eitaa logo
دل باخته
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
1 فایل
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند. بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است . از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید 🅱 Pcdr.parsiblog.com
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از عباس لشگری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 آشوبگر بی وجدان 📽 اغتشاشگر بی‌رحمی که با زنجیر و چماق به سر ماموران مجروح می‌زد ، توسط سربازان گمنام امام زمان (عج) دستگیر شد . ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
هدایت شده از عباس لشگری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 مزدوران موساد 📽 دستگیری اغتشاشگر مرتبط با سرویس های جاسوسی توسط سازمان اطلاعات سپاه ♦️ارتباط وقایع اخیر با فاجعه‌هایی که صهیونسیم پشت سر گذاشته...! ♦️سرباز گیری اسرائیل به راحتی آب خوردن.. ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
هدایت شده از عباس لشگری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 شبکه زنان 📽 عملیات رصد و شناسایی و دستگیری شبکه‌ای زنان در اغتشاشات تهران ♦️جرائم : هسته سازی و سازماندهی اغتشاشات ، تحریک عموم مردم با هدف ایجاد ناامنی در سطح شهر ، توزیع پول بین هسته های اغتشاشات ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
هدایت شده از عباس لشگری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 وقتی تو خواب میری تو گونی... 🎥 روایت دستگیری اغتشاشگری که مسجد و پایگاه بسیج را در اصفهان آتش زده بود : ...هنگام شب اقدام به آتش زدن پایگاه بسیج کردم ؛ صبح وقتی از خواب بیدار شدم دیدم چند نفر بالای سرم ایستادند و من را به کلانتری بردند. ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
هدایت شده از عباس لشگری
💢 آلبوم هم پایگاهی ها 📽 آلبوم تصاویری از صدها عکس زیبا و خاطره انگیز رزمندگان ، فرماندهان ، غواصان شهید پایگاه 21 شهید مطهری در دوران دفاع مقدس  🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی ♦️برای تماشا و دانلود این فیلم زیبا به کانال دل باخته در شبکه آپارات مراجعه فرمایید. 🌐 لینک دل باخته در آپارات 👇 https://www.aparat.com/v/omkqG 🙏 با ذکرصلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم. 🤲 اللهم صل علی محمد و آل محمد ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
هدایت شده از عباس لشگری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 📽 نماهنگ تازه‌ی از روایت رهبر انقلاب درباره کار بزرگ در برابر توطئه گسترده رژیم ایالات متحده در منطقه ♦️ شکست‌های پی‌ در پی آمریکا در منطقه اثر کار چه کسی بود؟ 🎙 رهبر معظم انقلاب : آمریکا قدرت مسلّط جهان بود ، ولی امروز نیست. آمریکا در منطقه شکست‌خورده است. شیطان بزرگ با آن‌همه تلاش، با آن‌همه وسوسه و دمدمه نتوانسته است به مقصودِ خود در این منطقه برسد. قهرمان این کار سلیمانی بود. 🌸 روحش شاد و یادش گرامی 👌 بسیار عالی و دیدنی ، تماشای این نماهنگ زیبا را از دست ندهید. ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
هدایت شده از عباس لشگری
💢 بر جمع شهیدان صلوات 📸 چه خون های پاکی پای نهال انقلاب اسلامی ریخته شد و چه جوانان برومندی از هستی خود گذشتند تا نهال انقلاب به درختی تنومند تبدیل شود. 🌺 روحشان شاد و یادشان گرامی 🙏 با ذکرصلواتی یاد و نام تمامی شهیدان دل باخته حق و حقیقت را گرامی داشته و برای فرج آقا صاحب عصر و زمان (عج) دعا کنیم. 🤲 اللهم صل علی محمد و آل محمد ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
هدایت شده از عباس لشگری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 📽 کلیپ تصویری از عکس های زیبا و دیدنی غواصان شهید در عملیات عاشورایی 🌸 روحشان شاد و یادشان گرامی 🎙لای لای ای جبهه لرین یورقونی ای خسته جوانلار لای لای ای شهد شهادتدن ایچیب کامه چاتان لار لای لای اروند کنارینده قیزیل قانه باتانلار خوش یاتین یاخشی یاتیب سیز یاخشی دونیانی آتیپ سیز 💔 سوم دی ماه سالروز عملیات عاشورایی گرامی باد ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
هدایت شده از عباس لشگری
💢 شنیدنی از شب خونین از زبان آزاده سرافراز ، بسیجی غواص : 💠 قسمت اول 🔸...اروند بوی خون و آتش گرفته بود ، گویی آن شب ، ماه سرخ ترین آوازش را در گوش اروند زمزمه می کرد . اروندی که همیشه کشتی های سرکش و سنگین ، مسافر امواجش بودند . حالا بچه های گردان حضرت ولیعصر (عج) را در خودش می پیچید و فرو می برد . عراقی ها درست لب ساحل نشسته بودند و دانه دانه بچه ها را رصد می کردند و می زدند ، انگار آنها آماده تر از ما برای عملیات آمده بودند . با دنیایی از تجهیزات ، اروند را برایمان به آتش کشیده بودند . مدتی زیر آب بودم ، خمپاره هایی که داخل آب می افتادند ، آن قدر تعدادشان زیاد بود که گرمای خفه کننده ای اطرافم را فرا گرفته بود . از شدت فشار حاصل از انفجار ، داخل آب بالا و پائین می رفتم و توازنم به هم می خورد . زنده ماندنم در آن شرایط عجیب تر بود ، سرم را که از آب بیرون می آوردم ، سرخی اروند بیشتر از داخل آب دلم را می سوزاند . به هر زحمتی بود خودم را کنار ساحل جزیره ماهی رساندم ، مسعود حسنی هم آنجا بود ، کلاه کاموایی سیاه رنگش روی سرش بود ، هنوز با مواضع تعیین شده مان دو کیلومتر فاصله داشتیم ، اطراف را نگاه کردم تا ببینم باز هم از بچه ها کسی را می بینم . ارتباط ما با بچه های خط قطع شده بود . شدت آتش دشمن روی اروند بقدری زیاد بود که بعید می دیدم کسی بتواند رد شود . باید از همانجا از آب بیرون می آمدیم و منطقه را برای دشمن ناامن می کردیم تا شاید راهی برای ورود بچه ها باز شود . نظر مسعود را پرسیدم . نگاهش روی اروند بال و بال می زد . پلک هایش انگار هزار کبوتر عاشق شده بودند و در میان خون و آتش می سوختند . زلال چشمانش در سرخی اروند در تقلایی سرخ ، زخم هزار آرزوی سوخته می شد و بر قلبم فرود می آمد . با استیصال پرسیدم ، چکار کنیم مسعود !؟ نگاهش را از اروند گرفت و با اشاره به جزیره گفت : نمی دانم . مات و متحیر بودیم . عراقی ها هنوز متوجه ما نشده بودند . ما تنگه ام الرصاص و جزیره بوارین را رد کرده بودیم و رسیده بودیم به جایی که اروند باز می شد . فاصله دو ساحل بیش از هزار متر بود . کنار سیم خاردار بودیم که دیدم میکائیل علیجانی و محمد رستگار هم به سمت ما می آیند . از دیدن آنها خوشحال شدم . چه جذابیتی داشت محمد رستگار . نامش برازنده چهره و اخلاقش بود . آنها ما را از دور دیده بودند و به سمت ما می آمدند . با دیدن آنها دل مان قرص تر شد و امیدوار شدیم که بچه های زیادی از آتش عراق گذشته باشند . تصمیم گرفتیم به ساحل بزنیم و آنجا را پاک سازی کنیم . نزدیک ساحل تیرباری بود و مدام به اروند تیراندازی می کرد ، ولی ما را نمی دیدند . ما چند متر بیشتر با آنها فاصله نداشتیم ، اسلحه من نارنجک تخم مرغی بود ، آن را در آوردم ، گلوله اش را انداختم و شلیک کردم و بلافاصله سرمان را زیر آب بردیم . وقتی سرم را از آب بیرون آوردم ، دیدم چند عراقی فرار می کنند . پشت تیربار خالی شده بود و می توانستیم از آب بالا بیاییم . چند لحظه بعد تیربار دوباره شلیک کرد . مسعود حسنی گفت : جواد اسلحه ات را به من بده و خیلی سریع اسلحه مرا گرفت ، می خواست تیربار عراقی را بزند ، من دیدم نوک تیربار چرخید به سمت ما و روی آب شلیک کرد . دستم را روی شانه مسعود گذاشتم و در حالی که او را به داخل آب هل می دادم ، گفتم برو پایین و خودم را هم زیر آب کشیدم . کمی بعد از آب بیرون آمدم . مسعود سنگین شده بود . صورتش تیر خورده بود و خونش داخل آب پخش می شد . هزار ناله و بغض را در گلویم خفه کردم و لباس مسعود را به سیم خاردار متصل کردم تا آب پیکر او را نبرد و بچه های ساحل شکن که رسیدند او را به عقب برگرداند... 💠 📕 برداشت از کتاب نوشته سرکار خانم ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
هدایت شده از عباس لشگری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 📽 کناره رودخانه ، دقایقی مانده به آغاز عملیات عاشورایی ، آماده شدن غواصان خط شکن گردان حضرت ولیعصر عج برای زدن به آب خروشان اروندرود و حرکت بسوی خطوط پدافندی عراقی ها 🎙 : بگذار اغيار هرگز در نيابند که اين قلب های ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و سر ما در هوای کدامین یار ، خود را از پا نمی شناسد. بگذار اغيار هرگز در نیابند... چه روزگار شگفتی ! 😔 یاد باد آن روزگاران یاد باد ⭕️ لازم به ذکر است که بسیاری از عزیزان حاضر در این فیلم در عملیات های عاشورایی به درجه والای شهادت نائل آمدند که پیکر بعضی هایشان هنوز یافت نشده و همچنان از نظرها پنهان می باشد . 🌸 روحشان شاد و یادشان گرامی ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
هدایت شده از عباس لشگری
💢 شنیدنی از شب خونین از زبان آزاده سرافراز ، بسیجی غواص : 💠 قسمت دوم 🔸... هرچه گشتم اسلحه ام را پیدا نکردم ، مرتضی مرزپور و یاسین عظیم زاده هم رسیدند . وقت داشت می‌گذشت . ما باید هر چه زودتر معبر می زدیم و راهی برای عبور قایق هایمان باز می کردیم . ما درست کنار دم جزیره ماهی بودیم . از آنجا قایق های ما که در آتش می سوختند ، دیده می شدند . جنس قایق ها فایبرگلاس بود ، باک بنزینش که آتش می گرفت ، داخل آب مچاله می شد و می سوخت . با دیدن این صحنه ها قلبم به درد می آمد . همین طور بچه ها داشتند شهید می شدند . باید از روی سیم خاردار ها می گذشتیم . تا آب اروند به خاطر مد بالا بود، سیم خاردار های حلقوی زیر آب بودند . چندبار لباس بچه ها به آنها گیر کرد و به زحمت خودشان را از سیم خاردار ها رها کردند . موکت بری همراه من بود ، مجبور شدم قسمت هایی از لباس غواصی ام را ببرم و از سیم های خاردار بگذرم . اروند آرام آرام در خود فرو می نشست و سیم های حلقوی تن خاردار شأن را از آب بیرون می کشیدند و به پر و بالمان می پیچیدند . از چهل نفر ستون اول فقط هفت نفر از آب بیرون آمده بودیم . مسعود هم شهید شد و ماندیم شش نفر . پیکر مسعود حسنی را لب ساحل جا گذاشتیم و وارد جزیره شدیم . خیلی زود با عراقی ها درگیر شدیم و چند سنگر و کلی تجهیزات به دست ما افتاد . مهمات زیادی داخل سنگرها بود . جعبه های پر از مهمات و گلوله خمپاره . در آن چند سنگر به اندازه کل گروهان ما مهمات بود . عراقی ها کاملاً از آمدن ما اطلاع داشتند و منتظر ما بودند .‌ عملیات ما احتمالا لو رفته بود . عملیاتی که فرماندهان ما امید زیادی به موفقیت آن داشتند . خودمان را با مهمات عراقی ها تجهیز کردیم . آنجا یک سنگر خمپاره بود که کنارش یک سنگر دوتخته برای استراحت قرار داشت . حدود بیست متر آنطرف تر ، یک سنگر مهمات کوچک بود . سنگر تیرباری هم درست رو به رویمان بود . از آن سنگر به چند قایق ما تیرانداختند و آن ها را سوزاندند و غرق کردند . هنوز آن عراقی که داخل سنگر تیربار بود ، سنگر را خالی نکرده بود . افسر عراقی هر چند دقیقه بالا می آمد و شلیک می کرد . تمام تیرهایش به هدف می نشست . میکائیل یک آر پی جی برداشت تا او را بزند . دسته آر پی جی بقدری داغ بود که دستش سوخت . گلوله آر پی جی از بالای سر عراقی گذشت . میکائیل دست بردار نشد و دوباره نشانه گرفت و تیربار را زد . هنوز پنج دقیقه نگذشت که تیربار دیگری به جایش گذاشتند . سید طاها جنتی که اردبیلی بود ، خیلی عصبانی شد . گلوله ضدنفر را داخل آر پی جی انداخت و رفت بالای سنگر مشرف به سنگر تیربار و آنجا را زد . چند عراقی که آنجا بودند همگی کشته شدند . اما هنوز تیربارهای دیگری در اطراف ساحل بودند که قایق ها را می زدند . خمپاره ها مثل نقل و نبات روی قایق ها می باریدند .‌قایق های ساحل شکن ما مانند عروسی در میان باران گلوله تیربارها می چرخیدند و آتش می گرفتند و در دل اروند فرو می رفتند . تعداد ما خیلی کم بود . هرچه می زدیم ، عراقی ها خیلی زود یکی دیگر را به جایش می گذاشتند . مرتضی مرزپور و فریدون الیاسی و یاسین عظیم زاده هم زخمی شده بودند . ران پای یاسین متلاشی شده بود . هر لحظه عراقی ها از داخل سنگر هایشان بیرون می آمدند و همه جا را به رگبار می بستند . درگیری ما بصورت تن به تن شده بود. گاهی هر دو طرف همدیگر را اشتباه می گرفتیم ، من و میکائیل و یکی از بچه های گردان که نامش را نمی دانستم ، مانده بودیم . یاسین را هم دیگر نمی دیدم . میکائیل داخل یک سنگر روباز بود. هر چند دقیقه یکبار ایفایی می آمد . ما نارنجک می انداختیم تا منطقه ناامن شود و نتوانند نیرو خالی کنند . یکدفعه دیدم حدوداً ده نفری به سمت ما می آیند . تیراندازی نمی کردند و نزدیک نیمه شب بود . فکر کردم ایرانی هستند. حرکتی نکردیم . میکائیل نارنجکی را برداشت ، اما قبل از اینکه پرتاب کند ، عراقی ها بالای سر ما ایستاده بودند . یکی از آنها که درجه داشت و بی‌سیمی هم به کمرش بود . دستش را روی شانه من گذاشت و به عربی چیزی گفت . نفسم به شماره افتاده بود . سرم را بالا آوردم و به چشم هایش نگاه کردم . یک لحظه سرخی اروند از خون دوستانم مقابل چشمم آمد ، تعداد شأن زیاد بود . یکدفعه گفتم (الله اکبر ) که عراقی اسلحه اش را گذاشت وسط پیشانیم... 💠 📕 برداشت از کتاب نوشته سرکار خانم ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
هدایت شده از عباس لشگری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 📽 فیلمی بسیار زیبا و دیدنی از غواصان خط شکن ساعتی قبل از آغاز عملیات عاشورایی در کناره رودخانه اروندرود ♦️ غواصان دلاور گردان حضرت ولیعصر عج و گردان حبیب ابن مظاهر با گفتاری زیبا و شنیدنی از سید اهل قلم به ضمیمه آهنگی زیبا و شنیدنی 🎙 لای لای ای جبهه لرین یورقونی ای خسته جوانلار لای لای ای شهد شهادتدن ایچیب کامه چاتان لار لای لای اروند کنارینده قیزیل قانه باتانلار خوش یاتین یاخشی یاتیب سیز یاخشی دونیانی آتیپ سیز 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد 🔹 سالروز آغاز عملیات خونین گرامی باد. ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
هدایت شده از عباس لشگری
💢 شنیدنی از شب خونین از زبان آزاده سرافراز ، بسیجی غواص : 💠 قسمت سوم 🔸... ترسی از مردن و شهادت نداشتم ، مسیری که در آن پا گذاشته بودم ، راه پیروزی یا شهادت بود و شهادت را تنها مقصد این راه می دیدم . زنده ماندن و اسارت برایم ننگ بود . حتی چشم هایم را هم نبسته بودم . عراقی ها میکائیل را نمی دیدند و او قدرت عمل بیشتری داشت . میکائیل به پهلوی عراقی شلیک کرد و آنها را به رگبار بست . عراقی ها در میان شلیک ما به اینطرف و آنطرف می افتادند و کشته می شدند . با کشته شدن آنها روحیه ما برای تصرف آنجا بالا رفت . چشم های میکائیل برق می زد .ما فهمیدیم که به یاری خدا سه نفری هم می توانیم با آنها بجنگیم و تلفات بگیریم . هنوز چند نفرشان پشت سنگر بودند . من ضامن نارنجکی را کشیدم و به طرفشان پرتاب کردم . آنها فرار کردند و چند دقیقه بعد سنگرهای خودشان را با آر پی جی 11 زدند . شدت انفجار خیلی بالا بود . آنها فکر می کردند تعداد ما زیاد است و داخل سنگرها هستیم . هر کدام یک طرف نگهبانی می دادیم . فقط من و میکائیل و یکی از بچه‌های گردان سالم بودیم که او را هم دیگر نمی دیدم . من و میکائیل تصمیم گرفتیم به هر قیمتی هست مقاومت کنیم تا در هر شرایطی آنجا که سرپل بقیه نیروهایمان بود را حفظ کنیم که یکدفعه انفجار شدیدی کنارمان اتفاق افتاد و چند ترکش به من اصابت کرد . من از ناحیه صورت، زانو ، مچ پا و پشتم زخمی شدم . ترکش به بینی و دهانم اصابت کرده بود و خون از سر و صورتم جاری بود. خونریزی مچ پایم بیشتر بود . به جستجوی میکائیل اطرافم را نگاه می کردم .شدت انفجار او را روی جعبه های مهمات پرتاب کرده بود. بی حرکت همانجا به روی شکم افتاده بود . یک لحظه زیر نور ماه دیدم که صورتش خونی ست ، آه از نهادم بلند شد . از درد به خود می پیچیدم . توان حرکت نداشتم . تمام بدنم می سوخت. فکر کردم میکائیل هم شهید شده است ، اما با صدای ناله اش فهمیدم هنوز زنده است . از درد سرش می نالید . به زحمت خودمان را داخل سنگر خمپاره رساندیم. مرتضی مرزپور و فریدون الیاسی هم آنجا بودند . از یاسین عظیم زاده هم خبری نبود . مرتضی مرزپور بچه مراغه بود. با لحن شیرین ترکی اش می نالید و می گفت : یاندیم... یاندیم... گلویش زخمی شده بود و صدایش از حنجره اش بیرون می آمد . فریدون الیاسی هم از ناحیه کتف و گردن زخمی شده بود . حال هر دو خیلی وخیم بود و خونریزی زیادی داشتند . میکائیل هم که چشم هایش هر لحظه بیشتر در تاریکی فرو می رفت و هر چند دقیقه از هوش می رفت . وضع بدی پیش آمده بود . ساعتم را نگاه کردم . دو بعد از نیمه شب بود . مرتضی ، فریدون ، میکائیل .. خودم هم که به این وضع بودم . یاسین را هم نمی دیدم ، آن پسری هم که نامش را نمی دانستم هم رفته بود . ساعتی به این وضعیت گذشت . امیدوار بودم بچه ها سر برسند و منطقه را بگیرند .‌ اما با وضعیت شب پیش اروند مگر کسی هم مانده بود ؟ آرزو می کردم فرماندهان متوجه وضعیت پیش آمده می شدند و جلوی حرکت بچه ها را می گرفتند . داخل یک سنگر خمپاره قرار گرفتیم . خونریزی پایم خیلی زیاد بود . پایم را روی جای بلندی قرار دادم تا کمتر خونریزی کند . ضامن نارنجکی را هم کشیدم و به حالت آماده در دستم نگه داشتم تا اگر عراقی ها دوباره سراغ مان آمدند به طرفشان پرتاب کنم . موج های سرخ اروند ، خمپاره هایی که بر سرمان آوار شده بود ، شهادت بهترین دوستانم ، وضعیت مان داخل سنگر ، لحظه های کش دار و تلخی که بر قلبم آوار شده بودند ، دلم داشت می ترکید ، حسین حبیبی که در بستر اروند فرو می رفت ، داود احمدی درست پشت سرم بود ، اما او را ندیدم ، شاید او هم .... چشم که باز کردم ، نارنجک بدون ضامن هنوز توی دستم بود . اگر موقعی که خواب بودم نارنجک از دستم می افتاد با آن همه گلوله خمپاره که در اطراف ما بود ، همگی پودر می شدیم ، اما خواست خدا بود که این اتفاق نیفتد . در تاریکی سنگر دستم را روی زمین کشیدم و یک سوزن خمپاره برداشتم و به محل ضامن نارنجک انداختم و آن را روی زمین گذاشتم . ساعتم را نگاه کردم ، چهار صبح بود . طعم خون تا گلویم رسیده بود . صدای ناله گاه و بیگاه دوستانم به من می فهماند هنوز زنده اند . از شدت درد و خونریزی دوباره چشم هایم بسته شدند . به علت خونریزی نمی توانستم چشم‌هایم را باز نگه دارم . در آن شرایط دشوار ، خواب و بیهوشی چه مرهم خوبی بودند برای دردها و آلام درونم . دردهایی که هر کدام به تنهایی کافی بود تا عنان از کف انسان رها کند... 💠 📕 برداشت از کتاب نوشته سرکار خانم ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
هدایت شده از عباس لشگری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 📽 صحنه بازسازی شده از زنده به گور کردن غواصان خط شکن عملیات عاشورایی توسط مزدوران رژیم بعث عراق 🎙 لای لای ای جبهه لرین یورقونی ای خسته جوانلار لای لای ای شهد شهادتدن ایچیب کامه چاتان لار لای لای اروند کنارینده قیزیل قانه باتانلار خوش یاتین یاخشی یاتیب سیز یاخشی دونیانی آتیپ سیز 😢 بسیار عالی و دیدنی تماشای این فیلم زیبا را از دست ندهید. ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
هدایت شده از عباس لشگری
💢 شنیدنی از شب خونین از زبان آزاده سرافراز ، بسیجی غواص : 💠 قسمت چهارم 🔸...حضور عراقی ها در اطراف مان حتی این آرامش موقت راهم از من گرفت . با وضعیت بدی که برایمان پیش آمده بود ، حال من بهتر از بقیه بود . من باید بیشتر حواسم بود و از آنها دفاع می کردم. خودم را به بیرون سنگر کشیدم و بیرون را نگاه کردم . کسی نبود . آسمان را نگاه کردم . ماه درشت تر بود و پرنورتر از همیشه می تابید . فکر کردم شهید می شوم و این خلسه قبل از شهادت است . نجوا کردم ، خدایا تو خود شاهد باش که ما دیشب آنچه در توان داشتیم ، انجام دادیم . ما تمام تلاش مان را کردیم تا خون سربازان تو به هدر نرود . دوباره خودم را به داخل سنگر کشیدم . کنار میکائیل نشستم و پایم را دراز کردم و چشمانم را دوختم به بیرون سنگر . دوست نداشتم در خواب کشته شوم . دوست نداشتم دشمن فکر کند که ما را غافلگیر کرده است . نمی دانم چطور شد که چشم هایم بسته شدند . چشم که باز کردم ، خورشید کاملاً بالا آمده بود . یک لحظه دیدم چند عراقی با کلاه قرمزشان به سنگر سرک می کشند . بی اراده از کنار دستم نارنجکی را برداشتم تا به سمت آنها پرتاب کنم ، اما نارنجک حلقه نداشت . پین آن سرجایش بود . خواستم با دندانم پننش را بکشم.‌ لب ها و لثه ام خون آلود بود و با درد شدیدی که داشت ، نتوانستم . نارنجک همین طور دستم بود و من با آن کلنجار می رفتم تا ضامنش را آزاد کنم که دست های سنگینی را روی شانه هایم احساس کردم . انگار کوه روی شانه هایم افتاده بود . هر طور بود باید ضامن نارنجک را می کشیدم . عراقی به قدری نیرومند بود که مرا در هوا بلند کرد و از سنگر بیرون انداخت . شاید هم من به علت خونریزی و ضعف ناشی از جراحت رمقی برای مقاومت نداشتم . همچنان نارنجک در دستم بود . وقتی نارنجک را در دست من دید ، لگد محکمی به پهلوی من زد و فرار کرد . از شدت ضربه اش روی زمین پخش شدم و نارنجک چند متر آنطرف تر پرتاب شد اما منفجر نشد . نگاهم را به اروند دوختم . الان در بستر خود خفته بود . بدون نشانی از طوفان شب قبل . چشمانم جستجوگر قایق های ساحل شکن بودند . هنوز ته قلبم امیدوار رسیدن بچه ها بودم. اما خبری نبود . حتی خمپاره ها هم آرام گرفته بودند . اطرافم را نگاه کردم شاید نارنجکی و یا اسلحه ای بیابم .‌جز همان نارنجک بدون حلقه که از دستم چند متر آنطرف تر افتاده بود ، چیزی نمی دیدم . خواستم به سمت آن بروم و به هر قیمتی شده پینش را آزاد کنم ، اما عراقی ها که دیدند نارنجک منفجر نشد ، بالای سرم آمدند . با قنداق تفنگ از شانه و کتفم می زدند و به عربی چیزهایی می گفتند . حرف هایشان را متوجه نمی شدم . چند نفر دیگرشان با احتیاط به داخل سنگر رفتند و چند لحظه بعد میکائیل را هم بیرون آوردند . زانوهایش روی زمین کشیده می شد . سرش روی سینه اش افتاده بود . از اسارت بیزار بود و همیشه می گفت: بسیجی نباید اسیر شود . باید تا پای جان بجنگد ، یا پیروز می شود یا شهید . اسارت در قاموس او به مفهوم ذلت بود . میکائیل چشمش نمی دید . دستش را روی زمین می کشید . انگار او هم در جستجوی اسلحه بود . عراقی لگد محکمی به پهلوی او زد . صدای ناله اش را نشنیدم اما صدای غرورش را که خرد می شد را خوب شنیدم . فریدون الیاسی و مرتضی مرزپور را هم که به شدت زخمی شده بودند را از سنگر بیرون آوردند ، صدای خخ خخ گلویشان قلبم را به درد می آورد . یاسین عظیم زاده را هم از رانش زده بودند . رانش کاملاً باز شده و خونریزی شدیدی داشت . یکی از بچه‌های قایق ران هم آنجا بود . بادگیر کرم رنگ برتنش بود . لهجه اصفهانی داشت . عراقی که بالای سرش ایستاده بود ، از جیب او یک قرآن و چند عکس بیرون آورد و از او گرفت . از اینکه عکس هایش دست عراقی ها افتاد ، خیلی ناراحت بود . این را می شد از حالت نگاهش به آن عراقی که محتویات جیبش را برداشته بود ، فهمید . او را هم کنار ما نشاندند . یکی از عراقی ها لوله اسلحه اش را روی پیشانی بچه ها می گذاشت و ماشه آن را تا قسمت خلاصی اش می کشید و بعد رها می کرد . وقتی او این کار را می کرد ، بچه ها حرفی نمی زدند . نه التماسی نه ناراحتی و ترسی . فقط لب هایشان آرام تکان می خورد و شهادتین را می خواندند . از آن همه آرامش خودم تعجب می کردم . انگار خدا در یک لحظه ما را لبریز صبر و آرامش کرده بود وگرنه مگر میشد بدون کمک خدا آن قدر محکم ایستاد . چهره ها بقدری آرام بود که فکر می کردم هر لحظه بچه ها خواهند رسید و این کابوس تمام خواهد شد . تنها چیزی که در آن لحظات آزارم می داد ، ننگ اسارت بود... 📕 برداشت از کتاب نوشته سرکار خانم ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
هدایت شده از عباس لشگری
💢 ✍خاطره عجیب و جان خراش از شب خونین به قلم بسیجی غواص سید جعفر حسینی ودیق ( از غواصان خط شکن گردان حضرت ولیعصر (عج) لشگر ۳۱ عاشورا در عملیات عاشورایی کربلای چهار ) 🖌... وقتی عینک غواصی را از روی صورتم برداشتم، صحنه عجیبی مقابل چشمانم ظاهر شد. آنقدر منور خوشه‌ای زده بودند که روی آب مثل روز روشن بود. از ساحل نیز با انواع و اقسام سلاح‌های سبک و سنگین روی اروند متمرکز شده بودند و داشتند سطح آب را به‌صورت ضربدری درو می‌کردند. آتش پرحجم عراقی‌ها روی آنها متمرکز بود. باران گلوله‌های رسام، دوشکاها، تیربارها و موشک‌های آرپی‌جی به‌همراه گلوله خمپاره بچه‌ها را لت‌وپار می‌کرد. گلوله‌ها به سروصورت و سینه بچه‌ها می‌خورد. خیلی‌ها بی‌صدا و مظلومانه به شهادت می‌رسیدند، بعضی‌ها هم‌ صدای ناله‌شان به آسمان بلند می‌شد. جنازه بود که روی آب دیده می‌شد. امواج آب جنازه‌ها را مثل گهواره تکان می‌داد و با خود به‌ طرف بوارین و جزیره ماهی می‌برد. اروند رنگ خون به خود گرفته بود. قیامتی به پا شده بود. بوی باروت و خون از هرطرف به مشام می‌رسید. صحنه‌هایی عجیب و دلخراش بود... 📕 برداشت از کتاب میهمانان ام‌‌الرصاص 🇮🇷 جاوید و گرامی باد یاد و نام دلاور مردان غواصی که برای حفظ وطن ، پاسداری از انقلاب و تامین امنیت و آرامش هموطنان خود به دل رودخانه وحشی اروند زدند و اقتدار و قدرت را برای همیشه تاریخ به جمهوری اسلامی ایران بخشیدند. ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
هدایت شده از عباس لشگری
52.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 📽 فیلم داستانی بسیار زیبا و دیدنی در خصوص شب خونین عملیات عاشورایی ✍ نویسنده و کارگردان: حسین دارابی تهیه کننده: محمدرضا شفاه محصول باشگاه فیلم سوره 👆 فیلم داستانی براساس عملیات کربلای ۴ و شهادت ۱۷۵ شهید غواص دست بسته ساخته شده است که توانسته تاکنون جوایز متعدد داخلی و خارجی زیادی را کسب کند. 👌 بسیار عالی و تماشایی ، دیدن این فیلم زیبا را از دست ندهید. ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
هدایت شده از عباس لشگری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 📽 روضه جانسوز و طوفانی مداح اهل بیت علیهم السلام در سوگ بانوی دو عالم حضرت صدیقه طاهره حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🎙 ممنونم اگر نروی میمیرم اگر بروی زهرا مرو مرو زهرا.... 🖤 سلام و درود خدا بر یگانه بانوئی که در عرش الهی محبوب ملائکه مقرب و هم کلام با برترین آنان و حامل علم خدا یعنی جبرئیل امین بود. درود بیکران خداوند بر فاطمه(س) که بهجت قلب و نور چشم رسول (ص) و عزیزترین انسان ها در پیشگاه او بود؛ وجودی که نور پیامبر(ص) سراسر او را احاطه نموده بود و از جهت شبیه ترین مردم در رفتار و کردار به رسول خدا (ص) بود. ⚫️ شهادت بانوی دو عالم ، امّ ابیها حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها بر عموم مسلمانان تسلیت باد. 👌 بسیار عالی و شنیدنی ، دیدن این مداحی زیبا را از دست ندهید. ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
هدایت شده از عباس لشگری
💢️ ✍ خاطره ایی جانسوز و شنیدنی از غواص بسیجی از شب خونبار عملیات : 🖌... هنگامه آغازین عمليات كربلای چهار بود . بسیجی دلاور رضا مهدی رضايی ، يكی از دسته های غواصی گردان حضرت ولیعصر عج لشگر ۳۱ عاشورا را فرماندهی ميكرد . آنها بايد در سکوت کامل ، داخل آب اروند غوطه ور می شدند و بعد از طی ۸  الی ۱۰ كيلومتری به بخشی از منطقه ابوالخصيب می رسیدند و با شنیدن رمز عملیات به خطوط اول دشمن حمله می کردند . هنوز چند كيلومتری از ساحل دور نشده بودند كه آتش پر حجم دشمن بر روی اروند باريدن گرفته و عراقی ها از هر سمت و سو منطقه و محورهای عملياتی را زير آتش گرفتند . غواصان خط شکن باید بدون هيچ شك و ترديدی و به هر قيمت ممکن از اروند می گذشتند و خود را به خط اول دشمن می رساندند تا سرپلی برای ورود قایق های ساحل شکن درست می کردند . آتش بی امان عراقی ها لحظه به لحظه شدید و شدیدتر شده و سطح آب اروند به جهنمی سوزان و آتشین مبدل می شود . دلاور مردان غواص هیچ اعتنایی به آن همه آتش و تیر و ترکش نکرده و بی باکانه به راه خود ادامه داده و خود را به خطوط دشمن نزدیک و نزدیکتر میکنند. به سیم خاردار ها و خورشیدی های دشمن می رسند . اما اوضاع منطقه هیچ خوب نیست و لحظه به لحظه هم خراب و خراب تر می شود ، انگاری عراقی ها از زمان حمله آگاهی کامل داشته و خود را برای مقابله و قتل و عام نیروهای خط شکن کاملاً آماده و مهیا کرده بودند . مسیر حرکت دسته آقا رضا بیگدلی از همه جا بيشتر زير آتش دشمن است . تيرهای دوشكا ، تيربار ، كلاش و آر پی جی مثل باران می بارد و گلوله های توپ و خمپاره و کاتیوشا یکی پس از دیگری داخل آب فرود آمده و موج انفجارات باعث تلاطم شدید اروند و امواج بلند می شود . آتش دشمن بقدری گسترده و پرحجم است که غواصان دلاور دسته آقا رضا یکی پس از دیگری مظلومانه به شهادت رسیده و پیکر خونین و پاره پاره شأن در میان سیم خاردار ها شناور می شوند . طولی هم نمی کشد که فرمان عقب نشینی صادر و هر کس از آتش بی امان عراقی ها جان سالم بدر برده شتابان به سمت عقبه حرکت می کند . رضا که تک و تنها مانده و تمام نیروهایش را خونین و پرپر روی آب اروند می دید ، راضی به عقب نشینی نشده و در آن شرايط سخت و دشوار که از زمین و آسمان خون و آتش می بارید ، دلاورانه شروع به جمع آوری پیکر خونین یاران کرده و با چشمانی گریان جنازه یک به یک همرزمانش را از فاصله چند متری عراقی ها عقب کشیده و با بستن آنها به یکدیگر موفق به حمل آنان به عقب می شود . اکثر غواصان خط شکن گردان حضرت ولیعصر عج استان زنجان در عملیات کربلای چهار مفقودالاثر شدند اما پیکرهای پاک و مطهری که توسط بسیجی غواص رضا مهدی رضايی از آب بيرون آورده شده بودند در زنجان تشییع و به خاک سپرده شدند . 🌸 روحشان شاد و نامشان جاوید 🌹 بسیجی غواص شیرمرد زنجانی ، از رزمندگان دلاور و حماسه ساز گردان‌های خط شکن در طول دفاع مقدس ، از غواصان خط شکن و حماسه ساز عملیات های ، و ، شهادت : اسفندماه ۱۳۶۶ ، ، منطقه عملیاتی کردستان عراق ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab