eitaa logo
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
پیام کوثر
842 دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
9.2هزار ویدیو
179 فایل
برنامه های ثابت کانال پیام کوثر : #امام_زمانم ، #یاران_آسمانی، #سبک_زندگی_اسلامی ، #جهاد_تبیین ، #فرزندآوری ، #تربیت_فرزند ، #داستانک ، #مسابقه ، #تلنگر ، #پندانه ، #گزارش و... ارتباط با ما : @Hkosar
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی ادامه داره 😷 ماسک از هر واکسنی برای پیشگیری از کرونا موثره ماسک میزنم @payame_kosar
۶ مرداد ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥من ماسک میزنم تا هیچ لبخندی روی هیچ لبی خشک نشود. داری میری بیرون ماسکتو فراموش نکنی رفیق😊 ماسک میزنم @payame_kosar
۱۱ مرداد ۱۳۹۹
بُریده‌ام از فاصله‌ها ببین! . . . اینبار به مسلخ آورده‌ام تمام خودم را ! مُهر بزن پاےِ بندگی‌ِ نصف و نیمه‌ام ... قصد کرده‌ام از زندان رها شوم ! 🌹 @payame_kosar
۲۹ تیر ۱۴۰۰
۱ دی ۱۴۰۲
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
🌷بِسْـمِـ الّلهِ النُّور 🍁رمان هیجانی و فانتزی 🌷 🍁قسمت درحال جمع کردن جزوه ها بودم که دیدم محمد سمت ما می آید....🚶 توی دلم گفتم خدا بخیر بگذراند. با چهره ای که لبخند تلخی به لب داشت و چشمانی که از ناراحتی لبریز بود به آرمین نگاه کرد و گفت : _ ما هم مثل شما زحمت کشیدیم رفیق،😒 مفتی نیومدیم سر درس و دانشگاه. تازه تو پدر هم داشتی...😒😢 بغضش را قورت داد و ساکت شد... احساس کردم آرمین متوجه اشتباهش شده بود اما اگر چیزی نمیگفت خدشه دار می شد. برای اینکه کم نیاورده باشد گفت : _تو شاید زحمت کشیده باشی اما هیچوقت نمی تونی به اندازه من به زبان مسلط باشی پس دیگه سعی نکن با ایراد گرفتن از من به چشم بقیه بیای.😏 کاوه سعی کرد مثل همیشه فضا را تلطیف کند.. اما من از این همه غرور بیجا سردرد گرفته بودم.😣 نمیتوانستم مثل دفعات قبل لحن تند و اهانت آمیز آرمین را بگیرم و از حرفهایش بگذرم. احساس میکردم این کار باعث شدت گرفتن غرورش میشود... میدانستم اگر چیزی بگویم ممکن است از بین رفتن رابطه دوستانی مان تمام شود... اما از زور عصبانیت کنترلم را از دست داده بودم. احساس کردم کردنم است.... محمد که فهمیده بود جواب دادن به آرمین بی فایده است چیز بیشتری نگفت. همینکه پشت کرد تا برگردد روی شانه اش زدم و گفتم : _من از طرف دوستم ازت عذر میخوام.😐✋ آرمین که هرگز تصور شنیدن چنین جمله ای را از من نداشت... انگار از شدت خشم😡 تبدیل به کوره ی آجر پزی شده بود نگاه متعجبانه ای به من انداخت، 😳😡با لکنتی که از شدت عصبانیت به او دست داده بود گفت : _تو... تو... تو بیجا میکنی از طرف من از این یارو عذرخواهی میکنی. تو فک کردی کی هستی؟ نمیدانستم چه حرفی بزنم که وضع بدتر نشود.... مدام سعی میکردم به خودم یادآوری کنم که این ضعف آرمین است و اگر من هم بخواهم مثل خودش رفتار کنم و جوابش را بدهم هم اندازه ی او شخصیتم را پایین می آورم.... نفس عمیقی کشیدم و چشمهایم را چند ثانیه بستم و گفتم : _ آرمین عزیزم من ناراحتی تورو درک میکنم اما تو نباید انقدر با لحن تند با مردم حرف بزنی و شخصیت بقیه رو کوچیک کنی. من دوستت هستم و بخاطر خودت دارم اینارو میگم. اما انگار آرمین از شدت ناراحتی قدرت تعقل و شنوایی اش را از دست داده بود ، هیچ کدام از حرف هایم را نمیشنید و بدون لحظه ای توقف جملات بی ادبانه اش را پشت هم نثار و می کرد.... طفلک کاوه وسط من و آرمین گیر کرده بود و حال بدی داشت. مدام جلوی آرمین می آمد و سعی می کرد کمی آرامش کند اما آرمین بدون توجه به حرف های کاوه اورا کنار میزد و به بد و بیراه گفتن هایش ادامه می داد.... کاوه جلوی آرمین آمد و با صدای بلندی گفت : _آرمین جان یکم آروم باش ما باهم دوستیم نیاز نیست انقدر عصبانی بشی ما میتونیم... هنوز جمله اش تمام نشده بود که آرمین برای اینکه بتواند اورا از جلوی دیدش دور کند و به گستاخی هایش ادامه دهد کاوه را هل داد و او وسط صندلی های کلاس نقش زمین شد.... خون جلوی چشمهایم را گرفته بود... با خودم فکر میکردم محمد که بالای سرش نبوده چقدر بهتر از آرمینی که پدرش مثلا از قشر تحصیلکرده و بافرهنگ جامعه است، شده.... با دیدن وضع کاوه که نقش زمین شده بود کنترلم از دست دادم و میل باطنی ام،... جر و بحث لفظی مان به دعوای فیزیکی تبدیل شد...😠👊👊😡 ادامه دارد.... ✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾ @payame_kosar
۱۱ مرداد ۱۴۰۳