eitaa logo
فنجانی چای با خدا ....
319 دنبال‌کننده
218 عکس
22 ویدیو
0 فایل
داستانها میتوانند تو را در وادی حقیقت پیش ببرند تا مرز خدا ....
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜️ عقیلة العرب الگوے عشق و عزٺ ماسٺ ڪنار مرقد او مڪتب ماسٺ بہ ‌این دلیل همیشہ بہ‌ خویش مےبالیم جوار رحمٺ او مایهٔ سعادٺ ماسٺ (س)💔 🥀🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فنجانی چای با خدا ....
#من_باتو #قسمت32 ✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت ســے و دوم ‌ بهار پاڪت آبمیوہ رو بہ سمتم گرفت و گ
✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت ســے و ســوم روسرے نیلے رنگے برداشتم،بہ سبڪ لبنانے سر ڪردم،مادرم وارد اتاق شد با حرص گفت:بدو دیگہ! از تو آینہ نگاهش ڪردم و گفتم:حرص نخور پیر میشیا! فڪرم درگیر بود،درگیر آبروریزے بنیامین! بنیامین باعث شدہ بود طلبہ ها از سهیلے فاصلہ بگیرن و هردفعہ ڪہ مے بیننش بد نگاهش ڪنن! پخش شدہ بود سهیلے با من ارتباط دارہ،عڪسے هم ڪہ بنیامین تو راهروے خلوت گرفتہ بود با اینڪہ بے ربط و مسخرہ بود ڪامل ڪنندہ بساط جماعت خالہ زنڪ و بـے فڪر بود! اما سهیلے ساڪت بود،چیزے درمورد ماجراے من و بنیامین نگفت! دستے نشست روے شونہ م،از فڪر اومدم بیرون. _هانیہ خوبے؟ میدونستم منظورش چیہ! فڪر مے ڪرد چون براے دیدن دختر امین و مریم میریم ناراحتم! همونطور ڪہ بہ سمت تخت خواب مے رفتم گفتم:براے اون چیزے ڪہ فڪر مے ڪنے ناراحت نیستم! چادرم رو از روے تخت برداشتم و سر ڪردم. _بریم؟ با شڪ نگاهم ڪرد و گفت:بیا! عروسڪے ڪہ براے دختر امین خریدہ بودم،از روے میزم برداشتم با لبخند نگاهش ڪردم،این ڪادو میتونست تموم ڪنندہ تمام احساس من بہ گذشتہ باشہ! همراہ مادرم از خونہ خارج شدیم،پیادہ بہ سمت خونہ امین راہ افتادیم،فاصلہ زیادے نبود،پنج دقیقہ بعد رسیدیم،مادرم زنگ رو فشرد،صداے عاطفہ پیچید:ڪیہ؟ _ماییم! در باز شد،از پلہ ها بالا رفتیم و رسیدیم طبقہ سوم،مادرم چند تقہ بہ در زد،چند لحظہ بعد امین در رو باز ڪرد،سرم رو انداختم پایین،هانیہ باید امتحانت رو پس بدے،رها شو دختر! با لبخند سرم رو بلند ڪردم و بہ امین گفتم:سلام قدم نو رسیدہ مبارڪ! بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ جواب داد:سلام،ممنون بفرمایید داخل! پشت سر مادرم وارد شدم،خالہ فاطمہ و مادر مریم بہ استقبالمون اومدن،راهنمایے مون ڪردن بہ اتاق مریم و امین! وارد اتاق شدیم،مریم خواب آلود روے تخت نشستہ بود،با دیدن ما لبخند زد و گفت:خوش اومدید! عاطفہ ڪنارش نشستہ بود و موجود ڪوچولویے رو بغل ڪردہ بود! ضربان قلبم بالا رفت! رفتم بہ سمت مریم،مردد شدم براے روبوسے! بـے توجہ بہ حس هاے مختلفے ڪہ داشتم مریم رو بوسیدم و تبریڪ گفتم! با مادرم ڪنار تخت نشستیم،امین با بشقاب و ڪارد وارد اتاق شد،بشقاب و ڪارد رو گذاشت جلومون و دوبارہ رفت بیرون،با ظرف میوہ برگشت،خم شد براے تعارف میوہ،سیبے برداشتم و زیر لب تشڪر ڪردم! عاطفہ ڪنارم نشست و گفت:خالہ هین هین ببین دخترمونو! نوزاد رو از عاطفہ گرفتم و گفتم:اسمش چیہ؟ عاطفہ با ذوق نگاهم ڪرد و گفت:هستیِ عمہ! گونہ هستے رو نوازش ڪردم،آروم دم گوشش گفتم:مهم نیست میتونستے دخترم باشے! با مِهر هستے پیوند من براے همیشہ با گذشتہ قطع شد! ادامــه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت ســے و چــهــارم آقاے رسولے رییس دانشگاہ دستے بہ صورتش ڪشید و گفت:ڪہ اینطور! دست هاش رو،روے میز بهم گرہ زد و ادامہ داد:بنیامین عظیمے پروندہ جالبے ندارہ!فڪرڪنم با این چیزایے هم ڪہ گفتے وقتش شدہ اخراج بشہ! از روے صندلے بلند شدم،ڪیفم رو انداختم روے دوشم. هرطور صلاح میدونید،دلم نمیخواد آقاے سهیلے بے گناہ این وسط بسوزن! آقاے رسولے لبخندے زد و گفت:این وصلہ ها بہ امیرحسین نمے چسبہ!خوب میشناسمش! سرم رو تڪون دادم و گفتم:میتونم برم؟ با دست بہ در اشارہ ڪرد و گفت:آرہ دخترم ممنون ڪہ اطلاع دادے! با گفتن خدانگهدار از اتاق خارج شدم،سهیلے رو از دور دیدم ڪہ بہ این سمت مے اومد،آروم بہ سمتش رفتم،چند قدم باهام فاصلہ داشت،با صداے آروم گفتم سلام! زیر لب جواب داد خواست بہ راهش ادامہ بدہ ڪہ گفتم:میخواستم باهاتون صحبت ڪنم! با فاصلہ رو بہ روم ایستاد،دست بہ سینہ جدے،نگاهش رو دوخت پشت سرم! پیرهن ڪرم رنگ یقہ آخوندے با شلوار ڪتان مشڪے پوشیدہ بود،مثل همیشہ مرتب و تمیز! محڪم اما با تُن آروم گفت:درخدمتم اما ممنون میشم از این بہ بعد ڪارے داشتید تو ڪلاس ها بگید! متعجب نگاهش ڪردم جدے رو بہ رو نگاہ مے ڪرد،منظورش رو خوب فهمیدم،درحالے ڪہ سعے مے ڪردم آروم باشم گفتم:عذر میخوام اما عاشق چشم و ابروتون نیستم!خواستم بگم با آقاے رسولے درمورد اتفاقات اخیر صحبت ڪردم. چیزے نگفت،ادامہ دادم:همہ چیزو حل مے ڪنن ببخشید ڪہ تو دردسر افتادید. با ڪنایہ اضافہ ڪردم:بہ قدرے براتون آزاردهندہ بودہ ڪہ ذهنتون خستہ شدہ رفتہ سراغ فڪراے بیخودے! دست هاش رو از دور سینہ ش آزاد ڪرد،صورتش رو بہ روے صورتم بود اما چشم هاش من رو نگاہ نمے ڪرد! _خانم هدایتے یہ سوال بپرسم؟ با دلخورے گفتم:بفرمایید! _سوتفاهم هایے ڪہ براے عظیمے پیش اومدہ براے شما ڪہ پیش نیومدہ؟! با چشم هاے گرد شدہ نگاهش ڪردم! فڪر مے ڪرد منظورے دارم ڪہ باهاش صحبت مے ڪنم،خودش ڪمڪ ڪرد! دلم نمیخواست ماجراے امین اما بہ صورت توهمات این طلبہ شروع بشہ! بہ قدرے عصبے شدم ڪہ ڪم موندہ بود فحشش بدم! صدام رو ڪنترل ڪردم اما با حرص گفتم:براتون نامہ فدایت بشوم ڪہ نفرستادم ڪمڪم ڪنید خودتون دخالت ڪردید! انگشت اشارہ م رو،رو بہ پایین گرفتم و ادامہ دادم:از هرچے فڪر ڪنید ڪمترم اگہ دیگہ تو ڪلاس هاتون شرڪت ڪنم تا توهماتتون بیشتر از این ادامہ پیدا نڪنہ! نگاهش رو دوخت بہ ڪفش هاش آروم گفت:منظورے نداشتم اما اینطور بهترہ! نگاہ تندے بهش انداختم و با قدم هاے بلند ازش دور شدم،با خودش چے فڪر مے ڪرد؟! ادامــه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت ســے وپــنــجـم (بــخــش اول) بهار با ناراحتے گفت:حالا جدے نمیاے؟ با یادآورے ماجراے چند روز پیش عصبـے شدم،با حرص گفتم:نہ پس الڪے الڪے نمیام،پسرہ ے... ادامہ ندادم،بهار بطرے آب معدنے رو گرفت سمتم. _بیا آب بخور حرص نخور! با عصبانیت دستم رو ڪوبیدم روے نیمڪت و گفتم:آخہ با خودش چے فڪر ڪردہ؟ڪہ عاشقشم؟لابد عاشق اون ریش هاش شدم! بهار ڪمے از آب نوشید و نفس عمیق ڪشید! متعجب گفتم:چرا اینطورے میڪنے؟ ڪمے رفت عقب انگار ترسیدہ بود! _خشم هانیہ! پوفے ڪردم:بے مزہ! یهو بهار با ترس بہ پشت سرم زل زد و بلند شد ایستاد،سریع گفت:سلام استاد سهیلے! نفسم تو سینہ حبس شد! دهنم باز موندہ بود،یعنے حرف هام رو شنیدہ؟! بہ زور دهنم رو بستم،آب دهنم رو قورت دادم،هانیہ مگہ مهمہ؟خب شنیدہ باشہ! اصلا حق داشتے! سرفہ اے ڪردم و بلند شدم اما خبرے از سهیلے نبود! با صداے خندہ ے بهار سرم رو برگردوندم! با خندہ نشست،چپ چپ نگاهش ڪردم،همونطور ڪہ داشت مے خندید گفت:واے هانیہ!قبض روح شدیا! حق بہ جانب گفتم:اتفاقا میخواستم ڪلے حرف بارش ڪنم! چادرم رو مرتب ڪردم و دوبارہ نشستم! _نمیشہ ڪہ نیاے! بطرے آب معدنے رو برداشتم،همونطور ڪہ بہ بطرے زل زدہ بودم و مے چرخوندمش گفتم:خودم میخونم چند تا جلسہ ڪہ بیشتر نموندہ،جزوہ ها رو برام بیار! بهار چیزے نگفت،چند دقیقہ بعد با تعجب خیرہ شد بہ ورودے ساختمون دانشگاہ سریع بلند شد و گفت:هانیہ پاشو بریم! زل زدم بهش:چرا؟ دستم رو گرفت،بلند شدم،بنیامین با عجلہ داشت مے اومد بہ سمتمون،سهیلے و رسولے هم پشت سرش! همہ چیز رو حدس زدم،چند قدم موندہ بود بنیامین بهم برسہ ڪہ سهیلے از پشت بازوش رو گرفت و با اخم گفت:سریع برو بیرون! بنیامین پوزخندے زد و گفت:حسابم با تو جداست برادر! رسولے با تحڪم گفت:ولش ڪن امیرحسین،الان از حراست میان! سهیلے همونطور ڪہ بازوے بنیامین رو گرفتہ بود گفت:ولش ڪنم یہ بلایے سرشون بیارہ؟! بنیامین انگشت اشارہ ش رو بہ سمتم گرفت و گفت:خودت بازے رو شروع ڪردے،منم عاشق بازے ام! بدون اینڪہ حرف هاش روم تاثیر بذارہ زل زدم توے چشم هاش بدون ترس! چیزے نگفتم،بازوش رو از دست سهیلے جدا ڪرد و از دانشگاہ خارج شد! سهیلے همونطور ڪہ با اخم بہ رفتن بنیامین نگاہ مے ڪرد گفت: شما مگہ ڪلاس ندارید؟!عذر تاخیر قبول نیست! رسولے با دست زد رو شونہ ش و گفت:استاد من برم تا ترڪشت بہ من نخوردہ! معلوم بود خیلے صمیمے هستن،سهیلے برگشت سمتش و آروم چیزے گفت،رسولے رو بہ من گفت:خانم هدایتے نگران چیزے نباشید حرف زیادے زد پروندہ ش براے همیشہ بستہ شد! با خونسردے سرم رو تڪون دادم،بهار بازوم رو گرفت با لبخند گفت:نشنیدے استاد چے گفتن؟!بدو بریم سرڪلاس! چشم غرہ اے بهش رفتم. _برو بهار ڪلاست دیر نشہ! سهیلے برگشت سمتم با تحڪم گفت:خانم هدایتے من اجازہ ندادم ڪلاس هام نیاید!سریع سر ڪلاس وگرنہ طور دیگہ اے برخورد مے ڪنم! با تعجب نگاهش ڪردم،با خودش چند چند بود؟! خواستم چیزے بگم ڪہ بهار بازوم رو بشگون گرفت و سریع دنبال خودش ڪشید بہ سمت ساختمون! سهیلے همونطور ڪہ نزدیڪمون راہ مے اومد گفت:منظور من چیز دیگہ اے بود،اشتباہ برداشت ڪردید! منظورش برام مهم نبود،ڪلا برام مهم نبود! ادامــه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یکی از اذکاری که فوق العاده هست و از افضل اذکار هست که اگه بتونه آدم مداومت داشته باشه ذکر صلوات است... 👤 حجت‌الاسلام عالی ماه بندگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فنجانی چای با خدا ....
#من_باتو #قسمت35 ✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت ســے وپــنــجـم (بــخــش اول) بهار با ناراحتے گ
✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت ســے وپــنــجـم (بــخــش دوم) آروم پاهام رو،روے برگ هاے خشڪ گذاشتم،ڪوچہ خلوت بود و چادرم رو باد بہ بازے گرفتہ بود. ڪلید رو انداختم داخل قفل و چرخوندم،در خونہ باز بود،بہ نشونہ تاسف سرم رو تڪون دادم و همونطور ڪہ وارد خونہ مے شدم گفتم:مامان خانم خودت هے بہ ما گیر مے دے پاییزہ درو خوب ببندید اونوقت خودت درو تا آخر باز گذاشتے؟ چادرم رو درآوردم و آویزون ڪردم،مادرم جواب نداد! در رو بستم و بلند گفتم:مامان! جوابے نگرفتم،وارد آشپزخونہ شدم،هروقت بیرون مے رفت روے در یخچال برام یادداشت میذاشت،اما خبرے از یادداشت نبود! حس بدے بهم دست داد،دلشورہ! سریع موبایلم رو درآوردم و شمارہ موبایلش رو گرفتم،صداے زنگ موبایلش از اتاق خواب مشترڪش با پدرم اومد! وارد اتاق شدم،در ڪمد باز بود و لباس ها روے زمین پخش شدہ بود! نگران شدم،حتما اتفاقے افتاد بود! موبایل رو از ڪنار گوشم پایین آوردم و در همون حین علامت قرمز رو لمس ڪردم! با عجلہ رفتم بہ سمتم در و چادرم رو برداشتم،در رو باز ڪردم،داشتم چادرم رو سر مے ڪردم ڪہ شهریار وارد شد! ڪمے آروم شدم،نگاهش افتاد بهم،صورتش درهم بود! مطمئن شدم اتفاقے افتادہ! رو بہ روش ایستادم و گفتم:داداش چیزے شدہ؟ چیزے نگفت و وارد خونہ شد! ڪلافہ دنبالش رفتم. _شهریار،داداشے دارم با تو حرف میزنم!چرا مامان نیست؟نگو نمیدونے! برگشت سمتم،دستش رو برد بین موهاش و پوفے ڪرد! با نگرانے نگاهش ڪردم اما چیزے نگفتم! لب هاش بہ هم خورد:مریم تصادف ڪردہ! گنگ نگاهش ڪردم فڪرم رفت سمت هستے دوماهہ! گفتم:چیزیش شدہ!اتفاقے براے هستے افتادہ؟ سرش رو بہ نشونہ منفے تڪون داد:نہ هستے همراهش نبودہ! با تردید نگاهم ڪرد و ادامہ داد:هانیہ،مریم درجا تموم ڪردہ! چشم هام رو بستم،سخت نفسم رو بیرون دادم! خبر برام عجیب و نامفهوم بود! مریم،مرگ،هستے،امین،علاقہ! همش توے سرم مے چرخید! احساس عجیب و بدے داشتم! چشم هام رو باز ڪردم:بگو شوخے میڪنے! سرش رو تڪون داد و اشڪے از گوشہ چشمش چڪید! گذشتہ نباید برمے گشت! ادامــه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا