eitaa logo
مُتَناقِض‌نَما 🇵🇸
530 دنبال‌کننده
746 عکس
106 ویدیو
3 فایل
•وَيَقولونَ اِنَهُ لَمَجنون• میان هرج و مرج شهر دنبال کسی هستم ! کسی آیا ندیده در حوالی من ، خودم را ؟! اندک عکاسِ گاه نویسنده !!
مشاهده در ایتا
دانلود
نیازمند به خوشحالی بچه هایی که فهمیدن فردا تعطیله...🙃
هدایت شده از -دخترخوندهٔ ونگوگ
بیاین و اتاق مورد علاقتونو بسازین✨↓ https://picrew.me/image_maker/52431
پدرم حدود ۴۰۰ گیگ اینترنت WiFi خریدن و این مسئله فقط تا زمانی جذاب بود که نمیدونستم تو اتاق من آنتن نمیده !! 😃💔
مُتَناقِض‌نَما 🇵🇸
#متناقض_شات
کمتر از ۲ روز دیگر دخترک پاییز بساطش را جمع می‌کنه و با صدا کردن ننه سرما ، از ما خداحافظی... و من و دوستان هنوز که هنوز است پایمان به چهارباغ باز نشده ، تا روی برگ ها راه برویم و از شنیدن صدایشان لذت... تا عکس های مسخره بگیریم و به کوچک ترین چیزها بخندیم و سعی در گرفتن عکس هایی با عنوان هنری بکنیم. درون آینه‌ی چند ضلعیه واقع در گذر چهارباغ شکلک دربیاوریم . و بَعدَش با یافتن احساسی به نام گرسنگی ، رهسپار کافه آلند شویم... آنجا برای صدمین بار خاطرات اتاق فرار رفتن مان و آبروریزی به بار آورده را برای هم تعریف و با صدای بلند خنده هایمان کلی چشم غره از بقیه دریافت نماییم . سپس برای بار هزارم نیز تصمیمی مبنی بر دوباره رفتن به آن مکان ترسناک بگیریم ، اما ترسو بودن همه‌گی مان مانع از تحقق یافتن اش شود... در نهایت هات چیپس با نوشابه میل کنیم و موقع حساب کردن تازه این سوال برایمان پیش بیاید که : عه بچه ها ! کی پول تو کارتش داره ؟🙂 و در آخر زمانی که با رفتن مان موجب کشیدن نفسی راحت از جانب کافه داران عزیز شدیم ، تصمیم به گرفتن عکسی دسته جمعی از نمای بالای ساختمان جهان نما بگیریم و با بالا آوردن آخرین آبرو ریزی در آن روز ، هر نخودی رهسپار خانه خود شود... من واقعا به تمدید شدن پاییز نیازمند هستم...
اینو زمانی که حال و هوایش براتون بود گوش بدین :)) جوری که حاج محمود از ته قلبش میخونه...🖤
تو؟ همون رز سرخِ پر از خار !
جناب سعدی میفرمایند : شب‌های بی تو شبِ گور است در خیال...
یلداتون مبارک :) 🍉🍰
پدر‌بزرگ‌ پدریم یه جورایی برای همه مون توی کل فامیل مأمن آرامش و حس خوب بودن . وجودشون برای همه مون پر از خوشحالی و شادی بود. چه فامیل های دور و چه نزدیک همه به خوبی و مهر ازشون یادمیکردن ، و البته میکنند :) ! از زمانی که یادم میاد ، یه رسمی بین خانواده بود برای دور هم جمع شدن یک سری افراد خاص توی شب یلدا و البته در منزل یک شخص خاص ! هر سال توی این شب پدربزرگم برامون فال حافظ می‌گرفتن و البته که با شیوه مخصوص خودشون هم میخوندن... بچه تر هم که بودم و حال پدربزگم خوب تر ، همه دور هم , کی_کجا_با کی_چیکار میکردی , بازی میکردیم و تا پاسی از شب صدای خنده هامون بلند بود... و امسال ، اولین سالی بود که شب یلدا شد ؛ اما بدون پدربزرگم... پدربزرگی که دیگه نیستن تا برامون از جناب حافظ فالی بگیرند... و همین نبود شون باعث شد امسال دیگه دور هم جمع نشیم ، چون هیچ کس توانایی و تحمل دیدن جای خالیشون را نداشت :)) 💔 چهار ماه دیگه ، میشه یک سال که از پیش ما رفتن و حقیقتا امشب خیلی دلم تنگه... خیلی...