🌷بِسْـمِـ الّلهِ النُّور
🍁رمان هیجانی و فانتزی
🌷 #مثل_هیچکس
🍁قسمت #سی_ویک
شش ماه از روز خواستگاری میگذشت. کاسه ی صبرم لبریز شده بود.😒💓
اولین روز ترم جدید به محض تمام شدن کلاس از محمد خواستم درباره ی فاطمه صحبت کنیم.
از دانشگاه خارج شدیم. گفتم :
_ میدونم خواهرت همه حرفایی که روز خواستگاری بینمون رد و بدل شده رو بهت گفته.😕 پس حتما میدونی دلیل سکوتم توی این مدت چی بود. اگه حرفی نزدم یا سراغشو نگرفتم بخاطر این بود که خودش ازم خواست صبر کنم. ولی شش ماه گذشته! من یه جواب مشخص میخوام😐✋
+ من احساساتت رو درک می کنم. ولی اگه فاطمه ازت خواسته #صبر کنی حتما #دلیلی داره. 😊الانم جوابی به من نداده تا بخوام از جانبش حرفی بزنم.
_ من به هر زحمتی بود تمام سعی خودمو کردم توی این مدت دندون رو جگر بذارم. ولی صبر من دیگه تموم شده. 😕باید باهاش حرف بزنم. اجازه بده یه بار دیگه بیام و جوابمو بگیرم.☝️
با لبخند گفت :
+ آقا رضای گل، من خواهرمو میشناسم. اگه گفته صبر کنی بیخودی نگفته. ☺️تو که این همه موندی. بازم تحمل کن تا خودش جوابشو بهت بده. نگران نباش بالاخره تکلیفت معلوم میشه. دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره.😉
با نا امیدی نگاهش کردم و چیزی نگفتم. شاید فاطمه هم برای این همه مدت سکوت کردن #دلیلی داشت. اما انتظار کشیدن هم کار سختی بود.😔
چند روزی سعی کردم خودم را با حرف های محمد متقاعد کنم اما نتوانستم.
روز جمعه با خودم گفتم سرزده به خانه شان می روم و جوابم را از فاطمه می گیرم.
عصر لباس پوشیدم و راهی شدم...
ماشین را پارک کردم. قفل ماشین خراب شده بود. چند دقیقه ای معطل شدم، بالاخره بعد از کلنجار رفتن در را قفل کردم.
شاخه گلی😍🌹 که خریده بودم را از روی کاپوت برداشتم...
هنوز وارد کوچه نشده بودم که دیدم یک پسر جوان😳 با گل و شیرینی💐🍰 همراه پدر و مادرش پشت در خانه منتظرند...
دلم نمیخواست باور کنم او خواستگار فاطمه است. 😟😳اما از کت و شلوار و موهای آب و جارو کرده اش نمیتوانستم برداشت دیگری داشته باشم. 😑
دنیا روی سرم خراب شده بود. سر کوچه خشکم زد. از دور دیدم که محمد در را باز کرد و بعد از استقبال وارد خانه شدند.
احساس می کردم در حقم نامردی شده. حس بدی بود. 😔
نمیخواستم باور کنم فاطمه بخاطر مرد دیگری سر کارم گذاشته. فاطمه که اهل این کارها نبود.
بغضی گلویم را می فشرد.😢 سراغ ماشین رفتم و به زحمت در را باز کردم. اعصابم بهم ریخته بود.
خودم را به خانه رساندم. بدون اینکه لباس هایم را عوض کنم سرم را توی بالشم فرو بردم. دلم به درد آمده بود. با یادآوری آنچه که دیده بودم بغضم شکست و یک دل سیر اشک ریختم.😭😣
از فردای آن روز با محمد سر سنگین شدم و رابطه ام را کم کردم...
احساس می کردم از جانب کسی که این همه مدت #مورداعتمادم بود فریب خورده ام.😞 نسبت به او دلسرد شده بودم.
اواخر آبان ماه موعد آزمون ورودی دانشگاه مورد نظر بود اما تا دو سه هفته مانده به امتحان بی خبر بودم.
نمیدانستم تمام این مدت پدرم پیگیر بوده تا نیما کار بورسیه ام را درست کند.🙄
انگیزه هایم را از دست داده بودم.😞
ماندن و رفتن برایم فرقی نمی کرد.🙁 مدارکم را ارسال کردم و در آزمون ورودی شرکت کردم. حتی یک درصد هم احتمال قبول شدن نمیدادم اما در کمال ناباوری قبول شدم.😟
نزدیک بود مادرم بعد از فهمیدن خبر قبولی ام از شدت خوشحالی غش کند. حدود دو ماه مهلت داشتم تا کارها را انجام بدهم و پرونده ام را بفرستم.
دانشگاه جدید از بهار آغاز می شد و من حداقل چند هفته زودتر باید می رفتم. در طول این مدت مادر حسابی به تکاپو افتاده بود تا قبل از رفتنم دختر قد بلند و چشم و ابرو مشکی مناسبی برایم پیدا کند...😕
ادامه دارد....
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
@payame_kosar
4_5791935884542609352.mp3
21.06M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
🎧 با نوای علی فانی
هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
•┈••••✾•☘️🌸☘️•✾•••┈•
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤔برای حجاب کار فرهنگی کنید کافیه دیگه!!!
⁉️برای چی باید پلیس و قانون و الزام برای حجاب بیاد وسط
#حجاب_قانون_آرامش
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥فرق مدیریت وهابیت و مدیریت جهادی شیعه
انتشار حداکثری با شما ✅
#شیعه
#اهل_جهاد
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
@payame_kosar
در تهران که با لباس سبز سپاه جلوی دوربین نشست تازه ام آی سیکس فهمید آن افسر رده بالای موساد ، یک فرمانده ایرانی بوده است...
بچه های بالا : او ۲۰ سال افسر زبده موساد بود جزو تاجران باهوش الماس درجهان و فرمانده طرح کودتای اسرائیلی در ایران بود
زمانی که بایدن معاون رئیس جمهور امریکا بود با بایدن و کلینتون و برخی مقامات بلند پایه فرانسه و اسرائیل و بریتانیا برای براندازی در ایران طرحی به اسم دولت در تبعید را پایهریزی کرد.
تجارت این افسر تا جایی پیش رفت که تمام جواهرات و الماس ملکه انگلیس را نیز تهیه میکرد؛ گفته میشود در طرح براندازی دولت در تبعید قصد داشتند موسوی و کروبی را از کشور فراری دهند
کمتر از یک هفته به موعد کودتا ...این افسر از تیم اطلاعات امنیت اسرائیل خارج میشود و طی عملیات فوق هوشمندانه و مخفی به ایران بازمیگردد.
سردار مدحی طی ۲۰ سال نفوذ به دستگاه امنیت اسرائیل و غربی با پوشش اخراجی سپاه توانست ضربه مهلکی به ساختار امنیت غرب بزند/ شهید سردار مدحی در اثر جراحات ناشی از جنگ تحمیلی به شهادت رسید.
#مرد_جنگ
#وفادار_وطن
#سرباز_گمنام
#شهید
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧚♂️ آموزش ساخت یک کنسول فانتزی
#کاردستی_فانتزی
#اسباب_بازی_کودک
#دکوری_زیبا
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شام عالی بدون گوشت
سیب زمینی
خیارشور
پیازقرمز
ذرت
پیازچه
جعفری
شوید
آب لیموترش
سس خردل
سس مایونز
ماست
نمک و فلفل سیاه
روغن زیتون
#آشپزی
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر انقلاب: کلید مشکلات اقتصادی کشور در تولید است. مسئله تولید را باید جدی گرفت.
#رهبر_انقلاب
#تولید
🍃🦋🦋🦋🦋🌺🦋🦋🦋🦋🍃
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴رهبر انقلاب در نخستین دیدار دولت چهاردهم:
🔷آقای رئیس جمهور برای انتخاب وزیران با من مشورت کردند. برخی را تایید و برخی را هم تاکید کردم. تعداد زیادی را هم نمیشناختم و نظری نداشتم.
#رهبر_رئیس_جمهور
#انتخاب_وزرا
#رای_مجلس
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 رهبر انقلاب خطاب به دولت چهاردهم: به دشمن امید نبندیم
🔹برای برنامههایمان منتظر موافقت دشمن نباشیم.
#امید_نبستن_به_دشمن
#ایران_قوی
#استقلال_همیشگی
~•~•🦋 🍃🌸🍃🦋•~•~
@payame_kosar
🔺 تیم المپیاد نجوم دانشآموزی #ایران قهرمان شد
تیمِ المپیاد نجومِ دانشآموزی ایران با کسب ۵ نشانِ طلا؛ مقام نخستِ هفدهمین المپیاد جهانیِ نجوم و اختر فیزیک را از آن خود کرد.
آریا کرداری، آروین رسولزاده، حنانه خرمدشتی، محمدمهدی کشاورزی و علی نادری لردجانی اعضای تیم دانش آموزی ایران بودند.
همچنین در رقابتِ تیمی نیز ایران موفق به کسب جام رتبه نخست شد.
#ایران_قهرمان
#دانش_آموزان_نخبه
#المپیاد_نجوم
#مقام_نخست
~•~•~🌸🍃🦋🍃🌸~•~•~
@payame_kosar
#توئیت
#تلنگر
نمـــــاز
اولین چیزی است که از تو درباره آن سوال خواهند کرد. پس حواست باشد
🟡 آخرین چیزی که به آن فکر میکنی نماز نباشد
🪴@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📻 #زمزم_احکام
❓ حکم خواندن نماز با باقیماندهی غذا مابین دندانها چیست؟
✔️ حجتالاسلام جواهری نماینده #آیت_الله_شبیری_زنجانی پاسخ میدهند.
🪴@payame_kosar
#گزارش_تصویری
✨ برگزاری حلقه دختران زهرایی باسرگروهی : سرکار خانم رستگار
در مسجد علی بن ابیطالب (ع) برگزارشد.
موضوع : پاسخگویی به شبهات در قالب پرسش و پاسخ
#حلقهصالحین
#نو_جوانه_ها
#پایگاهحضرتعلیبنابیطالبع
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
♥️⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
🌷بِسْـمِـ الّلهِ النُّور
🍁رمان هیجانی و فانتزی
🌷 #مثل_هیچکس
🍁قسمت #سی_وسه
چیزی درباره ی رفتن و بورسیه شدنم به محمد نگفته بودم...
بعد از پایان ترم چند باری برایم زنگ زده بود، اما من هربار مکالمه را کوتاه می کردم و جوابش را با جملات رسمی می دادم.😔
دلم میخواست بی خبر بروم اما به احترام رفاقتی که قبل تر داشتیم یک روز پیش از سفر برایش زنگ زدم.
شماره را گرفتم.☎️ بعد از چند بوق تلفن برداشته شد :
_ بفرمایید؟
دلم ریخت! صدای فاطمه بود...😔💓
نتوانستم حرف بزنم. با همان صدای گرم و دلنشین دوباره گفت :
_ الو؟ بفرمایید؟
صدایم را صاف کردم و گفتم :
+ سلام... من... رضام...😔
مکثی کرد و گفت :
_ حالتون خوبه؟
دلم می لرزید.💓 هنوز هم دوستش داشتم. با صدای گرفته گفتم :
+ نمیدونم...😞
بعد از کمی سکوت گفت :
_ اگه با محمد کار دارین خونه نیست.
+ هروقت اومد بهش بگین به رسم رفاقت زنگ زدم خداحافظی کنم. من فردا میرم انگلیس. شاید دیگه نبینمش.
😔🛫🇬🇧
_ انگلیس...؟؟؟
+ بله.
ساکت ماند و حرفی نزد...
دلم میخواست حتی با یک کلمه به من بفهماند که از شنیدن خبر رفتنم ناراحت شده، اما چیزی نگفت. 😔
خداحافظی کردیم و گوشی را قطع کردم. آن روز دوباره فکرم مشغول شده بود. همانطور که ساکم را جمع می کردم خاطرات دوسال اخیر در ذهنم مرور می شد.
چشمم به گوی موزیکال افتاد.🔮
بلند شدم و در ساکم گذاشتمش. آخر شب بعد از اینکه مسواک زدم و آماده ی خوابیدن شدم تلفن زنگ خورد. قبل از پدر و مادر خودم را رساندم و تلفن را جواب دادم. ☎️
_ الو؟ بفرمایید؟
+ سلام داداش. پارسال دوست امسال آشنا. خوبی؟😊
_ سلام! محمد تویی؟😒
+ آره خودمم. چطوری؟ ببین من شهرستانم. تا چند روز دیگه نمیتونم برگردم، خواهرم زنگ زد گفت میخوای از ایران بری. درسته؟😐
_ آره. میرم انگلیس.😔
+ چرا یهو بی خبر؟😟
_ چند ماهی میشه دارم کارای رفتنمو درست می کنم. بورسیه ی تحصیلی گرفتم. برای ادامه تحصیل میرم انگلیس. فکر می کردم دونستن و ندونستنش برات فرقی نداره. برای همینم چیزی نگفتم.😕😔
+ چرا فکر می کردی فرقی نداره؟!😐
_ چون نسبت به دوستیمون دلسرد شدم. چون میدونستم توهم توی این مدت سعی کردی منو از سر خودت و خانوادت باز کنی.😒
+ اون وقت چطوری به این نتیجه رسیدی؟!😕
_ مگه اشتباه می کنم؟😔
+ واقعا منو اینجوری شناختی؟😐
کمی مکث کردم و گفتم :
_ اوایل پاییز ازت خواستم اجازه بدی بیام و دوباره با خواهرت حرف بزنم، تو گفتی هرموقع خواهرم صلاح بدونه خودش جوابتو میده. اما من دیگه تحمل انتظار کشیدنو نداشتم. 😒سرزده اومدم که وقتی رسیدم سر کوچه دیدم خواستگار خواهرت با خانوادش اومدن تو...😔
محمد بلند بلند خندید و گفت :😃
+ پس این همه مدت کلاس گذاشتنت برای همین بود؟ بابا، اون پسر عموم بود. از بچگی زن عموم دوست داشت خواهرم عروسشون بشه، اما فاطمه هیچ تمایلی به این وصلت نداشت. مادرمم به احترام عموم قبول کرد که بیان. میخواست از زبون خود فاطمه جواب منفی رو بشنون. همون روزم قال قضیه کنده شد رفت پی کارش!😌😃
_ ولی دیدن اون صحنه منو داغون کرد. ناامید شدم. 😞خودمو سپردم به زندگی تا هرچی میخواد پیش بیاد.
+ کاش زودتر باهام حرف میزدی تا برات توضیح می دادم.😊 واقعا آدم توی حکمت کارای خدا می مونه! بگذریم... راستش نمیدونم با شرایطی که الان برات پیش اومده و مجبوری از ایران بری چه اتفاقی میفته، ولی خواهرم ازم خواست باهات صحبت کنم. البته من بهش گفتم که شاید الان شرایط مناسبی نباشه ولی خودش بهم گفت جواب درخواست ازدواجتو بدم.😉
شوکه شدم.😧😳 نمیدانستم با چه جوابی مواجه می شوم. ادامه داد :
+ من که نمیدونستم بورسیه گرفتی. ولی دیشبم به فاطمه گفتم که رضا به هر دلیلی بخواد بره انگلیس نمیتونه فردا پروازشو کنسل کنه و با شنیدن این حرفا فقط فکرش بهم میریزه. اما نمیدونم چرا اصرار داشت که باهات حرف بزنم.☺️
_ میشه بری سر اصل مطلب؟😧
+ بله میشه! خواهرم به درخواست ازدواجت جواب مثبت داده!😉
با شنیدن این جمله گل از گلم شکفت.☺️😍 انگار دنیا را به من داده بودند. اما فکر رفتن و بورسیه شدن ته دلم را خالی می کرد. گفتم :
_ چرا این همه مدت جواب نداد؟ حالا بعد از یک سال درست فردا که من باید برم اینو میگی؟😕
+ چی بگم! اونم دلایل خودشو داشت.
ادامه 👇
_چه دلیلی؟ یک سال زمان کمی برای منتظر گذاشتن من نبود!
+ من نمیتونم از پشت تلفن همه چیز رو برات توضیح بدم. اگرچه صلاح نمیدونستم دم رفتن این حرفارو بزنم ولی فقط به اصرار فاطمه بهت گفتم.
_ ولی این حق منه که دلیل این همه معطلی رو بدونم!😐
+ درسته. حق با توست. ولی الان شرایط مناسبی نیست. تا کی باید انگلیس بمونی؟
_ نمیدونم. فکر نمی کنم زودتر از شش دیگه ماه بتونم مرخصی بگیرم و برگردم.
+ پس انشاالله وقتی برگشتی حضوری حرف میزنیم...😎
از محمد خداحافظی کردم اما فکرم درگیر بود...💭😍💓
ادامه دارد....
~•~•~🍃🌺🍃~•~•~
@payame_kosar