🕓 💠🚻💠 #مشاوره_خانواده
⚠ یکی از باورهای غلط در زندگی این است که فکرکنیم زن و شوهر موفق، در همه چیز باید باهم توافق داشته باشند.
🚻 زن و مرد علاوه بر تفاوتهای طبیعی در شخصیت در برخی اعتقادات و باورها نیز اختلافشان طبیعی است.
💞 مهم این است که با وجود تفاوتها و اختلافات، مهارت مدارا کردن با همسر را داشته و بتوانیم رفتار صمیمی و صلح جویانه از خود نشان دهیم.
🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
⚠ لُژ نشینی اشراف، برای دیدن عزاداری!! 👑 گویا هنوز خوی شاهی و آداب پهلوی در وجود عده ای نهفته است!
🔺آقا سید مصطفی خامنهای، فرزند ارشد رهبر انقلاب، بین مردم، بدون خدم و حشم و جایگاه VIP و کولر گازی در مسجد حضرت ولیعصر
🌐 @partoweshraq
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و سی و چهارم
🚪🛋 از اینهمه خودخواهی همسرش، اعصابم به هم ریخت و باز روی مبل نشستم که حبیبه خانم با حالتی عصبی، عقدهاش را پیش من خالی کرد:
👤ذلیل مرده خیلی آتیش میسوزونه! پول نداره، ولی یه زبون داره مثل مار افعی که همش نیش میزنه! همین دیروز به دخترم گفته یا بابات خونه رو بده، یا صبر کن هر وقت پول داشتم یه جایی رو اجاره کنم!... که او هم گریهاش گرفت و ناله زد:
✋ ولی میترسم! میترسم یه وقت این پیرزنه بمیره و یه سال دیگه دختر عقد کردهام تو خونه بمونه! به خدا دستم زیر ساطوره، وگرنه اینجور التماست نمیکردم... و دیگر نتوانست ادامه دهد که صدایش به هق هق گریه بلند شد.
🏻 دخترش به دلداریاش آمد و دست پشت کمرش گذاشت تا آرام بگیرد و همین صحنه سرشار از احساس، خاطره مادرم را برایم زنده کرد که شبنم اشک پای چشمانم نَم زد.
👁 نگاهم دور خانه میچرخید و نمیدانستم چه کنم، نه میتوانستم بپذیرم خانهای را که با این همه هزینه و زحمت چیده بودم، به این سرعت تخلیه کنم و نه دلم میآمد دل این مادر و دختر را بشکنم که حالا با این هم آغوشی پُر مهر و محبت، مرا به یاد گریههای گاه و بیگاهم در آغوش مادرم انداخته و پای دلم را بیشتر میلرزاندند.
👤. حبیبه خانم با هر دو دستش، اشکهایش را پاک کرد و لابد نمیدانست من از اهل سنت هستم که با لحنی عاشقانه به پای احساسم افتاد:
- دخترم! قربونت برم! فدات بشم! امروز تولد امام جواد (علیهالسلام)! میگن امام جواد (علیهالسلام) گرههای مالی رو باز میکنه! تو رو به جان جواد الائمه (علیهالسلام) در حق این دختر من خواهری کن!
🏻هرچند به این توسلات شیعیانه چندان اعتقادی نداشتم و در مصیبت مرگ مادرم، سوزِ تازیانه همین توسلها را چشیده بودم، ولی نفهمیدم در منتهای قلبم چه حس غریبی به لرزه افتاد که بیاختیار لب گشودم و بیپروا رخصت دادم:
- باشه حاج خانم! من با شوهرم صحبت میکنم. انشاءالله که راضی میشه... و هنوز حرفم به آخر نرسیده بود که صورتش از شادی درخشید.
🛋 از روی مبل بلند شد، کنار پایم روی زمین نشست و با حالتی ناباورانه سؤال کرد:
⁉ یعنی من خیالم راحت باشه؟!!!
💓 در دلم نیت کردم به هر زبانی که شده، مجید را راضی کنم که دستش را گرفتم و با مهربانی پاسخ دادم:
🏻 انشاءالله که همسرم رضایت میده!
👁 و دختر جوان که حالا نگرانی چشمانش به شادی نشسته بود، با صدایی پُر شور و شعف توضیح داد:
✋ خانم! ما قراره برای جمعه دوم خرداد جشن بگیریم! اگه شما لطف کنید دو سه روز زودتر خونه رو به ما بدید، خیلی ممنون میشم. چون باید جهیزیه بچینیم، چند روزی وقت میخوایم.
💓 از شادی نوعروسانهای که در چشمانش به درخشش افتاده بود، دل من هم شاد شد و به یاد روزهای عروسی خودم، با لبخندی شیرین جوابش را دادم:
🏻باشه عزیزم! ما ان شاءالله تا دوشنبه خونه رو تخلیه میکنیم که شما تا پنجشنبه خونه رو آماده کنید!
👤صورتش که تا لحظاتی پیش در دریایی از ناامیدی و غم موج میزد، حالا به ساحل آرامش و شادی رسیده و دیگر روی پایش بند نمیشد که حبیبه خانم با نگرانی رو به من کرد:
- امروز شنبه اس، تا دوشنبه هفته دیگه فرصت میکنید یه جایی رو پیدا کنید؟
🏻و نمیدانم به چه بهانهای، ولی دل من آنچنان به پشتیبانی پروردگارم گرم شده بود که با امیدواری پاسخ دادم:
☝خدا بزرگه حاج خانم! ان شاءالله ما این خونه رو دوشنبه تحویل شما میدیم!
👤 و نگران موضوع دیگری هم بود که باز زیر گوشم زمزمه کرد:
- حاجی گفته که فسخ قرارداد جریمه داره، ولی به خدا ما دستمون تنگه! هر چی داشتیم برای جهیزیه این دختر دادیم! تو رو خدا شوهرت رو راضی کن که از حاجی جریمه نگیره!
🏻 و من بابت کاری که برای خدا میکردم، دیگر جریمه نمیخواستم که با لحنی شیرین خیالش را راحت کردم:
⁉ این چه حرفیه حاج خانم؟ ما داریم دوستانه با هم یه توافقی میکنیم. خیالتون راحت باشه!
💓 و خدا میداند که از انجام این کار خیر، دل من بیش از قلب شکسته این مادر و دختر شاد شده بود که حبیبه خانم هر دو دستش را بالا بُرد و از تهِ دلش برایم دعا کرد:
✋ ان شاءالله هر چی از خدا میخوای، بهت بده! ان شاءالله به حق همین امام جواد (علیهالسلام) عاقبتت رو ختم به خیر کنه!
🚪 و تا وقتی از در بیرون میرفت، همچنان برایم دعا میکرد و دل من چقدر به دعاهای صاف و سادهاش شاد شد که همه را به نیت سلامتی دخترم به خدا سپردم و به انتظار آمدن مجید، مدام آیتالکرسی میخواندم تا دلش راضی شود.
🚨🔰 لینک #قسمت_اول برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند:
🔗 eitaa.com/partoweshraq/8
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
🌹 #یابابالحوائجیاعلیاصغر (ع)
🌷 ای وای، دوباره تو سر آوردی که
▪گفتیم، نیاور آخر آوردی که
▪ای مَردَک نیزه دار، اینقدر، نرقص
🌷 باز اشک رباب را در آوردی که
🖋 رضا قاسمی
🌐 @partoweshraq
#شعر
پرتو اشراق
🌹 #حضرت_ابراهیم (علیه السلام) و #امام_حسین (علیه السلام)
🌴 حضرت ابراهیم (علیه السلام) در حالی که سوار بر اسبی بود، از سرزمین کربلا گذشت.
❣اسب لغزید و حضرت ابراهیم (علیه السلام) بر زمین افتاد و سرش شکافته و خون جاری شد.
💚 حضرت ابراهیم (علیه السلام) شروع به آمرزش خواهی کرد و عرضه داشت پروردگارا، چه خطایی از من سر زد؟
⚜ جبرئیل به حضورش آمد و فرمود:
🔅خطایی از تو سر نزده است، ولی اینجا نوه خاتم پیامبران و پسر خاتم اوصیا کشته خواهد شد و خون تو برای هماهنگی با خون او در اینجا فرو ریخت.
💚 حضرت ابراهیم (علیه السلام) پرسید ای جبرئیل، قاتل او کیست؟
🔅گفت: آن کس که نفرین شده همه ساکنان آسمان ها و زمین ها است.
🔅قلم سرنوشت بدون کسب اجازه از پیشگاه خداوند بر نوشتن لعن او بر لوح پیشی گرفت.
🔅خداوند به قلم وحی فرمود که به سبب این لعن و نفرین، سزاوار ستایش شدی.
💚 حضرت ابراهیم (علیه السلام) دست های خود را بلند و یزید را فراوان لعنت کرد و اسب او به صورت گویا، آمین گفت.
📚 منبع: بحارالأنوار، جلد ۴۴، صفحه ۲۴۴.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#روایت
#تکیه
#داستان_کوتاه
🏴 #باب_الحوائج بزرگترین سند مظلومیت
🌹« #علی_اصغر»، یعنی درخشانترین چهره کربلا، بزرگترین سند مظلومیت و معتبرترین زاویه شهادت...
▪چشم تاریخ، هیچ وزنه ای را در تاریخ شهادت، به چنین سنگینی ندیده است.
▪علی اصغر را«باب الحوائج» می دانند، گرچه طفل رضیع و کودک کوچک است، اما مقامش نزد خدا والاست».
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#تکیه