولي با چـون منی بہ غیر محـبت روا نبـود(: - شهـریار
*
. پنـاھ .
*
ماییـم و دلۍ مسـت در ایـوان طلایی احسنـت ، چہ معمـاری انگشـت نمـایی. .
وضعیت : وقتی مث چییی تو گل گیرکردی😐😂
. پنـاھ .
وضعیت : وقتی مث چییی تو گل گیرکردی😐😂
دیگه نمیصرفه برم از اول بخونم😭😂
بیـا ك عاشقِ بیچـاره ، جـان به سـر نشود .
🌿 سرشو بالا گرفت و گفت:میشه یه نوتلا بدین؟توی اون چشمهای جادوییش زل زدم،میدونم که باعث میشد خجالت بکشه ولی خیلی زیبا بود. هر هفته پنج شنبه ها صبح می اومد یه شیشه نوتلا میگرفت و میرفت.من از جمعه تا چهارشنبه منتظر میشدم که باز ببینمش.میرفتم کل بازارو میگشتم که نوتلاهای متفاوت تری پیدا کنم،شکلات هایی با اون طعم،که فقط چند دقیقه بیشتر نگاش کنم.ازش میپرسیدم:این طعمشو نمیخواین یا این یکیو؟با یکم مکث میگفت مرسی همینو می برم.کلی جنس جورواجور معرفی می کردم یا خوشمزه بازی در می آوردم بخنده.وای اون خنده هاش.چال گونش که هوش از سر آدم می برد.دلبر دختر ساده ای بود ولی به طرز پیچیده ای منو عاشق خودش کرده بود.موهای فرش تا گردنش بود.دلم قنج می رفت وقتی موهاشو از جلوی اون چشاش پشت گوشش میزد که کیف پولشو پیدا کنه. میخواستم بیشتر از علایقش بدونم.فوتبالو واسش ضبط میکردم رو تلویزیون مغازه پخش میکردم که ببینم واکنشش چیه.ولی اون خیلی آروم میومد و همون خرید همیشگیو می کرد و می رفت. چهارشنبه شب ها کلی حرف آماده می کردم که بهش بگم. یا کلی رفتار،ولی تا پاشو میزاشت تو مغازه همه چی یادم میرفت. توی ترکیب رنگای لباساش فهمیده بودم از رنگ نارنجی و قهوه ای و رنگای پاییزی خوشش میاد.دادم همه قفسه ها رو نارنجی زدن.حتی منی که همیشه رنگ تیره میپوشیدم،تی شرت نارنجی پوشیدم روز پنج شنبه.دلبر اومد.اولش تعجب کرد بعد با لبخند گفت مغازتون خیلی خوشگل شده.یهو گفتم نه به اندازه شما!صورتش سرخ شد و بازم دل من آتیش گرفت.کاش اون روز بهش میگفتم.کاش میگفتم شده تموم فکر و ذهن من.میگفتم دلم پر میزنه دو کلوم باهام حرف بزنه.کاش میگفتم توی هر کدوم از خیالاتم هست. هفته ها از این اتفاق گذشت.پنج شنبه صبح شد و من باز منتظر بودم.مشتری ها رو بی حوصله راه مینداختم.ساعتای ۱۲ ظهر بود ولی باز نیومد.چشامو به در مغازه دوخته بودم.ثانیه شمار مثل لاک پشت حرکت میکرد.دم غروب با استرسی که سابقه نداشت اومد تو مغازه.عجیب بود نگاهاش.دلبری که حتی اسمشم نمیدونستم تو چشام زل زد.دقیقه ها یا شاید ساعت ها.انگار زمان ایستاده بود.غم عجیبی تو چشم هاش بود.پولو که بهم داد توی دستش حلقه دیدم.خشکم زد.بغضش ترکید.رفت و نوتلاشو هم نبرد. روی پولش نوشته هایی بود:"من عاشق چشم های مشکیت شدم.من نمیخواستم اینجوری شه.این اتفاق اجبار بود.تا همیشه متاسفم."
🐞^^
یا مشکل ارسال پیام ، از دلِ ما بود . . یا منبع گیرنده‌یِ قلب تو خراب است!
به‌ چیـزی‌ ك یه‌ روز‌ آرزوت‌ بـوده‌ میرسی ، وقتـی‌ ك دیگه‌ آرزوت‌ نیسـت ..