#سیب زمینی خلالی چیپسی
سیب زمینی هارو رشته ای رنده کرده و حدود نیم ساعت داخل آب سرد ریخته ،آبکش کردم تا نشاسته های اضافی شسته بشه و دوباره داخل آب و مقداری نمک و چند قاشق سرکه و یه قاشق بکینگ پودر ریختم و بعد از چند ساعت آبکش کرده بدون اینکه روش آب بریزیم گذاشتم آبش کشیده بشه بعد داخل روغن فراوون سرخ کردم
#مرغ_شکم_پر
برای داخل شکم مرغ
اول دو عد پیاز رو خلالی وسرخ کنید،بهش یه حبه سیر رنده شده اضافه کنید ودو قاشق رب گوجه فرنگی+دو قاشق رب انار (ترش یا ملس هرکدوم که دوس دارید) وکمی نمک وفلفل وزردچوبه هم اضافه کنید در آخر بهش تعدادی آلو بخارا (من ۱۰تا ریختم)وحدودا سه قاشق گردوی خرد شده اضافه کنید واز روی حرارت بردارید .
مرغتون رو حتما از شب قبل با نمک وفلفل وساقه جعفری پیاز وحلقه های لیمو ترش مزه دار کنید.
حالا از مواد داخلی شکم مرغ رو پر کنید واگه دوس داشتید میتونید شکم مرغ رو بدوزید که در زمان پخت بیرون نریزه من روی پوست مرغ رو مقداری زعفرون زدم تا در هنگام پخت خو شرنگتر بشه وداخل کیسه پخت بزارید و درش رومحکم ببندید ودر فر از قبل گرم شده با حرارت ۲۰۰درجه بزارید حدودا سه ساعت طول میکشه تا کاملا پخته وبریون بشه.
برای تهدیگ هم قبل از اینکه سیب زمینی ها رو کف قابلمه بزارم یه برگ ریحون گذاشتم وسیب زمینی رو روی اون قرار دادم به همین سادگی.
🍡 🍳🥘🍲🥗🍿🍕🌭🧀🥐
#قطاب
مواد لازم:
زرده تخم مرغ 2 عدد
ماست 1/2 پیمانه
كره 100 گرم
آرد 2 پیمانه
بكينگ پودر 1 ق م
مواد لازم درون قطاب:
مغز گردو خرد شده یا بادام درختی 3/4 پیمانه
من اینبار گردو ریختم قبلا بادام ریختم اونم خوشمزه شد میشه ترکیب هر دو تاشم باشه
پودر قند 3/4 پیمانه
پودر هل 1 ق غ
مقدارى دارچين در صورت تمايل
گلاب 1 ق غ
طرز تهيه:
زرده تخم مرغ را با همزن دستی بزنین تا از لختگی در بیاد بعد کره رو که از قبل تو دمای محیط گذاشته بودید تا نرم بشه رو اضافه کنید و هم بزنید بعد ماست رو اضافه كنید كمى مخلوط كنيد . آرد و ب پ را مخلوط و الک کنید و كم كم اضافه كنيد و با دست ورز بدین تا جايى كه خمير به دست نچسبه بعد روى ظرف را بپوشونيد و تو دماى اتاق یک ساعت استراحت بدین
مواد ميانى را با هم مخلوط كرده خوب هم بزنيد تا گلاب به خورد مواد بره نبايد مواد ميانى خمير بشه .
حالا خمير را با وردنه رو تخته پهن كنید و دایره بزنید و وسط آن را مواد ريخته و بعد بپیچید و و تو روغن با شعله کم سرخ كنيد باید مقدار روغن اندازه ای باشه که قطاب توش شناور بشه بعد اینکه سرخ شدن لای دستمال بزارید تا یکمی از روغنش گرفته شه و بزارید خنک بشه بعد تو پودر قند بغلتونید دقت کنید حتما خنک بشه اگه گرم باشه پودر قند جذبش میشه
من قبلا که درست کردم یه مقداریشو تو فر با دمای 180 درجه پختم حدود 15 دقيقه.
هر جفتش خوشمزه میشه اونی نه سرخ میشه یکم خوشمزه تره ولی خب تو فری رژیمیتره 😉
ممنون از همراهیتون 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ساندویچ_زعفرونی
مواد لازم 👇
فیله مرغ ۱۰ عدد
روغن زیتون ۲ قاشق غذا خوری
نمک و فلفل سیاه
خردل ۱ قاشق چای خوری
لیمو نصف
زعفرون دم کرده ۳ قاشق چای خوری
مواد سس قارچ زعفرونی 👇
قارچ ۱۰ عدد
خامه ۲ قاشق غذا خوری
آویشن نوک قاشق چای خوری
پنیر ورقه ای ۲ عدد
نمک و فلفل سیاه
شیر ۱/۳ پیمانه
زعفرون ۱ قاشق چای خوری
نان تست ۵ عدد
خیار شور ۳ عدد
کره ۱ قاشق غذا خوری
✦••┈❁🍟🍔❁┈••✦
#پاناکوتای_رنگین
❇️مواد لازم
💠شیر...۳لیوان
💠شکر...۷ق غ
💠وانیل... نوک ق چ
💠خامه صبحانه... نصف لیوان
💠پودرژلاتین... ۲ق غ(اگر پاناکوتا قالبی درست کردین 3ق.غ بریزید)
❇️روش تهیه
1⃣ابتدا نصف لیوان از شیر برمیداریم و با 2ق.غ پودرژلاتین مخلوط کرده روی بخار کتری می ذاریم تا بنماری بشه.
2⃣حالا بقیه شیر رو با شکر مخلوط کرده روی حرارت گذاشته تا شکرش حل بشه(نباید بجوشه) شکرش حل بشه کافیه.
3⃣حرارت رو خاموش می کنیم وانیل و اون ژلاتینی که بنماری شده را بهش اضافه می کنیم.
4⃣خامه رو با چنگال کمی هم میزنیم تا شل بشه سپس داخل بقیه مواد ریخته و مخلوطش می کنیم.
5⃣کمی که خنک شد میذاریم یخچال به مدت دو تا سه ساعت که آماده بشه.
❇️نکته
⏺ هرلایه رو باکمک چندقطره رنگ خوراکی به رنگ دلخواه دربیارید
👩🍳نوش جان👩🍳
🌷 راه همنشین شدن با پیامبران در بهشت
روزى حضرت داوود در مناجاتش از خداوند خواست همنشين او را در بهشت به وى معرفى كند، از جانب خداوند ندا رسيد كه فردا از دروازه شهر بيرون برو، اولين كسى كه با او برخورد کنی همنشين تو در بهشت است. روز بعد، حضرت داوود به اتفاق پسرش سليمان از شهر خارج شد، پيرمردى را ديد كه پشته هيزمى از كوه پائين آورده تا بفروشد. پير مرد كه متى نام داشت، كنار دروازه فرياد زد كيست كه هيزم بخواهد؟ يك نفر پيدا شد و هيزمش را خريد. حضرت داوود پيش او رفت و سلام كرد و گفت: آيا ممكن است امروز ما را مهمان كنى؟ پير مرد پاسخ داد: مهمان حبيب خداست، بفرمائيد، سپس پير مرد با پولى كه از فروش هيزم به دست آورده بود مقدارى گندم خريد، وقتى به خانه رسيدند پير مرد گندم را آرد كرد و سه عدد نان پخت و نانها را جلوى مهمانانش گذاشت. وقتى شروع به خوردن كردند، پير مرد هر لقمهاى كه به دهان مى برد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمدلله» مىگفت، وقتى ناهار مختصر آنها به اتمام رسيد، دستش را به طرف آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا، هيزمى كه فروختم، درختش را تو كاشتى، آنها را تو خشك كردى، نيروى كندن هيزم را تو به من دادى، مشترى را تو فرستادى كه هيزمها را بخرد و گندمى را كه خورديم، بذرش را تو كاشتى، وسايل آرد كردن و نان پختن را نيز تو به من دادى، در برابر اين همه نعمت من چه كردهام؟ پيرمرد اين حرفها را مى زد و گريه مىكرد. داوود نگاه معنا دارى به پسرش كرد، يعنى همين است علت اينكه او با پيامبران محشور مى شود.
📗 شهید عبدالحسین دستغیب داستانهای شگفت ص۳۰/ روزنامه کیهان
💕💙💕💙
•|#پاےدرسدل |•
اگر امربھمعروف میخواهی بکنی ، خیلی آهسته؛ مثل آینه باش!
آینه داد نمیزند کھ یقهات بد است
وقتی روبه روی آینه میایستی جیغ نمیکشد
و بگوید چرا موی سرت اینطوری است؟!!
خیلی سکوت محض است ،
آهسته میگوید و هیچ کس را خبردار نمیکند، جز خودت و آینه...! :)
💕💜💕💜
AUD-20220120-WA0013.mp3
3.09M
📻🌿 ؛
ــــ ــــــ ــــــــ
خدایا همهیِ دلبستگیام، افسردگیام
برای اینِ که من ایمان ندارم به
مهربونیه تُ!
. برای آرامش قلبت گوش کن :)
✅ شیخ حسنعلی #نخودکی:
اگر شخص مرتكب غـيبتی شد
یك گـــــناه بيشتر در نامه اعمال
او نمى نويسند؛ اما اگـر
عــاق پــدر و يا مــادر شد تا
حــلاليت حاصـــل نشده است
هـــــرروز گـناهــڪار اســت!
#گناه
#عاق_والدین
💕🧡💕🧡
🌷امام صادق ع :
🌷إِنَّ لِلَّهِ حَرَماً وَ هُوَ مَکةُ وَ لِرَسُولِهِ حَرَماً وَ هُوَ الْمَدِینَةُ وَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ حَرَماً وَ هُوَ الْکوفَةُ وَ لَنَا حَرَماً وَ هُوَ قُمُّ وَ سَتُدْفَنُ فِیهِ امْرَأَةٌ مِنْ وُلْدِی تُسَمَّی فَاطِمَةَ مَنْ زَارَهَا وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ؛
🌷خدا حرمی دارد که مکه است،
پیامبر حرمی دارد که مدینه است،
امیرالمومنین حرمی دارد که کوفه است
ما امامان حرمی داریم که قم است
و در آن، خانمی از فرزندان من به نام فاطمه دفن میشود،
هرکس زیارتش کند پاداشش بهشت است.
بحار ج ۵۷ ص ۲۱۶
هفته کرامت مبارکباد
💕💚💕💚
#نهج_البلاغه
◽️حَتَّى إِذَا أَنِسَ نَافِرُهَا، وَاطْمَأَنَّ نَاکِرُهَا، قَمَصَتْ بِأَرْجُلِهَا، وَقَنَصَتْ بِأَحْبُلِهَا، وَأَقْصَدَتْ بِأَسْهُمِهَا
🔴فريبندگى دنيا و درخشندگى مواهب آن، سبب مى شود که افراد گريزان به آن انس گيرند و منکرانش به آن دل ببندند، ناگهان همانند اسبى چموش که غافلگيرانه پاهاى خود را بلند مى کند و سوار را به زمين مى افکند، دنيا آنها را به زمين مى زند و با دامهاى خود آنها را گرفتار مى سازد و تيرهاى خود را به سوى آنان پرتاب مى کند!»
📘#خطبه_83
💕💛💕💛
مردی به عالم بزرگی گفت:
من مالی دارم و میخواهم وصیت کنم که فرزندانم پس از مرگم برایم خیرات کنند.
شیخ گفت: «اگر وارد یک غار تاریک شوی، آیا چراغ را روبرویت میگیری یا پشت سرت؟»
صدقه و کارهای نیک خود را وقتی زندهای از مال خودت انجام بده
نه از مال وارثانت!
💕❤️💕❤️
#تلنگرانہ |🕊|
•🌱میدونی چیه رفیق؛
یکی از ترفند های شیطون اینکه:
[زین لَهم اَعمالهُم...]
کارامونو قشنگ جلو میده!
خودمونم متوجه نیستیما،
فلذا فکر میکنیم بهبه و چهچه!
چه حسابم صاف وپاکه...
از پشت پرده خبر نداریم!
خدا مرتبا در حال یاداوریه؛
مراقب اعمالتون باشید
رنگ شیطون بهخودش نگیره ..:)
#حواسمونهست ؟!🌱•
💕💙💕💙
*🛑👆 حامد سلطانی، مجری انقلابی و اهلبیتی صداوسیما (برنامه اعجوبه ها) در تشییع پیکر همسر و فرزندش:*
*✅ برای اربابم حسین گریه کنید*
*🔸 تصادف مشکوک مجری برنامه سلام فرمانده و مجریه برنامه اعجوبه ها چند روز پس از اجرا برنامه در ورزشگاه آزادی در جاده خور تصادف میکند ... 🔰تصادف مشکوک 🔸خدا میداند... ولی احتمال فتنه و حرکت خرابکارانه دور از ذهن نیست*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فصل_سوم
💠 ظلمات
روایت تجربه گر از بدترین عذاب برزخش
تجربهگر: آقای عباس واعظی
تشییع همسر و فرزند «حامد سلطانی» مجری صداوسیما در بیرجند
نوکر ارباب مثل کوه ایستاد
میگن حامد سلطانی(مجری برنامه اعجوبهها و سلام فرمانده در ورزشگاه آزادی) اول تا آخر مراسم رو گفته برای مصیبت حسین فاطمه گریه کنید .
دو روز پیش بر اثر تصادف در کیلومتر ۶۵ محور خور به طبس همسر و پسر یک و نیم ساله حامد سلطانی مجری تلویزیون و برنامه اعجوبه ها در دم جان باختند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥علی اکبر رائفی پور :
ما مردم مقصر هستیم که #حمید_فرخ_نژاد به خود اجازه می دهد گستاخانه در مقابل دوربین،۸۰ میلیون ایرانی را بی خانواده و فدایی پسرش بداند! او را قیاس کنید با مادرانی که بی ادعا فرزندانشان را فدای ارزش ها و میهنِ مردم شریف ایران کردند #سلبریتی_وطن_فروش ما مثل هم نیستیم
⭕️امروز در دنیا #سلبریتی_زدایی بخشی از #فساد_زدایی در جوامع مدرن محسوب میشود؛ زیرا سلبریتیها بدترین الگوهای اجتماعی برای نوجوانان هستند.
#رشتو
الف. #سلبریتی ها از هنرمندان و ورزشکاران متمایز هستند. مثلا ایلان ماسک، دونالد ترامپ، #آمبر_هرد، یووال نوح هراری، و #مارادونا، سلبریتیهایی هستند که شهرت آنها به دلیل نکاتی فراتر از حوزه تخصصی آنهاست.
ب. آوازه هنر هنرمند و فنون ورزشکار، بلندتر از نام آنهاست. اما شهرت خود #سلبریتی ها ، جلوتر از هنر و فن آنان است. مثلا چنان #ایلان_ماسک حاشیه دارد که گاهی فراموش میشود که او یکی از فناوران است؛ زیرا شهرت او جلوتر از فن اوست.
ج. سلبریتیهای هنر و ورزش در ایران نیز تعدادی اندک، اما پرهیاهو هستند. تعداد #سلبریتی ها در سینمای ایران کمتر از پنجاه نفر است. اما بسیار پر سر و صدا، وقیح، پولپرست، هوسران، و #آمورالیست هستند.
د. بر اساس شناختی که از نزدیک با #هنرمندان دارم عرض میکنم؛ بیش از ۸۰ درصد هنرمندان به ویژه سینماگران مشکلات معیشتی دارند، و بیش از ۷۰ درصد آنان مستاجرند. اما با عزت نفس از موهبت هنر خدادادی خود صیانت میکنند. افسوس که با هیزم #سلبریتی های مفسد میسوزند.
👤حسن عباسی
پروانه های وصال
#قسمت_شصت_و_هفتم_رمان_نسل_ سوخته: رقیب آقا محمدمهدی ... که همه آقا مهدی صداش می کردن ... از نوجوانی
#قسمت_شصت_و_هشتم_رمان_نسل_ سوخته: یه الف بچه
با حالت خاصی بهم نگاه کرد ...
چرا نمیری؟ ... توی مراسم مادربزرگت که خوب با محمد مهدی ... خاله خان باجی شده بودی ...
نمی دونستم چی باید بگم ... می خواستم حرمت پدرم رو حفظ کنم ... و از طرفی هم نمی خواستم بفهمه از ماجرا با خبر شدم ... با شرمندگی سرم رو انداختم پایین ...
جواب من رو بده ... این قیافه ها رو واسه کسی بگیر که خریدارش باشه ...
همون طور که سرم پایین بود ... گوشه لبم رو با دندون گرفتم...
خدایا ... حالا چی کار کنم ... من پا رو دلم گذاشتم به حرمت پدرم ... اما حالا ...
یهو حالت نگاهش عوض شد ...
- تو از ماجرای بین من و اون خبر داری ...
برق از سرم پرید ... سرم رو آوردم بالا و بهش نگاه کردم ...
من صد تای تو رو می خورم و استخوان شون رو تف می کنم ... فکر کردی توی یه الف بچه که مثل کف دستم می شناسمت .... می تونی چیزی رو از من مخفی کنی؟ ... اون محمد عوضی ... ماجرا رو بهت گفته؟ ...
با شنیدن اسم دایی محمد ... یهو بهم ریختم ...
نه به خدا دایی محمد هیچی نگفت ... وقتی هم فهمید بقیه در موردش حرف می زنن دعواشون کرد ... که ماجرای 20 سال پیش رو باز نکنید ... مخصوصا اگر به گوش خانم آقا محمد مهدی برسه ... خیلی ناراحت میشه ...
تا به خودم اومدم و حواسم جمع شد ... دیدم همه چیز رو لو دادم ... اعصابم حسابی خورد شد ... سرم رو انداختم پایین... چند برابر قبل، شرمنده شده بودم ...
هیچ وقت ... احدی نتونست از زیر زبونت حرف بکشه ... حالا ... الحق که هنوز بچه ای ...
پاشو برو توی اتاقت ... لازم نکرده تو واسه من دل بسوزونی... ترجیح میدم بمیرم ولی از تو یکی، کمک نگیرم ...
.ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پروانه های وصال
#قسمت_شصت_و_هشتم_رمان_نسل_ سوخته: یه الف بچه با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... چرا نمیری؟ ... توی مراسم
#قسمت_شصت_و_نهم_رمان_نسل_ سوخته: مثل کف دست
برگشتم توی اتاقم ... بی حال و خسته ... دیشب رو اصلا نخوابیده بودم ... صبح هم که رفته بودم دعای ندبه ... بعد از دعا ... سه نفره کل مسجد رو تمییز کرده بودیم ... استکان ها رو شسته بودیم و ...
اما این خستگی متفاوت بود ... روحم خسته بود و درد می کرد ... اولین بار بود که چنین حسی به سراغم می اومد ...
- اگر من رو اینقدر خوب می شناسی ... اینقدر خوب که تونستی توی یه حرکت ... همه چیز رو از زیر زبونم بکشی... پس چرا این طوری در موردم فکر می کنی و حرف میزنی؟ ... من چه بدی ای کردم؟ ... من که حتی برای حفظ حرمتت ...
بی اختیار، اشک از چشمم فرو می ریخت ... پتو رو کشیدم روی صورتم ... هر چند سعید توی اتاق نبود ...
خدایا ... بازم خودمم و خودت ... دلم گرفته ... خیلی ...
تازه خوابم برده بود ... که با سر و صدای سعید از خواب پریدم... از عمد ... چنان زمین و زمان و ... در تخته رو بهم می کوبید ... که از اشیاء بی صدا هم صدا در می اومد ... اذیت کردن من ... کار همیشه اش بود ...
سرم رو گیج و خسته از زیر پتو در آوردم ... و نگاهش کردم...
چیه؟ ... مشکلی داری؟ ... ساعت 10 صبح که وقت خواب نیست ... می خواستی دیشب بخوابی ...
چند لحظه همین طور عادی بهش نگاه کردم ... و دوباره سرم رو کردم زیر پتو ...
من همبازی این رفتار زشتت نمیشم ... کاش به جای چیزهای اشتباه بابا ... کارهای خوبش رو یاد می گرفتی ...
این رو توی دلم گفتم و دوباره چشمم رو بستم ...
- خدایا ... همه این بدی هاشون ... به خوبی و رفاقت مون در...
شب ... مامان می خواست میز رو بچینه ... عین همیشه رفتم توی آشپزخونه کمک ... در کابینت رو باز کردم ... بسم الله گفتم و پارچ رو برداشتم .. تا بلند شدم و چرخیدم ... محکم خوردم به الهام ... با ضرب، پرت شد روی زمین ... و محکم خورد به صندلی ...
.
ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پروانه های وصال
#قسمت_شصت_و_نهم_رمان_نسل_ سوخته: مثل کف دست برگشتم توی اتاقم ... بی حال و خسته ... دیشب رو اصلا نخو
#قسمت_هفتاد_رمان_نسل_سوخته: دشتی پر از جواهر
اونقدر آروم حرکت می کرد ... که هیچ وقت صدای پاش رو نمی شنیدم ... حتی با اون گوش های تیزم ...
چشم هاش پر از اشک شد ... معلوم بود خیلی دردش گرفته ... سریع خم شدم کنارش ...
خوبی؟ ...
با چشم های پر اشکش بهم نگاه کرد ...
آره چیزیم نشد ...
دستش رو گرفتم و بلندش کردم ...
خواهر گلم ... تو پاهات صدا نداره ... بقیه نمی فهمن پشت سرشونی ... هر دفعه یه بلایی سرت میاد ... اون دفعه هم مامان ندیدت ... ماهی تابه خورد توی سرت ... چاره ای نیست ... باید خودت مراقب باشی ... از پشت سر به بقیه نزدیک نشو ...
همون طور که با بغض بهم نگاه می کرد ... گفت ...
می دونم ... اما وقتی بسم الله گفتی ... موندم چرا ... اومدم جلو ببینم توی کابینت دعا می خونی؟ ...
ناخودآگاه زدم زیر خنده ...
آخه توی کابینت که جای دعا خوندن نیست ...
به زحمت خنده ام رو کنترل کردم ... و با محبت بهش نگاه کردم ...
هر کار خوبی رو که با اسم و یاد خدا و برای خدا شروع کنی... میشه عبادت ... حتی کاری که وظیفه ات باشه ... مثل این می مونه که وسط یه دشت پر جواهر ... ولت کنن بگن اینقدر فرصت داری ... هر چی دلت می خواد جمع کنی ...
اشک هاش رو پاک کرد ... و تند تر از من دست به کار شد ... هر چیزی رو که برمی داشت ... بسم الله می گفت ... حتی قاشق ها رو که می چید ...
دیگه نمی تونستم جلوی خنده ام رو بگیرم ... خم شدم پیشونیش رو بوسیدم ...
فدای خواهر گلم ... یه بسم الله بگی به نیت انداختن کل سفره ... کفایت می کنه ... ملائک بقیه اش رو خودشون برات می نویسن ...
مامان برگشت توی آشپزخونه ... و متحیر که چه اتفاق خنده داری افتاده ... پشت سرش هم ...
چشمم که به پدر افتاد خنده ام کور شد ... و سرم رو انداختم پایین ...
.
ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹