💖 #رویش_عشق
🗣️ هر چه نیرو داشت در گلو جمع کرد، فریاد زد، نعره کشید، ناسزا گفت و دشنام داد، ولی او ساکت ایستاده بود و گوش می کرد!
⏳منتظر شد تا چهره مرد زیر آوار سخنان زشتش مدفون شود.
👳🏽♂️ مرد کلافه شده بود، فکر می کرد با آن سخنان از کوره در می رود و خشم می گیرد، ولی هر چه صبر کرد جز سکوت عکس العملی ندید. با عصبانیت و در حالی که هنوز فحش می داد به سمت خانه اش حرکت کرد.
🌹وقتی دور شد امام رو کرد به حاضرانی که مات و مبهوت از این صحنه در کنارش نشسته بودند و گفت:
🔅آنچه او گفت شنیدید؟ دوست دارم همه شما همراه من به خانه او بیایید و پاسخ مرا بشنوید!
👥👤حاضران با خوشحالی گفتند: باشد، برویم، ولی چرا هر چه گفت شما سکوت کردید، کاش همین جا جسارت او را تلافی می کردید، یا دست کم اجازه می دادید که او را ادب کنیم.
🌹 امام برخاست. آن عده نیز دنبال او به راه افتادند.
👥 در راه با هم پچ پچ می کردند که امام به او چگونه پاسخ خواهد داد، آیا فحش هایش را به خود او بر می گرداند، یا کتکش می زند؛ اما وقتی شنیدند امام آیه «والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین» (١) را می خواند و تکرار می کند از خود خجالت کشیدند و شرمنده شدند، فهمیدند که پاسخ امام به گونه دیگری است و آنان در اشتباهند.
🌴 پس از کمی راه رفتن به خانه آن مرد رسیدند.
🌹 امام کناری ایستاد و گفت بگویید علی بن حسین آمده است!
👳🏽♂️ مرد صدای امام را از خانه شنید و به همسرش گفت: نگفتم؟! تازه پی بردم که چه شنیده است، حتماً از این که پیش آن همه جمعیت توهین و دشنام شنیده و آبرویش رفته، عصبانی شده و برای تلافی آمده است.
👳🏽♂️ در را باز کرد و در حالی که در آستانه در ایستاده بود، دست به کمر زد و گفت: ها، چه شده؟
🌹 امام با نگاهی گرم تر از آفتاب و کلامی نرمتر از لالایی مادارن فرمود:
🔅آمده ام درباره آن حرف هایی که زدی با تو صحبت کنم!
- بگو، می شنوم.
- ببین برادرم، اگر تو راست گفته باشی خدا مرا عفو کند، و اگر دروغ گفته ای خدا تو را بیامرزد.
👳🏽♂️ گویی آسمان را بر سرش کوبیدند، اصلا نمی دانست آنچه را می بیند باور کند، برایش قابل درک نبود، #امام_سجاد (علیه السلام) به او برادر گفته بود و بعد از آن همه فحش و ناسزا از خدا برایش طلب آمرزش می کرد. رنگش از خجالت سرخ شد، از زنده بودن خود احساس شرم می کرد، آرزو کرد کاش زمین دهان باز می کرد و او را می بلعید.
💖 جوانه های عشق و انسانیت از دلش برآورد و وجدان خفته اش بیدار شد، سرش را از خجالت به زیر افکند و یک قدم جلو رفت، میان دو ابروی امام را بوسید و در حالی که می گریست گفت:
✋🏼ای امام بزرگوار، آنچه درباره تو گفتم از آن پاک و منزهی و من سزاوراترم، مرا ببخش.
👳🏽♂️ آنگاه در زیر چتر محبت و آرامش امام سجاد (علیه السلام) پناه گرفت.
📚 پی نوشت:
۱. و فروخورندگان خشم و عفو کنندگان مردم هستند و خداوند نیکوکاران را دوست دارد.
📖 آل عمران (۳) آیه ۱۲۴.
📗 حیات پاکان/ ٢ داستان هایی از زندگی امام حسن مجتبی، امام حسین و امام سجاد (علیهم السلام)
مهدی محدثی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#روایت
#داستان_کوتاه
#سـیـره_اهـل_بیـٺ