🕯داستانی تکان دهنده از زبان یکی از قاتلان #امام_حسین (ع)
💚 به مناسبت #شب_جمعه، شب زیارتی ارباب بی کفن
👌عالم جلیلقدر، #شیخ_محمود_عراقی، نقل می کند که جمعی از اصحاب از #عبدالله_اهوازی #روایت کرده اند که گفت:
👳🏻جاری گردید نزد پدر من واقعه بزرگی، و آن این است که، یک روز در بازار می گذشت؛ ناگاه گذر او بر مردی افتاد که خلقت او تغییر کرده، زبان او خشکیده و منظر او کریه گشته بود، مانند کسی که تازه از جهنم بیرون آمده باشد! و او عصایی در دست داشت و در بازارها می گردید و گدایی می کرد.
👁 راوی گوید که چون او را دیدم بدنم به لرزه در آمد.
👳🏻پس از او پرسیدم که تو از اهل کدام قبیله هستی؟
👴🏿 اعتنا نکرد.
☝پس او را به حق خدا قسم دادم، گفت: ای برادر تو را چه کار است به این کار؟!
👳🏻 گفتم: دوست می دارم که واقعه تو را بدانم.
👴🏿 گفت: این کار را بر تو ابراز و اظهار و آشکار می کنم، به یک شرط.
👳🏻 گفتم: آن شرط چه چیزی است؟!
👴🏿 گفت: این است که مرا اطعام کرده و سیر نمایی، زیرا که بسیار گرسنه ام.
👳🏻گفتم: بیا با من تا آنکه به منزل رویم و تو را اطعام نمایم. پس با من به سوی خانه روانه گردید. چون وارد شد و بنشست، پیش از احضار طعام از او مطالبه جواب کردم.
👴🏿 گفت: ای برادر آیا حاضر بودی در روز عاشورا و دیدی آن چیزهایی که بر امام حسین علیه السلام وارد گردید.
👳🏻 گفتم: من نبودم، ولکن شنیدم آن را.
👴🏿 گفت: آیا اسم عمر بن سعد را شنیده ای؟
👳🏻 گفتم: آری، آیا تو او هستی؟!
🚩 گفت: نه، بلکه علمدار او هستم و اسحاق بن حیوه نام دارم.
👳🏻 گفتم: بگو ببینم در آن وقت چه کار کردی که مبتلا به این بلیه شدی و دنیا و آخرت خود را خراب کردی؟! و او را بوی بدی بود، مانند بوی قیر که در آتش باشد!
👴🏿 گفت: کار خود را برای تو می گویم.
🏹 بدان که عمر بن سعد، مرا به جمعی از تیراندازان و شمشیرداران بر شریعه فرات گماشت از طرف لشگرگاه امام حسین (علیه السلام) تا آنکه ایشان را منع از آب بنماییم.
🌴 پس ما در این خصوص اهتمام کردیم، حتی آنکه شب ها را خواب نمی کردیم و روزها را برای حفظ مشرعه بیدار بودیم،
💧تا آنکه شقاوت بر من غالب گشت و اصحاب خود را منع کردم از آنکه ظرف آب با خود برده پر نمایند که مبادا رقت بر کسان امام حسین (علیه السلام) باعث شود بر آنکه به ایشان آبی برسانند!
🌌 تا آنکه شبی از شبها برای استراق و سمع اطلاع بر امر در نزدیک سراپرده امام حسین علیه السلام بودم، حضرت عباس علیه السلام را دیدم که به نزد برادر آمد و او را گریان دید و سبب گریه او را پرسید؟
🌷جواب داد که: ای برادر تشنگی بر ما غالب و زور آور شده و بر اطفال شدیدتر گشته تا حال در دو موضع چه کنده ایم و از آب اثری ندیده ایم، آیا از گروه غدار از برای این اطفال سؤال آبی می کنی؟
🌹عرض کرد: ای برادر، من از ایشان طلب آب کردم ولی به غیر از تیر و شمشیر جوابی نشنیدم.
🌷امام حسین (علیه السلام) که این سخن را از حضرت عباس علیه السلام شنید، صدای خود را به گریه بلند کرد.
🌹 #حضرت_عباس (علیه السلام) عرض کرد: ای برادر، چون آفتاب بر آید من به سوی آنان می روم و آب می آورم، هر قدر ممکن شود، هر چند یک مشک از باری اهل حرم باشد.
🌷 چون امام حسین علیه السلام این سخن بشنید مسرور گردید و حضرت عباس علیه السلام را دعا کرد و گفت:
🔅«شکر الله سعیک»: خدا سعی تو را جزا دهد!
👴🏿 و من همه این سخنان را می شنیدم، پس به جای خود برگردیده عمر بن سعد را به این امر خبر دادم و او پنج هزار نفر دیگر به سرداری خولی بن یزید به امداد ما فرستاد.
⚔ پس مستعد و منتظر بودیم تا آنکه روز داخل گشته و حضرت عباس علیه السلام مانند آفتاب از افق خیمه گاه به سوی شریعه فرات خارج گردید و سپاه مانند مور و ملخ دور او را گرفته او را تیر باران نمودیم، به طوری که مانند خار پر بر آورد و بدن او از چوبه و پیکان تیر پر گردید و ابداً اعتنایی به آن نکرد و میمنه و میسره لشگر ما را بر هم زد و داخل فرات گردی، مشک خود را پر کرد و سر آن را محکم بست و بدون آنکه خود آب بیاشامد بیرون آمد.
🗣 پس صیحه بر لشگر خود زدم که وای بر شما! اگر امام حسین علیه السلام یک قطره این آب را بیاشامد هر آیینه بزرگ شما نزد او مانند کوچک شما شود واحدی را زنده نگذارد.
⚔ پس از آنهمه آن لشگر، بیکدفعه بر او حمله کردند و مردی از طایفه ضربتی بر دست راست او بزد و آن را قطع کرد.
🗡پس شمشیر را به دست چپ گرفت و بر ما حمله کرد و مشک آب بر شانه او بود و جمعی کثیر را از شجاعان و دلاوران ما بکشت و ما همت بگماشتیم که مشک او را سوراخ کنیم. پس من شمشیر خود را بر مشک فرود آوردم و او ملتفت شده بر من حمله کرد. پس شمشیر به دست چپ او زدم و دست چپ او با شمشیر ببرید.
<<١>>