#ولاتجسسوا 🚫
🌟حضرت محمد صلی الله علیه وآله:
💖عيبهاى مؤمنان را جستجو نكنيد؛ زيرا هر كه دنبال عيبهاى مؤمنان بگردد خداوند عيبهاى او را دنبال كند و هر كه خداوند متعال عيوبش را جستجو كند، او را رسوا سازد گر چه درون خانه اش باشد.
📚ثواب الأعمال : 288/1
#من_محمد_را_دوست_دارم
💕💕💕
#غصه_های_دنیا_را_به_کسی_نگو!
☘مرحوم اسماعیل دولابی:مؤمن اگر ابتلائات دنیا را به خاطر ایمان تحمل کند و طاقت بیاورد قوی میشود و هنگام بادهای تند حوادث،هر چه هم که حوادث سختی مثل زلزله و سیل و قحطی و گرانی و...بیاید،خودش ذرهای تکان نمیخورد و آرام مینشیند و دیگران به او پناه میبرند و آرامش مییابند.
☘غصههای دنیا را به کسی نگو.با بزرگان بنشین غصهات از بین میرود.در مجلس عزای امام حسین «علیه السلام» بنشین غصهات زایل میشود.
📚مصباح الهدی، ص۶۴
💕💕💕
#بهخودمونبیایم🐝🍯
᪥࿐࿇✶﷽✶࿇࿐᪥
+یعنی میشه امام زمان با خودکار سبز
دور اسممون خط بکشه؟
بگه اینم نگه داریم...
شاید به درد خورد...
شایدحسینی شد یه روز(:
دور گناه رو خط کشید♥️🕊
.
°اعوذباللهمنشرنفسے°
💕💕💕
4_5823449210644596964.mp3
4.34M
💐 مولودیخوانی میثم مطیعی به مناسبت میلاد پیامبر اسلام (صل الله علیه و آله) و هفته وحدت
#مولودی
#میلاد_پیامبر_اعظم (صل الله علیه و آله)
تقدیم به شما خوبان 😊
✍💎
این جمله بو علی سینا را باید با طلا نوشت ..
که میفرمایند :
هر چیزی کمش دارو است
متوسطش غذا است
و زیادش سم است
حتی محبت کردن
۱- هیچ وقت با کسی بیشتر از جنبه اش شوخی نکن... حرمتها "شکسته" میشود.
۲- هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش خوبی نکن... تبدیل به "وظیفه" میشود.
۳ - هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش عشق نورز... "بی ارزش" میشی...
از ذهن تا دهن فقط یک نقطه فاصله است... پس تا ذهنت را باز نکردی ، دهانت را باز نکن.
💕💕💕
خطرناک ترین خوردنیِ دنیا:
"خوردن گـــولِ ظاهـــرِ آدماست"
کم حجم و خوش هضم با
تاوان سنگین...
💕💕💕
اگر دریابیم
فقط پنج دقیقه
برای بیان آنچه میخواهیم
بگوییم فرصت داریم....
تمام باجه های تلفن
ازافرادی پر می شد
که می خواستند به دیگران
بگویند آنها را دوست دارند...
#کریستوفر_مورلی
💕💕💕
گاندي خطاب به همسرش
چه زیبا نوشت:
خوبِ من ، هنر در فاصله هاست ؛
زیاد نزدیک به هم می سوزیم،
و زیاد دور از هم ، یخ می زنیم .
تو نباید آنکسی باشی که من میخواهم،
و من نباید آنکسی باشم که تو میخواهی.
کسی که تو از من می خواهی بسازی،
یا کمبودهایت هستند یا آرزوهایت.
من باید بهترین خودم باشم برای تو.
و تو باید بهترین خودت باشی برای من .
خوبِ من ، هنرِِ عشق در پیوند تفاوت هاست،
و معجزه اش نادیده گرفتن کمبودها .
زندگی ست دیگر...
همیشه که همه رنگهایش جور نیست؛
همه سازهایش کوک نیست.
حواست باشد ...
به این روزهایی که دیگر برنمی گردد؛
به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند.
به این سالها که به سرعت برق گذشتند
💕💕💕
پاییز همچون خانه پدری می ماند
آدم را به گذشتههای دور میبرد
به روزی که عاشق شدی
پاییز حتی بادش هم که در گوش بوزد
نجواگر خاطراتت میشود
حال درختان و بارانش بماند🍂🍁🍃
💕💕💕
ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺵ
ﺍﻫﺪﺍﻑ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ
ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﻨﮕﺮ
ﺍﺭﺯﺵ ﻫﺮ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻥ
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻫﺮﮐﺎﺭﯼ، ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺗﺎﺏ ﺁﻥ ﺑﯿﻨﺪﯾﺶ
ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻫﺪف هاﯾﺖ، ﺳﺨﺘﯽ ها و مشڪلات ﺭﺍ
ﻫﻞ ﺑﺪﻩ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﺰﻥ !
ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺎﺵ
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ،
ﺑﻪ ﺗﻮ ﻓﺮﺻﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﻫﻤﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ
ﻭ ﺍﺯ ﻧﻮ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﻨﯽ
💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ شعرخوانی جوان یزدی در محضر رهبر معظم انقلاب اسلامی به مناسبت #هفته_وحدت
👌ببینید، بسیار زیبا وجالب و پر محتوای است.
#تلنگر
شهیدمحمدابراهیمهمت
️یه شب خواب بودم که تو خواب دیدم؛ دارن در مىزنند. در رو که باز کردم؛ دیدم شهید همت با یه موتور تریل جلو در خونه واساده و میگه: سوار شو بریم. ازش پرسیدم: کجا؟! گفت: یه نفر به کمک ما احتیاج داره. سوار شدم و رفتیم. سرعتش زیاد نبود طوری که بتونم آدرس خیابونها رو خوب ببینم. وقتی رسیدیم از خواب پریدم!
️از چند نفر پرسیدم که تعبیر این خواب چیه؟ گفتن: خوب معلومه باید بری به اون آدرس ببینی کی به کمکت احتیاج داره! هر جوری بود خودمو به اون آدرس رسوندم. در زدم؛ در رو که باز کردن دیدم یه پسر جوون اومد جلوی در.
️ نه من اونو مىشناختم؛ نه اون منو. گفت: بفرمایید چیکار دارید؟ ازش پرسیدم که: با شهید همت کاری داشته؟ یهو زد زیر گریه! گفت: چند وقته مىخوام خودکشی کنم. دیروز داشتم تو خیابون راه میرفتم و به این فکر میكردم که چه جوری خودم رو خلاص کنم که یه دفعه....
كه يه دفعه چشمم اوفتاد به یه تابلو که روش نوشته شده بود اتوبان شهید همت. گفتم: میگن؛ شماها زندهاید اگه درسته یه نفر رو بفرستید سراغم که من از خودکشی منصرف بشم و الان شما اومدید اینجا و میگيد که از طرف شهید همت اومديد....
راوی: استاد دانشگاه
💕💕💕
دوستی میگفت؛ بچه که بودم، یه جوجه داشتم. خیلی دوستش داشتم.
یه روز گرفتمش جلو صورتم باهاش حرف بزنم
که یهو
نوک زد توی چشمم.
خیلی دردم اومد.
تو عالم بچگی کلی بهش فحش دادم.
اما الان میفهمم که تقصیر اون نبود!
تقصیر خودم بود!
هر وقت کسی که شعور و فهم درستی نداره رو به خودت نزدیک کنی حتما بهت آسیب میزنه!
این یه قانونه...!!
💕💕💕
🌷اعتقادبه خدا،غم وترس ازغیرخدارامیبرد،
آرامش،امید،نشاط واحساس خوشبختی می آورد:
🌷ایمانتان راتقویت کنید.....۱۳۶ نساء
🌷۵ چیز ایمان راتقویت میکند:
🌷۱.توجه به خلقت خود..............۵ طارق
🌷۲.توجه به خلقت خوردنیها...۲۴ عبس
🌷۳.عبادت خدا......................۹۹ حجر
🌷۴.تلاوت قرآن....................۲ انفال
🌷۵.عمل صالح...................۱۰ فاطر
🌷دروغ،نشانه ضعف ایمان است..۱۰۵ نحل
🌷دروغ،ایمان راخراب میکند.امام باقر ع
💕💕💕
دلرابایدبهخداداد
توجهرابایدبهخداداد
خدارابایدگرفت!
خدامگرجسماستکهاورابگیریم؟
نهخداجسمنیست
اما #دل همجسم نیست :)
وبهقدرظرفیتش
بهخدامتصلمیشود..!
#آیتاللهحسینطهرانۍ
💕💕💕
#منبر_مجازے🌿
هرڪسے بتواند..!
درد اصلیِ خود را #درڪ ڪند،
رنج هایش #ڪاهش خواهد یافت.
درد اصلے همه #انسانها، چه خوب و
چه بد، دوری از #خداست.
#خوبها یڪ جور،
#بدها یڪ جور...:)
#استادپناهیان
💕💕💕
شهـღـیدانه ♥️
نشستم ڪنارش
گفت: پاشو برو
گفتم: چرا..؟!
گفت: برو دنبال حرفهاے زمین مانده رهبر
شهید فقط گریه ڪن نمیخواهد
رَهرو میخواهد
من به عشق لبخند حضرت آقا رفتم جلو...
#شهیدعلےخلیلے
💕💕💕
✅داستان تربیتی واقعی
✍معلّم از دانشآموز سوالی کرد امّا او نتوانست جواب دهد، همه او را تمسخر کردند. معلّم متوجّه شد که او اعتماد به نفس پایینی دارد. زنگ آخر وقتی همه رفتند معلّم، او را صدا زد و به او برگهای داد که بیت شعری روی آن بود و از او خواست آن بیت شعر را حفظ کرده و با هیچکس در این مورد صحبت نکند. روز بعد، معلّم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن را پاک کرد و از بچّهها خواست هر کس توانسته شعر را سریع حفظ کند، دستش را بالا ببرد. تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز بود. بچّهها از این که او توانسته در فرصت کم شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند. معلّم خواست برای او دست بزنند. معلّم هر روز این کار را تکرار میکرد و از بچّهها میخواست تشویقش کنند. دیگر کسی او را مسخره نمیکرد و دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر آن شخصی که همواره او را "خِنگ" مینامیدند، نیست و تمام تلاش خود را میکرد که همیشه احساس خوبِ برتر بودن و باهوش بودن را حفظ کند.
💥آن سال با معدّلی خوب قبول شد. به کلاسهای بالاتر رفت. وارد دانشگاه شد. مدرک دکترای فوق تخصص پزشکی گرفت و اکنون پدر پیوند کبد جهان است.
📚کتاب زندگانی دکتر ملک حسینی
💕💕💕
پروانه های وصال
#افزایش_ظرفیت_روحی 37 ❇️ ما آدم ها در دنیایی زندگی میکنیم که پر از قوانین مختلف هست. 🔹 اگه کسی بخو
#افزایش_ظرفیت_روحی 38
قانون امتحان
🔶 گفته شد که ما در دنیایی زندگی میکنیم که یک قانون بسیار مهم در اون حاکم هست:
✔️ قانون امتحان.
👈🏼 در واقع هر اتفاقی در دنیا میفته همش #امتحان خداست. اصلا "خداوند متعال با ما کاری غیر از امتحان نداره".
🔵 همونطور که ما وظیفه داریم که #بندگی خدا رو بکنیم و عبد او بشیم، خداوند متعال هم کاری که با ما داره اینه که ما رو #امتحان کنه.
❇️ اما خب در درجه اول ما باید ذهنیت و نگاه خودمون رو راجع به امتحان عوض کنیم. چون متاسفانه امتحانات مدرسه باعث شده که ماها کلا نگاه خوبی به امتحان نداشته باشیم!😒
💢 معمولا اسم امتحان همراه شده با استرس! تا به طرف میگیم داری امتحان سریع استرس میگیره!
✔️ نه عزیزم نترس! امتحانای خدا با امتحانای مدرسه خیلی فرق داره! اصلا اون سختگیری هایی که در امتحانات مدرسه هست توی امتحانات الهی نیست.
در مورد سایر تفاوت های امتحانات مدرسه با امتحانات الهی صحبت خواهیم کرد.
#امتحانات_الهی
پروانه های وصال
#هوالعشق #عاشقانه_مذهبی_پارت_دوازدهم #آن_اتفاق #فاطمه_ی_نهال_نوشت -یه روز با دوستم رفتیم خرید ٬ب
#هوالعشق
#عاشقانه_مذهبی_پارت_سیزدهم🌹
#فاطمه_نوشت✏️
علی تقاضا کرد که به خانه برویم٬مادر و پدرم که میخواهند به سوئد بروند برای قرارداد شرکت٬علی پیشنهاد داد برای تنها نبودن درخانه٬ به خانه شان بروم هم تنها نیستم و همچنین دل پدر و مادرش برای من تنگ شده ٬تمام دلایلش منطقی بود خودم هم دلم برای آن خانواده گرم تنگ شده بود.سوار ماشین شدیم٬نزدیک های ظهر بود٬خیلی گشنه بودم و معده ام درد گرفته بود٬علی هم این را فهمید چون رنگ و رویم حسابی پریده بود.
به من نگاهی معنی دار با چاشنی یک لبخند نمکی انداخت و گوشه ای از خیابان متوقف شد٬با تعجب گفتم
-ام٬علی چرا اینجا وایسادی؟
-خانوم؟مگه گشنت نیست؟
-اوا تو از کجا فهمیدی؟
-مارو دست کم گرفتیاااا ٬من متخصص تشخیص گرسنگیم
-عه پس این تخصص جدیدا اومده اقای دکتر
-بله خانوم دکتر٬حالا افتخارمیدید یه نهار بخوریم یا نه؟
-خخ بفرمایید جناب
پیاده شدیم و هم گام باهم قدم برداشتیم٬چقدر احساس امنیت میکردم کنار این مرد٬واقعا مرد بود.در را برای من نگه داشت تا داخل شوم ٬یک میز انتخاب کردیم و روی آن نشستیم٬لحظه ای علی به من خیره شد و تا متوجه نگاهش شدم سرش را برگرداند و گارسون را صدا زد٬
-خب خانم شما چی میل دارید؟
-یه پرس سلطانی
-دو پرس سلطانی بدید٬همراه مخلفات با دوبطری دوغ
-بله٬حتما
گارسون رفت و ما دوباره تنها شدیم ٬سکوت سنگینی بود اما چون رستوران سنتی بود٬موسیقی سنتی که ول لایتی داشت پخش میشد٬که یکدفعه علی حرفی زد:
-میدونستی باچادر آسمونی میشی؟!
با آن نگاه زیبایش نگاهم میکرد٬قلبم روی هزار میتپید و احساس میکردم آریتمی اش را همه میشنوند٬سرم را به زیر انداختم و بدتر فشارم افتاد٬علی چند تقه به میز زد و سرم را بالا اورم٬دیدم از خنده اشک در چشمانش حلقه زده٬خودم هم مثل او خنده ام گرفت و دستم را جلوی دهانم گرفتم و دوباره سرم را به زیر انداخته و خندیدم یعنی (خندیدیم).
-فاطمه جان
-بله اقا سید
حالا نوبت من بود به میز بزنم انگار غرق افکارش شد٬
-کجایی آقا
-ام٬چیزه٬ها؟
اینبار من اشک از چشمانم می آمد خیلی نمکین جمله اش را گفت و سرش را خاراند😂
-هیچی٬فکر کنم شما میخواستی یه چیزی بگی ها؟
-اره اره٬میخواستم بگم پشیمون نیستی؟
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#نویسنده_نهال_سلطانی