eitaa logo
پیام کوثر
862 دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
10.5هزار ویدیو
186 فایل
برنامه های ثابت کانال پیام کوثر : #امام_زمانم ، #یاران_آسمانی، #سبک_زندگی_اسلامی ، #جهاد_تبیین ، #فرزندآوری ، #تربیت_فرزند ، #داستانک ، #مسابقه ، #تلنگر ، #پندانه ، #گزارش و... ارتباط با ما : @Hkosar
مشاهده در ایتا
دانلود
8.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💗 پیام تبریک رهبر انقلاب در پی بازگشت دلاورمردان ناوگروه ۸۶ به کشور ✏️ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در پیامی، بازگشت موفقیت آمیز دلاور مردان ناو گروه ۸۶ نیروی دریایی ارتش از مأموریت دریانوردی بزرگ به کشور را تبریک گفتند. متن پیام فرمانده کل قوا به شرح زیر است: ✍ بسم الله الرّحمن الرّحیم به دلاور مردان ناو گروه ۸۶ نیروی دریائی ارتش جمهوری اسلامی ایران، دریانوردی بزرگ و موفقیت آمیزشان را تبریک میگویم. عزیزان! به خانه خوش آمدید؛ موفق باشید. سیّدعلی خامنه‌ای ۱۴۰۲/۲/۳۰ ▫️طراح موشن گرافیک: مصطفی محمدی | | @payame_kosar
🇮🇷 📝 رئیس‌جمهور در مراسم رژه ۳۱ شهریور نیروهای مسلح: اجازه فتنه‌انگیزی در نزدیکی مرز را نمی‌دهیم 🍃🌹🍃 🔻مردم دوستدار نیروهای مسلح ما هستند چون در همه سختی ها نیروهای مسلح در کنار آنهاست. و در همه آفات طبیعی مثل سیل و زلزله در کنار مردم است. 🔹این مردم هستند که هر جا لازم است در کنار نیروهای مسلح هستند. مردم داری و مردم باوری از ویژگی‌های نیروهای مسلح جمهوری اسلامی است. 🔸امروز در دکترین ایران جنگ جایی ندارد اما حفظ آمادگی نظامی با رویکرد دفاعی یک سیاست قطعی است. 🔹آنچه دشمن را وادار به عقب‌نشینی‌ می‌کند تسلیم و تزلزل نیست بلکه مقاومت و ایستادگی است. 🔸حضور نیروهای بیگانه بزرگترین مشکل منطقه ماست اما حضور نیروهای مسلح ما ایجاد کننده اطمینان است. 🔹امروز شعار ما شعار اتحاد است، اتحاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ارتش جمهوری اسلامی، اتحاد بسیج با فراجا، اتحاد نیروهای مسلح با مردم و با امتداد راهبردی جمهوری اسلامی ایران و جهان. 🔸پروژه دشمن برای منزوی کردن جمهوری اسلامی و ناامید کردن مردم با شکست مواجه شده است. 🔹خلع سلاح نیروهای تجزیه‌طلب در اطراف مرزهای جمهوری اسلامی ایران، حرکت مثبتی است که دولت عراق آغاز کرده است. 🔸هیچ گروه تجزیه‌طلبی در نزدیکی مرزهای ایران اجازه داشتن سلاح و فتنه علیه جمهوری اسلامی نخواهد داشت. 🔹حصول اطمینان از خلع سلاح گروه‎‌های غیرقانونی در اطراف مرزهای ما لازم است. 🔸عادی‌سازی روابط با رژیم صهیونیستی برای این رژیم امنیت‌ساز نخواهد بود. 🔺قره‌باغ بخشی از آذربایجان است اما تاکید می‌کنیم که حفظ حقوق ارامنه و رعایت حال آنان یک ضرورت است. .............🔷.......... @payame_kosar
🔹به بهانه میلاد امام حسین(ع) و روز پاسدار و تبریک به پاسداران 🔴اگر سپاه نبود.... تقدیم به‌ همه پاسداران وسپاهیان انقلاب اسلامی 🔻اگر پاسداران نبودند و در عراق و سوريه و لبنان با داعش نميجنگيدند داعش با خيال راحت وارد ايران ميشد و بي خود نيست كه هاليود آمريكا مياد بر ضد سپاه فيلم ميسازه. بي خود نيست نتانياهو ميگه سه تا كشور عربي را سپاه ايران داره هدايت ميكنه. 🔻 اگر سپاه نبود، امروز باید برای سفر به اهواز، به ایلام، به کرمانشاه، به سنندج و ارومیه، در صف طولانی مقابل در سفارتخانه‌های ایالت‌های جدید، ساعت‌ها برای دریافت «ویزا» گردن کج می‌کردیم و معطل می‌شدیم! 🔻 اگر سپاه نبود، هواپیماها ربوده می‌شدند و در تل‌آویو و پاریس و بغداد و ریاض و واشنگتن بر زمین می‌نشستند! 🔻اگر سپاه نبود، خیلی زودتر از اینها در «دشت مغان» و در جنوب رود ارس، حکومت دوم صهیونیست یا همان «تل‌آویو ثانی» تشکیل شده بود! 🔻اگر سپاه نبود، «عبدالمالک ریگی»های معدوم، الان به جای جهنم، در خیابان «پاستور» دفتر نمایندگی «جندالشیطان» را افتتاح می‌کردند! یاد شهدای اخیر اصفهانی حادثه زاهدان بخیر 🔻اگر و نبود، تانک‌ها و نفربرهای مسعود رجوی که فقط یک روز تا تهران و رژه نظامی در میدان آزادی فاصله داشتند، الان به عنوان سمبل فتح پایتخت، وسط میدان شهدا تبدیل به تندیس و یادمان شده بودند. 🔻اگر سپاه نبود، کودتای سال ۸۸، به حمام خون مبدل می‌شد و جوخه‌های ترور ۳۰ خردادماه ۶۰ بار دیگر و این بار عظیم‌تر تکرار می‌شد! 🔻اگر سپاه و ارتش نبود، با جنگیدن به روش «اشکانیان»، هنوز در کف خیابان‌های تهران، با دیکتاتور دیوانه حزب بعث «صدام» دست به گریبان بودیم، از بس زمین داده و زمان خریده بودیم. 🔻اگر سپاه نبود، امروز نام بسیاری از «آقازاده‌ها»، بویژه آقازاده‌های ساکن در جمهوری لیبرال- دموکراتیک تهران شمالی، جاسم و عبود و ابوبکر الطهرانی و... بود. 🔻اگر سپاه نبود، داعش و تکفیریون الان تشکیل حکومت شام و ایران و عراق را جشن گرفته بودند. 🔻اگر سپاه در کنار دولت ها نبود، روستاهای محروم و دورافتاده ما، کجا راه و جاده و آب و برق و مسجد و مدرسه و درمانگاه به خود می‌دیدند؟ 🔻اگر سپاه نبود، از سربند زلزله «بم» تا همین امروز، چشممان به دست سازمان‌های بین‌المللی بود و منتظر دریافت صدقه کشورهای ثروتمند بودیم و جنازه‌های آوارگان بی‌پناه و هراسان و داغدار مدت‌ها بر زمین و در زیر آوارها باقی مانده بود. 🔻اگر سپاه نبود، امروز، آقازاده‌های عافیت‌طلب و اشرافی و «فرنگ» درس‌خوانده حضرات، به جای فتنه‌گری و مانور تجمل، در سینه سرد قبرستان‌ها، خواب ابدی می‌کردند! 🔻اگر سپاه نبود، آثار شنی تانک‌های «مرکاوا»ی اسرائیلی در سال ۲۰۰۶ بر پیکرهای خونین فرزندان حزب‌الله در جنوب لبنان، برجای مانده بود! 🔻اگر سپاه نبود، ناموس شیعیان، مادران و دختران آزاده، به بردگی و اسارت و «جهاد نکاح» رفته بودند و در سنگرهای گرگ‌های گرسنه، هتک و دست به دست می‌شدند! 💢همین مقدار آیا کافی نیست؟! صاحب این قلم باز هم بر این سیاهه فهرست علل موجودیت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تا چند برابر می‌تواند بیفزاید. 🔺از تربیت نوجوانان مؤمن در مساجد کشور تا تقویت زیرساخت‌های مهم علمی و آموزشی و دفاعی این آب و خاک تا خدمت بی منت در آق قلا و.... بله!حق دارند به سپاه حمله کنند! حق دارند سپاه را بکوبند، حق دارند پاسداران نجیب اسلام و انقلاب را سرزنش کنند! حق دارند به وحدت ارتش و سپاه حسادت کنند.. 🔻سپاه، بی‌دلیل خار چشم نشده! 🔵 و حالا نوبت سپاه است! برای ما نسل سومی‌ها سوال و ابهام بزرگ این است: چرا دولت‌های برآمده از آرای این ملت، هنوز از راه نرسیده، به جای دشمن متکبر و «وینچستر» به دست؛ سپاه مظلوم را هدف می‌گیرند؟! مگر آرایش دشمن را نمی‌بینید؟ از قوای «مارینز» یانکی‌های آمریکا و یگان‌های ویژه اسرائیل تا دلارهای شیوخ مرتجع وهابی، از جنایت‌های لشکر چندملیتی داعش و تکفیریون تا بهائیت و مرجعیت لندن‌نشین!.. شما دیگر چرا؟ مگر علمداران و فرماندهانی همچون ، آقارحیم، آقا عزیز جعفری، حاج قاسم سلیمانی، شهيدان احمد کاظمی، شوشتری، حسن باقری، مهدی باکری، حسین خرازی، مهدی زین‌الدین، مرتضی صفار، احمد متوسلیان، محمود کاوه ، حسین همدانی، محسن قاجاریان ، حججی ها و هزاران ستاره همچنان فروزان جهاد و شهادت از و ، به این آب وخاک و به ساحت حریم ولایت و به دولت‌ها و مردم شهید داده و دلبسته به آرمان امام وانقلاب، کم خدمت کرده‌اند؟! ✅ آری، چه زیبا فرمود حضرت خورشید امام خميني که: «اگر سپاه نبود، کشور هم نبود» الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌🌱 __🇮🇷🌹 @payame_kosar
🥀رمان عاشقانه شهدایی ❤️‍🩹جلد دوم؛ 🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی» 🤍 سایه اشک چشمانش را پاک کرد و در تایید حرف‌های رها گفت: _یه حلقه‌ی قشنگ برات خریده بود... خیلی قشنگ؛ اونم داد به عروس و دوماد، اونروز تو محضر... وای خدای من! اصلا یادم نمیره... چطور حلقه رو از دستت درنیاورده بودی؟ تمام پس‌اندازشو گذاشته بود پای جشنی که برات گرفته بود و تو . وقتی دید چه حلقه‌ی ساده‌ای گرفته، مُردیم! فکر کرد شرمنده‌ت شد. و ما از شرمندگی دل دریاییش مُردیم! فکر کرد تو ساده‌زیستی دوست داری که عروسی نخواستی، نمیدونست تو فقط میخواستی باشی. سیدمحمد دست روی شانه‌ی سایه‌اش گذاشت: _راحتش بذارید. آیه خودش باید تصمیم بگیره. زندگی با کسی مثل ارمیایی که من میشناسم میخواد. سیدمحمد به یاد آورد... فخرالسادات را سر خاک آورده بود که مردی را از دور دید. تعجب کرد که چه کسی سر خاک برادرش نشسته است. نزدیک که شد جوانی را دید ، که بارها در مراسم سید مهدی دیده بود. مادرش را به مزار پدر فرستاد و کنار ارمیا نشست: _سلام. ارمیا نگاه از قبر گرفت و سیدمحمد را نگاه کرد: _سلام؛ ببخشید، الان میرم. ارمیا که نیم‌خیز شد، سیدمحمد دستش را گرفت و دوباره کنار خود نشاند: _چرا با عجله؟ بشین یه کم حرف بزنیم؛ هم‌دوره‌ی مهدی بودی؟ ارمیا دستی روی سنگ قبرش کشید: _آره. سیدمحمد: _از روزی که رفت، خیلی تنها شدم. برام هم پدر بود، هم برادر، هم رفیق... یکهو همه کسم رو از دست دادم. ارمیا: _من تازه فهمیدم کی رو از دست دادم؛ حوصله داری حرف بزنیم؟ سیدمحمد: _هم حوصله دارم هم وقت؛ مادرم که میاد اینجا، دیگه رفتنی نیست، گاهی غروب میشه و هنوز اینجاست؛ یه جورایی خونه‌مون شده. بابام اونجا، داداشم اینجا... چی تو رو به اینجا کشونده. ارمیا: _سال‌ها بود که گم شده بودم... گم شدن تو طالع منه؛ تو پرورشگاه بزرگ شدم، وقتی هجده سالم شد، گفتن برو زندگیتو . با دوتا از بچه‌ها تصمیم گرفتیم بریم . هم جای خواب و غذا، هم حقوق و هم اینکه کسی منتظرمون نبود؛ مرگ و زندگی ما برای کسی مهم نبود... گفتنش راحت نیست، اما و حقیقت گاهی از زهر تلخ‌تر. کلا معاشرتی نیستیم؛ یادگرفتم کسی ما رو نمیخواد پس خودمون رو به کسی تحمیل نکنیم. یه عمر تنهایی کشیدیم دیگه، فقط خودم بودم و دوتا رفیقام. با کسی دمخور نبودیم. همه چیزمون کار بود و کار... برای خودمون یه خونه اجاره کردیم و سه نفری زندگیمون رو ساختیم. تا اونشب و توی اون برف..زندگیم از مسیرش خارج شد. الان نمیدونم، قبلا روی ریل نبودم یا الان نیستم، اما هرچی که بود برام یه تغییر بود. یه شب که خیلی داغون بودم، خیلی شکسته بودم، خواب سیدمهدی رو دیدم. گذاشت سرم، داد دستم، دست رو شونه‌م گذاشت. و گفت: _ خالی نمونه داداش! گفتم: _اهلش نیستم. گفت: _اهلت میکنن! گفتم: _دنیام با دنیات فرق داره. گفت: _نگاهتو عوض کنی فرقی نداره. گفتم: _بلد نیستم گفت: _یا علی بگو، منم هستم و دستتو میگیرم. گفتم: _تو شدی؟! گفت: _همسایه‌ایم. گفتم: _من زنده‌ام؛ اگرم بمیرم من کجا و تو کجا! گفت: _همسایه‌ایم رفیق. گفتم: _منم میشم؟ گفت: _شهادت خیلی نزدیکه. گفتم: _چطور میشه؟ اصلا تو نترسیدی؟ گفت: _دیدم تو زندگی بدون شهادت،هیچی ندارم. دیدم مرگم همین روز و همین ساعت رقم میخوره. گفتم «اللهم ارزقنا توفیق الشهادة». اونقدر گفتم تا خدا با دلم راه اومد. گفتم: _زن و بچه داشتی. گفت: _ دستم بودن. حالا هم می‌سپرم دست تو. گفتم: _تو که گفتی شهید میشم! گفت: _گفتم همسایه‌ایم. گفتم: _یعنی شهید نمیشم؟ گفت: _شهادت تو ؛ اما من میکنم. گفتم: _تنهام نذاریا... گفت: _دست رفاقت بدیم؟ دستش رو گرفتم، لبخند زدیم؛ تو آسمون پرواز کردیم. گفتم: _اون پایین چه خبره؟ اونا کیان؟ گفت: _روزگار آیه بعد از منه گفتم: _میدونی چی میشه؟ گفت: _همه‌شو نه، اما میدونم باید چی بشه. گفتم: _حال زنت ! گفت: _باید خودش رو پیدا کنه؛ بهش گفتم که مواظب باشه، اما براش ! گفتم: _چرا؟ اونکه خیلی با ایمان و معتقده! گفت: _از روزی که کنه میترسم، روزی که با اشتباهش باد ببره. گفتم: _مواظبش باش! گفت: _من دیگه نمیتونم؛ تو مواظبش باش! همینجا بود که سقوط کردم و از خواب پریدم. دستم هنوز از گرمای دستای سیدمهدی گرم بود. آقا سید... مواظب خانوم سید مهدی باشید! سیدمهدی نگرانشه. سیدمحمد سرش را تکان داد و از خاطراتش بیرون آمد: _دیگه بریم سایه جان؛ آیه نیاز به کسی نداره..... 🥀ادامه دارد.... ❤️‍🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری ~•~🌿꧁🌹꧂🌿~•~ @payame_kosar ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
رمان عاشقانه شهدایی 🦋جلد سوم؛ 🎋جلد اول رمان؛ "از روزی که رفتی" 🎋جلد دوم؛ "شکسته هایم بعد تو" رها متعجب گفت: _دیوونه شدی آیه؟چرا بچه نخواد؟اون عاشقته! شما بیشتر از دو ساله ازدواج کردید و ارمیا مرد جا افتاده‌ایه! اگه حرفی نمیزنه واسه اینه که تو رو تحت فشار نذاره!اون عاشق زینبه. یادم نمیره روزی که دنیا اومد. برق خاصی با دیدن زینب تو چشماش نشست. وقتی هم محسن دنیا اومد، با یک حسرتی نگاهش میکرد. این روزا رو ازش دریغ نکن. اون حق داره لحظه لحظه رشد و شکوفایی بچشو حس کنه. آیه: _این روزا بیشتر یاد سیدمهدی میوفتم. خودم تو برزخم. رها: _نذار ارمیا بفهمه!اون بخاطر تو خیلی صبر کرده!حقش نیست این روزا همش نگران خاطرات تو هم باشه. حالا کجا رفت یکهویی؟ آیه: _احتمالا مناطق سیل زده رفته! هیچی نگفت. گفتش هر وقت تونستم بهت زنگ میزنم میگم کجا هستم. رها: _آیه!خوشحال باش. داری مادر میشی!به قول خودت، تو الان خودِ خودِ معجزه‌ی خدایی! آیه سرش را روی شانه ی رها گذاشت: _دوسش دارم رها!این روزا خیلی عوض شدم. رها: _کی رو دوست داری؟ بچتون رو؟ آیه: _اونو که دوست دارم اما ارمیا! با اون چیزی که فکر میکردم فرق داره. با اینکه هیچ چیز شبیه زندگی با مهدی نیست اما انگار با این زندگی بیشتر عجین شدم! این روزها همش به حرف محمد فکر میکنم. اون روز که باهام دعوا کرد. یادته؟ گفت اگه ارمیا هم مثل مهدی بره و دیگه نیاد! دلم شور میزنه. من دیگه طاقت نمیارم! رها: _هیچ اتفاقی برای ارمیا نمیوفته!چرا اینقدر میترسی؟ یک روزی خودت گفتی بهترین محافظ آدم عجلِشه! نگران نباش. اگه روز پرواز شاپرک ها برسه، پرواز میکنن! آیه آهی کشید: _من طاقت یک پرواز دیگه رو ندارم! رها: _ارمیا هم نمیره. آیه: _خدا کنه. این روزا بیشتر از همیشه دلتنگشم... رها: _عاشق شدی بالاخره؟ آیه لبخند زد...غروب روز بعد بود که ارمیا زنگ زد. ارمیا: _سلام! خوبی؟ آیه: _سلام. خوبم. تو خوبی؟کجایی؟چرا دیر زنگ زدی؟ ارمیا خنده آرامی کرد: _باور کنم که آیه خانوم دل نگران شده؟ آیه: _باور کردنی نیست؟ ارمیا: _خودت چی فکر میکنی خانومم؟ آیه: _کجایی؟ ارمیا: _پلدختر. آیه: _اوضاع چطوره؟ ارمیا: _افتضاحه آیه: _بیایم؟ ارمیا: نه. نشنیدی میگن( فدای )؟ ما که هستیم، شما آسوده باشید! آیه: _نگرانم. عادت ندارم به اینکه دور از حادثه باشم ارمیا: _عادت کن عزیزم!تا من هستم دیگه نمیذارم بری تو دل خطر! آیه: _بالاخره که یکی باید بره کمک! (ما خانه‌به‌دوشان، غم سیلاب نداریم، موجیم که آسودگی ما عدم ماست) میخوای منو به عدم برسونی؟ ارمیا: _نه! میخوام آسایش داشته باشی. آیه: _همه با هم کمک میکنیم تا همه با هم به آسایش برسیم. ارمیا: _الان میخوای بگم بیا؟ آیه: _هرجا،هر وقت به من نیاز باشه، دوست دارم باشم!منو کنار نذار. ارمیا: _شما نقطه‌ی پرگاری!مگه میشه کنار گذاشته بشی؟ شرایط اینجا سخته. آیه: _سخت‌تر از کرمانشاه؟سخت تر از آق‌قلا؟ ارمیا: _سختی اینجا خیلی فرق داره. آیه: _بچه اونجا نیست؟ ارمیا: _هست آیه: _پس ما هم میتونیم تحمل کنیم! بیایم؟ ارمیا: _نیروهای کمکی هست. اگه نیاز بود میگم بیا. آیه: _تو کی میای؟ ارمیا: _هر وقت تموم بشه. آیه: _چکار میکنید اونجا؟ ارمیا: _خونه ها تا سقف توی گل هستن. تا گل‌ها خشک نشده باید خونه‌ها رو تخلیه کنیم. آیه: _چیزی از وسایل مردم سالم مونده؟ ارمیا: _باید میدیدی اینجا رو. قابلمه، سماور، لپ تاپ، همه چیز مچاله شده از فشار گِل‌ها. یک فرش دوازده متری رو بیست، بیست و پنج نفره بلند میکنن میبرن بیرون. براشون هیچی نمونده جز همین چهار دیواری که اگه دست نجنبونیم و گل‌ها خشک بشه، همونم ندارن. آیه: _خدا خیرتون بده...مواظب خودت باش. ارمیا:_تو هم مواظب خودت و دخترم باش. آیه: _باشه.خداحافظ ارمیا:_خداحافظت عزیزم. **** چهارده روز بعد بود که ارمیا بازگشت. حاج علی دستانش را فشرد و در آغوشش گرفت: _خسته نباشی مومن خدا! ارمیا خندید: _مونده نباشی مرد خدا! زینب سادات به آغوشش رفت ، و آیه به یاد ارمیای از سوریه برگشته افتاد. همان شبی که زینب سادات از خواب بیدار شد و بابا بابا میکرد. همان شب که اولین بار بود که در خانه ماند... زینب سادات که در آغوش پدر به خواب رفت. ارمیا از جمع عذرخواهی کرد و به اتاق رفت. خیلی بیشتر از خیلی خسته بود. خدارا شکر کرد که آینده، پنجشنبه و جمعه است و میتواند استراحت کند. پاهایش دو روز از بس داخل پوتین و چکمه بود،...... ادامه دارد... . 📝نویسنده؛ سنیه منصوری @payame_kosar ╰━━❤️🕊🌼🕊❤️━━╯ «»