eitaa logo
پیام کوثر
740 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
7.9هزار ویدیو
167 فایل
برنامه های ثابت کانال پیام کوثر : #امام_زمانم ، #یاران_آسمانی، #سبک_زندگی_اسلامی ، #جهاد_تبیین ، #فرزندآوری ، #تربیت_فرزند ، #داستانک ، #مسابقه ، #تلنگر ، #پندانه ، #گزارش و... ارتباط با ما : @Hkosar
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 حیرت تلویزیون فارسی‌زبان موساد از توانایی حزب‌الله در هدف قرار دادن منزل نتانیاهو! 🔹ابراز نگرانی صهیونیست‌های اینترنشنال از قدرت حزب‌الله لبنان: نحوه حملات حزب‌الله تغییر کرده؛ معلوم نیست آن‌ها چطور توانستند منزل نتانیاهو را هدف قرار دهند؟! حزب‌الله قبلا هشدار داده بود که جنگ وارد مرحله جدیدی خواهد شد و از تسلیحات جدیدی استفاده خواهد کرد! 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻کتاب بی آرام برای سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی به روایت: زهرا امینی (همسر شهید) نوشته: فاطمه بهبودی قسمت اول: صدای حاج خانم توی سرم پیچید: - داداشی، اومده یم خواستگاری زهرا. مامان گفت: «به سلامتی، برای کی؟ حاج خانم گفت: «کی بهتر از اسماعیلم!» یک مرتبه همه ساکت شدند. حاج خانم سنگینی فضا را شکست: - زن داداش نمی خواید جواب بدید؟ مامانم با دستپاچگی گفت: "والله چی بگم" سرم را بالا آوردم و توی دلم گفتم: - خدایا قربانت بروم؛ همین دیروز بود که با خودم گفتم یا زن اسماعیل می‌شوم یا اصلا ازدواج نمی‌کنم. اما آن لحظه فکر نمی‌کردم اسماعیل بیاید خواستگاری ام. آخر حاج خانم دختری از فامیل را برای اسماعیل نشان کرده و سال ها او را «عروسم» صدا زده بود. حالا چه شده بود که به خواستگاری من آمده بودند. صدای مامان روی سرم آوار شد - دختر، شیر سماور رو ببند قوری سررفت. سینی پر آب شد. تا به خودم بجنبم مامان شیر سماور را بست و دستمال به دست من را کنار زد. زیر لب با خودش غرغر می‌کرد که صدای بابا حرفش را برید: - دخترم، بابا، چی می‌گی؟ سرم را پایین انداختم و گفتم: "هر چی خودتون صلاح می‌دونید." مامان دست از دستمال کشیدن برداشت و با تعجب نگاهم کرد. بابا از آشپزخانه بیرون رفت. با اشاره او، مامان پشت سرش. سرم را چسباندم به در. مامان و بابا پچ پچ می‌کردند. - قبل این ندیده و نشنیده می‌گفت نه! - این جواب با حرفای قبلش زمین تا آسمون فرق داره. مامان سینی چای را گرداند و گفت: «حاج خانوم، اجازه بدید فکر کنیم.» - مگه فکر کردن می خواد؟ ما با هم فامیلیم. بابا را خطاب کرد و گفت:"مگه ما فکر کردیم داداش؟" و آب و تاب داد به صدایش. - اسماعیلم فردا می‌خواد بره جبهه. شما باید الان جواب بدید. صدا از دیوار درآمد از مامان و بابا درنیامد. یکهو صدای حاج خانم بلند شد: - زهرا ... زهرا خانوم .... صدایم توی سینه حبس شده بود. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: «بله» - بیا تو عمه ! خودم را جمع و جور کردم اما انگار قلبم داشت از سینه ام بیرون می زد. حاجی آقا زودتر از همه سرش را به طرف آشپزخانه چرخاند. سلام کردم. نگاهم کشید به حاج خانم و ناهید خانم و شرید روی اسماعیل. حاج خانم من را کنارش کشید و گفت: «خب، عمه، تو چی میگی؟» زبانم سنگین شده و صورتم گر گرفته بود. پلک هایم تند تند می پرید و انگار می خواست آبرویم را ببرد. نگاهم به فرش خیره مانده و نفس هایم تند شده بود. لام تا کام حرف نزدم. حاج خانم گفت: «خب مبارکه!» و در قندان را برداشت و پولکی تعارفم کرد. یکی برداشتم. قندان را کشید طرف اسماعیل و گفت: "دهنت رو شیرین کن مامان که تا آخر زندگی تون شیرینی باشه" و زد به شانه اسماعیل و گفت: «مامان، برو جبهه. ان شاء الله وقتی برگردی عروسیت رو می‌گیریم.» ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ╭┅─────────┅╮ @payame_kosar ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5791935884542609352.mp3
21.06M
💬 قرائت دعای "عهــــد" 🎧 با نوای علی فانی هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹 •┈••••✾•☘️🌸☘️•✾•••┈• @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️اخطار رهبــری چند روز گذشته پرچم و و وسوسه های خصمانه دشمن نباید در داخل کشور توسط افراد و فریب خورده برافراشته بشه..... ✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾ @payame_kosar
🔴 یک بانوی ایرانی در لبنان به شهادت رسید 🔹 دیروز ظهر پهپاد ارتش تروریستی اسرائیل در تروری هدفمند سرنشینان یک خودرو در شهر جونيه، شمال بیروت را هدف قرار داد و خانم معصومه کرباسی به همراه همسرش دکتر رضا عواضه که شهروند لبنانی بود، به شهادت رسید. ✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾ @payame_kosar
♨️ دکتر امیرحسین بانکی پورفرد در جمع نمازگزاران مسجد الحبیب اصفهان: 🔹از فرونشست صحبت می کنیم، اما آیا از هم سوال کرده ایم؟ 🔸ما نسبت به مسأله حجاب ذره ای نباید کوتاه بیاییم. در هر دو جناح سیاسی بعضاً وادادگی و ترس را می بینیم. دنیا گرایی ، مادی گرایی و اشرافی گری افراد را از غیرت و گفتمان دینی دور می کند. 🔹بعضی از ماها قورباغه آب پز شده ایم ؛ اول روسری ها افتاد ، کم کم یقه ها باز شد ، تن ها نمایان شد ، بی غیرتی آمد. همه ما مقصریم. 🔸اقتصاد مهم است ، آب مهم است ، باید هم مطالبه کنیم . اما چند نفر ما از مسئولین مطالبه کردیم وضعیت حجاب و برهنگی چرا اینگونه است ؟ از فرونشست صحبت می کنیم، اما آیا از فرونشست فرهنگی هم سوال کرده ایم؟ ✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾ @payame_kosar
❌بچه‌ها رو آرایش نکنید ✍چون باعث بیش فعالی‌شون میشه. باعث ناراحتی‌های پوستی می‌شه، چون لوازم آرایشی برای بزرگترها تولید می‌شن. احساس کودکانه رو از بچه‌ها می‌گیره. باعث سلب اعتمادشون می‌شه، چون فکر می‌کنن که با آرایش زیبا هستند. باعث خود بزرگ بینی و غرور کاذب می‌شه. باعث تنهایی و فاصله با هم سن و سالاشون می‌شه. باعث اتلاف وقتشون و صرف رسیدگی به خودشون می‌شه در حالیکه باید اون زمان صرف بازی بشه. باعث مقایسه کودک با بزرگتر می‌شه و الگویی نامناسب در ذهن کودک شکل می‌گیره. دائم تو این فکره که وقتی بزرگ شد عمل زیبایی انجام بده. ✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾ @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوکو مجلسی ۲ رنگ مهمونات دستورشو ازت میخان😁😍 مواد لازم: سبزی کوکو پاک شده 🌿☘️ نیم کیلو سیر تازه🧄 ۳ ساقه سیب زمینی🥔 ۳ عدد متوسط تخم🥚 ۶ عدد زرشک🍇 ۱/۳ پیمانه گردو نصف پیمانه آرد 🥡۲ ق غ زردچوبه ۲ ق چ فلفل سیاه🌶 ۲ ق چ فلفل قرمز عنابی🌶 ۲ عدد نمک 🧂۲ ق چ روغن🥃 ۲ق غ سرپر ✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾ @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکبار برای همیشه یادش بگیر و دیگه نگران باز موندن دکمه ات نباش😍 ✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾ @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣به جای اینکه هادی باشی ، میتونی شفیع باشی⁉️ ❣مادر مریم (علیه السلام) کاری کرد که خدا کیف کرد‼️ 👤استاد ✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾ @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آیا شهادت فرماندهان بی تاثیر است؟! نمی‌شود هربار بگوییم: سید حسن ترور شد؛ سید حسن‌ها خواهند آمد + پاسخ سعید جلیلی ✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾ @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| 🌱 | ‍ يك حقيقت دردناك !🥀 • مؤذن اذان می گويد🔊 • موبايل اذان می گويد🔊 • كامپيوتر اذان می گويد🔊 اما همچنان نماز به تأخير می افتد💔 تا اينكه متعال هم امور شخص را به تأخير می اندازد.🥲 تاخیر در ازدواج💍 تاخیر در فرزندآوری 🤱 تاخیر در یافتن شغل👨‍💻‌ تاخیر در... 😢😔 [ 📿] ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🪴@payame_kosar
🔷️روابط عمومی و بسیج رسانه ناحیه مقاومت بسیج اردکان برگزار می‌کند: 🎤دوره یک روزه آموزش مقدماتی خبرنگاری و خبرنویسی📝 📚با تدریس استاد عمویی خبرنگار با تجربه صدا و سیمای استان یزد 📣ویژه بسیجیان بالای ۱۵ سال 🕢زمان پنجشنبه ۳ آبان ۱۴۰۳ از ساعت ۷:۳۰ تا ۱۱:۳۰ صبح 📌مکان سالن سنایی اداره آموزش و پرورش شهرستان اردکان ⏱آخرین مهلت ثبت نام اول آبان ماه ۱۴۰۳ 🔰بسیجیان علاقمند می‌توانند جهت ثبت نام از طریق نرم‌افزار پیام رسان ایتا به آیدی زیر پیام دهند: @ali_d_87 https://eitaa.com/ali_d_87 •خبرگزاری بسیج اردکان• 🆔 @basijnews_ardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 کتاب بی آرام به روایت خانم زهرا امینی نوشته: فاطمه بهبودی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت دوم: پانزدهم فروردین ماه ۱۳۶۰ نامزد شدیم. از آن روز انگار دنیا رنگ دیگری گرفت. همۀ چیزهای معمولی برایم زیبا شده بود. گاهی نیشگونی از خودم می‌گرفتم ببینم خوابم یا بیدار همه اش می ترسیدم یک دفعه از خواب بپرم و همۀ اینها را خواب دیده باشم. دقیقاً از همان روز، هر کاری می‌خواستیم انجام دهیم مامان ربطش می‌داد به عروسی من و می گفت: "حالا باشه بعد". اولین فرزندش بودم و نگران بود آن طور که باید نتواند از پس کارها بربیاید. چند وقتی بود بابا این دست و آن دست می‌کرد. مغازه اش را تعمیر کند.. اردیبهشت ماه آن سال، دیگر دل را به دریا زد و کارش را شروع کرد. بیست روزی از دومین ماه بهار گذشته بود. یک روز که از مدرسه برگشتم اسماعیل را توی حیاط دیدم. آن قدر ذوق کردم که زبانم بند آمد و نتوانستم سلام کنم. اسماعیل پیش دستی کرد. جواب دادم و تندی رفتم توی اتاق. از خجالت سرخ شده بودم و رویم نمی شد از اتاق بیرون بیایم. گوشم را گذاشته بودم پشت در و دل سپرده بودم به صدای قدم هایش. یک مرتبه صدایش را شنیدم که گفت: "دایی، ما عملیات بزرگی داریم. بعدش کارم زیاد می‌شه. می‌خوام با اجازه شما، قبلش زهرا خانوم رو ببرم." از لای در نگاه کردم سرش را زیر انداخته و منتظر جواب بابا بود. بابا من و من کرد.. - من حرفی ندارم اما می بینی که دستم توی بنایی مونده. اسماعیل و برادرش امیر، آستین‌ها را بالا زدند و کمک دست بابا شدند. شبانه روز کار کردند تا نانوایی بابا روبه راه شد. تاریخ مراسم را گذاشتند. با حاج خانم و اسماعیل همراه شدم و رفتیم بازار یک حلقه سبک انتخاب کردم. خرید عروسی ام همین بود. پنجم خردادماه مصادف با سوم شعبان، روز میلاد امام حسین، قرار پیوندمان شد. سفره عقد را در خانه بابا چیدند. عاقد به خانه آوردند و صیغه مان را جاری کرد. برای مراسم عروسی به خانه حاج خانم رفتیم. زندگی مشترکمان را در یکی از اتاقهای خانه حاج خانم شروع کردیم. از وقتی عراق به کشورمان حمله کرده و اهواز نا امن شده بود، حاج خانم خانه ای در اصفهان کرایه کرده بود. گذشته از این، آقا یوسف هم پیگیر درمان نسرین خانم(خواهر اسماعیل) در اصفهان بود. نسرین خانم می‌گفت: "زهرا، سبب خیر شدی من داداشیم رو.ببینم. از وقتی عراق حمله کرد، یا داداشی جبهه بود یا من بیمارستان بودم." نسرین خانم توی بمباران مسجد جواد الائمه سخت مجروح شده بود. بعد از دو هفته که در بیمارستان اهواز بستری بود گفتند دیگر کاری از ما برنمی آید؛ ببریدش تهران. خودشان کارهای اعزام به تهران و پذیرشش را در بیمارستان مصطفی خمینی انجام دادند. نسرین خانم یک بار تعریف کرد فقط داداشی‌ام اسماعیل، از رفتنم به تهران خبر داشت. توی فرودگاه که دیدمش دلم قرص شد من را تنها نمی فرستند به شهر غریب. اما خوشی ام یک دقیقه هم دوام نداشت. صدای آژیر خطر پیچید و وضعیت قرمز شد. گرومپ گرومپ بمباران فرودگاه را برداشت. چنگ انداختم به پیراهن داداشی که جفتم ایستاده بود. بعد از مجروحیتم، هر صدای بلندی از جا می‌کندم و وحشت می‌کردم. داداشی دلداری ام داد که فاصله هواپیماهای عراقی تا فرودگاه ما زیاد است. اما من مثل بید می‌لرزیدم. طولی نکشید که در هواپیمای سی ۱۳۰ باز شد. برانکارد من را هل دادند توی هواپیما. صدا کردم: «داداشی!» پرستار گفت: «برادرت با همراه ها می آد؛ اینجا فقط بیمارا و پزشکا!» ترس برم داشت. زدم زیر گریه. فکر اینکه قرار است تنهایی به تهران بروم مضطربم کرده بود. اشک و خونم قاطی شده بود. یک مرتبه دکتر داد زد: "با خودت چیکار کردی؟ دهنت خونریزی کرد." اشک هایم بی اختیار می ریختند و به خونریزی توجه نداشتم. یک مرتبه دیدم در سی ۱۳۰ باز شد و داداشی هراسان آمد تو، دهانم را پاک کرد و گفت: نسرین چی کار کردی که فرستادن دنبالم؟ فکر نمی‌کردم این قدر ترسو باشی! گفتم که باهات می‌آم. جفتم نشست. همین که کنارم بود آرام گرفتم. وقتی نسرین خانم اینها را می‌گفت با خودم فکر می‌کردم راست می‌گویدها.. حضور اسماعیل به آدم آرامش می دهد. آن روز مهمان ها که رفتند و من و اسماعیل تنها شدیم به زمین زیر پایم نگاه می‌کردم و توی دلم می‌گفتم من دارم روی ابرها زندگی می‌کنم. مگر می شود توی دنیا باشی و این قدر حالت خوب باشد! چشم می‌بستم و باز می‌کردم و با خودم می‌گفتم راستی راستی من زن اسماعیل شدم. آن قدر اسماعیل را می‌خواستم که وقتی داشتیم ازدواج می‌کردیم نه کارش برایم مهم بود نه اینکه خانه دارد یا ندارد، حقوق دارد یا ندارد! فقط خوشحال بودم که دارم با «اسماعیل» ازدواج می‌کنم . ✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾ @payame_kosar ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا