فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 #السلام_علیک_یا_اباصالح_مهدی
✨دست ما بر کرم
🌼و رحمت مهـدی باشـد
✨عشق ما آمدن
🌼دولت مــهدی باشـد ؛
✨اول ماه ربیـع
🌼از کرمت یا سلطان
✨روزی ما
🌼فرج حضرت مهـدی باشد
✨أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🙏
✨فرارسیدن
ماه ربیعالاول تهنیت باد💐
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃شیشه عطر ربیع
لب دیوار شکست ...
وهواپر شدازبوی خدا 💗
و من اینگونه دعایت کردم...
که خدا در همه جا،
🌸🍃باز کنارت باشد...
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز به عشاق حسین
زهـرا دهد مـزد عـزا
یک عده را درمان دهد
یک عده بخشش در جزا
یک عده را مشهد برد
یک عده را دیـدار حج
باشد که مزد ما شود
تعجیل در امـر فـرج
#عجل_لولیک_الفرج 🦋
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای اولین روز ماه ربیع الاول
تقدیم شما دوستان و هم گروهی های عزیز :
🎀الهی یهویی و
🌸بی دلیل دل مهربونتون شادشه
🎀الهی یهویی وبی دلیل
🌸گل لبخند روی لباتون بشکفه
🎀الهی یهویی
🌸کاراتون راس وریس شه
🎀الهی یهویی امروز
🌸یکی ازبهترین روزای زندگیتون شه
🎀الهی یهویی بشه اون
🌸چیزی که دل مهربونتون میخواد
🎀الهی هزار تا یهوییِ
🌸قشنگِ دیگه نصیب تون بشه
🎀الهی کہ ماه ربیع الاول
🌸شروع بهترین ها براتون باشہ
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی🌺🍃
✨خدایا🙏
🕊در اولین روز ماه مبارک ربیع الاول
✨درهای رحمتت را
🕊بروی دوستانم بگشا
✨خیرو برکت ، سلامتی
🕊آرامش و خوشبختی را
✨در زندگیشون جاری کن و
🕊حاجات شون را مستجاب بگردان
✨بارالها...
🕊شروع ماه ربیع الاول
✨را برای همه دوستانم شروع
🕊بهترینها مقدرفرما
آمين...🙏
🌸🍃
♨️ ️تعویض پرچم حرم #امام_حسین(علیه السلام) بعد از دو ماه عزاداری #اربعین #کربلا
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌سوال مهم
▪️اگر #امام_حسن (علیه السلام) با معاویه صلح نمی کردند، چه اتفاقی میافتاد⁉️
⬅️ مراقب باشیم بعضی جریانات سیاسی، دوباره سوءاستفاده نکنند❗️
📣استاد رحیمپور
#شهادت_امام_حسن #صفر ۱۴۴۶
🇮🇷🏴☠معاون ستاد کل نیروهای مسلح: رژیمصهیونیستی خواب پاسخندادن ایران به جنایاتش را باید به گور ببرد، پاسخ سختی خواهیم داد
🔹سردار عبداللهی: پاسخ ایران قطعی و حتمی است ولی زمان آن نامشخص و در اختیار ایران است./فارس
#اسماعیل_هنیه
#طریق_الاقصی #خونخواهی_هنیه_عزیز
4_5776112838477091222.mp3
2.04M
🌷 #کلیپ_صوتی | ربیع حیات
✏️ رهبر انقلاب: بعضی از اهل معرفت و اهل سلوک معنوی معتقدند که ماه #ربیعالاول، به معنای حقیقی کلمه، ربیع حیات است، ربیع زندگی است؛ زیرا در این ماه، وجود مقدس پیامبر گرامی و همچنین فرزند بزرگوارش حضرت ابیعبدالله جعفربنمحمدالصّادق ولادت یافتهاند و ولادت پیغمبر سرآغاز همهی برکاتی است که خدای متعال برای بشریت مقدر فرموده است. ۱۳۹۱/۱۱/۱۰ #ربیع_الاول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کیک پرتقالی یکی از خوشمزهترین و
همینطور سادهترین کیک هایی هست که میتونید درستش کنید😀
خیلی خوش عطر و طعم هست
و بافتی نرم و سبکی داره👌🏻
مواد لازم :
آرد ۳۰۰ گرم
شکر ۲۰۰ گرم
تخم مرغ ۳ عدد
روغن مایع ½ لیوان
آب پرتقال ۱۵۰ میلی لیتر
بیکینگ پودر ۲ ق چ
زست پرتقال ۱ ق غ
وانیل ½ ق چ
نمک کمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زرشک پلو با مرغ مجلسی🍗
مواد لازم :
زردچوبه
پیاز ۲ عدد
هویج ۱ عدد
نمک، فلفل سیاه
پودر زنجبیل ½ ق چ
فلفل قرمز ½ ق چ
رب گوجه ۲ ق غ
ران مرغ ۶ عدد
آب ۲ لیوان
سیر ۳ حبه
زعفران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه کباب خوشمزه و جذاب که کنار میز غذا و سفره تون حسابی جلوه خاصی میده 😍☺️😋
حسااابی خوش خوراک و جذابه 😍
#کباب_تسبیحی_معصومه
خوبی کردن بالاترین سروری است . امام علی (ع) (غررالحکم)
برای ۳ تا ۴ نفر
گوشت چرخ کرده ۲۵۰ گرم
سینه مرغ ۱ عدد (۲۵۰ گرم)
پیاز ۲ عدد
نمک و فلفل و زردچوبه به میزان لازم
آرد نخودچی یکی ، دو قاشق
یک عدو پیاز رو رنده کردم و آبش رو گرفتم و با گوشت چرخ کرده و نمک و زردچوبه و فلفل مخلوط کردم و ورز دادم ، من به گوشتم آرد و تخم مرغ اضافه نکردم ، سینه مرغ رو چرخ کردم و یک عدد پیاز رو رنده و آبش رو گرفتم و با زردچوبه و نمک و فلفل مخلوط کردم ، چون گوشت مرغ کمی نرم بود ، کمی آرد نخودچی بهش اصافه کردم و کمی ورز دادم . (تخم مرغ نزدم)
از هر کدوم از گوشت ها به اندازه یک گردو برداشتم و کوفته درست کردم و گذاشتم کوفته ها کمی توی یخچال بمونن و بگیرن ، بعد سیخ چوبی ها رو شستم و یکی در میون به سیخ کشیدم و بعد توی تابه با روغن کم و حرارت ملایم سرخشون کردم ، کمی هم کره ریختم . می تونید در فر هم بزارید حدود ۳۰ الی ۴۰ دقیقه ، دمای ۱۸۰ درجه ، هر از چند گاهی جا به جا کنید.
گوجه هم کبابی کردم و کنارش قرار دادم .
پروانه های وصال
#قسمت_بیست_دو #روشنا در نزدیکی استراحتگاه چند مغازه قرار داشت به سمت سوپر مارکت رفتم ، چند بستنی خر
#قسمت_بیست_سوم
#روشنا
آفتاب بی رمق آبان ماه در حال غروب بود ، آسمان گویی از شدت گریه سرخ شده
بود؛ خورشید مانند چشمانی که خون داخل آن را پر کرده بود سرخ شده بود
آقا جمشید نگاهی به اطراف کرد و با صدای بلند اعلام کرد بلند شوید باید زودتر به ویلا
برگردیم
با بچه ها وسایل را جمع کردیم و داخل ون چیدیم
لیلی ابتدا کمی اطراف چرخید صورتش نشان از تردید داشت ولی بعد سوار ماشین
شد ...
محتشم هم خودش را سرگرم جمع کردن وسایل کوچک کرد
نیم ساعت بعد از حرکت آقا جمشید به ویلا رسیدیم ، همه خسته به طرف ویلا رفتیم
آقا جمشید وقتی در را باز کرد همه مانند لشکر شکست خورده خودش روی یکی از
مبل ها انداخت تا استراحت کند من به سمت دستشویی رفتم تا وضو بگیرم
بعد از نماز به سمت پنجره اتاق رفتم نگاهی دریا کردم ، امواج آرام دریا حس آرامشی
در وجودم ایجاد می کرد
خانم خوشگل پایه هستی لب دریا برویم ؟!
نفس عمیقی کشید زیر لب زمزمه کرد باشه
هر دو بلند شدیم و از پله ها پایین رفتیم
چکاوک مشغول تماشای مستند بود، به صفحه ی تلویزیون نگاه کردم
جالب بود در این ساعت از شب تماشای مستند جنگ جهانی دوم ....
با لیلی از وردوی ویلا خارج شدیم فاصله ما تا ویلا چند قدم بود
به همین دلیل احساس امنیت می کردیم
لیلی جان نظرت چیه مثل بچه ها روی ماسه ها بنشیم و نقاشی بکشیم ؟!
لیلی سر تکان داد و بدون که جلو تر برود روی ماسه ها نسشت
نگاهی به اطراف کردم جمعیت زیادی برای تفریح آمده بودند
هر کدامشان در تکاپوی بهتر استفاده کردن از فضا را بودند
عزیز دلم چی شده
می خواهی کمی حرف بزنی ؟
لیلی گویی یک بمب ساعتی به خود وصل کرد بود که در لحظه منفجر شد
مدتی بعد آرام شد و شروع به توضیح داد
می دانی روشنک حق با تو بود محتشم و ته هیچ پسر دیگری جز مزاخمت هیچ هدف
یگری را برای نزدیک شدن به ما دختران دنبال نمی کنند
خب الان مطمن شدم مقاومت های تو در برابر صدر دلیل منطقی دارد
لیلی در حالی که نفس نفس می زد اشک های روی صورتش را پاک کرد
محتشم چیزی بهت گفت ؟!
خب...
راستش قبل از ناهار به سمت او رفتم و ازش درخواست کردم تا کمی قدم بزند ولی او
به جای این که خیلی منطقی بگوید تمایلی ندارد
لیلی آهی کشید
ولش کن روشنک
لیلی جونم چند وقته با هم آشنا بودید
حدود یک ماه البته دیدار های فقط سوالات درسی بود همین ...
آخر رشته ی تو با او یکی نیست که ...
می دانم اصلا ما حتی توی دانشگاه هم زیاد صحبت نمی کردم نهایت آن یک احوال
پرسی اما ...
بیین از اول این رابطه اشتباه بود اصلا نیازی نبود تو با او ارتباط بگیری
خوب هست خودت از کارمندان شرکت و مزاحمت آنان ناراضی هستی
لیلی سکوت کرد و بعد بی صدا اشک ریخت
بعد از آن هم هر دو به امواج دریا خیره شدیم و به صدای دلنشین آب گوش کردیم
نویسنده :تمنا 🌻🌼
پروانه های وصال
#قسمت_بیست_سوم #روشنا آفتاب بی رمق آبان ماه در حال غروب بود ، آسمان گویی از شدت گریه سرخ شده بود؛ خو
#قسمت_بیست_چهارم
#روشنا
صبح روز بعد همه دور میز صبحانه جمع بودیم که چکاوک نگاهی به جمع کرد
من و مهسا امروز به بازار می رویم و قصد داریم بازدیدی از محصولات محلی داشته باشیم ؛ بعد نگاهی به آقا جمشید کرد شما ما را می رسانید ؟!
آقا جمشید که به نطر خسته و بی حوصله می آمد ؛ شروع به هم زدن چایی اش کرد و زیر لب گفت نه دختر جان
چکاوک تکانی خورد و خودش را جمع جور کرد
چطور ؟!
حال لیلی خوب نیست باید زودتر برگردیم
اما...
آقا جمشید حرفی نزد و چکاوک و مهسا شروع به غر زدن کردند، از روی صندلی بلند شدم و به سمت سالن رفتم
حال من هم دست کمی از لیلی نداشت تماس های مکرر صدر و رد کردن های من دردسر شده بود ، بابا هم مرتب پیامک می زد
کجایی دختر بابا چرا پاسخ تلفن نمی دهی ؟!
در همین فکر ها بودم که لیلی مرا صدا کرد
روشنک کجا میروی ؟!
چی شده عزیزم حالت خوب هست ؟!
آره خوبم
اما رنگ و رویت این را نشان نمی دهد
محتشم بدون هیم گونه حرفی از کنار ما گذشت
دستان لیلی را در دست گرفتم
عزیزم خیلی دستان سرده می خواهی بیمارستان ببریمت؟!. نه چیزی نیست
لیلی این جمله را گفت و از حال رفت
در حالی که داست روی زمین می افتاد بغلش کردم و او را به سمت یکی از مبل ها بردم
دد همین حین آقا جمشید را صدا می کردم
اما صدای بحث چکاوک و مهسا این قدر بالا گرفته بود که صدای من به آن ها نمی رسید
موبایلم را برداشتم ، با اوژانس تماس گرفتم
در مدت زمانی که اورژانس می آمد مرتب لیلی را صدا می زدم
عزیز دلم صدای مرا می شنوی ؟!لیلی جونم
لیلی در حالی که چشمانش را سعی می کرد باز کند بی صدا فریاد می زد
بیست دقیقه بعد اروژانس زنگ ویلا را زد
آقا جمشید با صدای زنگ از آشپزخانه بیرون آمد ، تا چشمش به لیلی افتاد گفت چی شده ؟!
من در حالی که دستانم را بهم فشار می دادم
گفتم عجله کنید در را باز کنید اورژانس آمد
چکاوک و مهسا با شنیدن هیاهوی ایجاد شده در سالن از آشپزخانه بیرون آمدند وفتی من و لیلی را در این وضعیت دیدند؛ زیر لب زمزمه کردند این هم از مسافرت ما ببین چطور سفر را خراب کردند ؟!
نویسنده : تمنا🌱🌴🍄