eitaa logo
دل باخته
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
1 فایل
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند. بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است . از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید 🅱 Pcdr.parsiblog.com
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 ✍ خاطره ای زیبا و شنیدنی از غواصان خط شکن در شب آغازین عملیات : 🖌... منطقه عملياتی ، يكی از خطرناكترين و پر مانع ترين مناطق عملياتی دوران جنگ هشت ساله بود که استحکامات نفوذ ناپذیرش توسط مستشاران چند کشور خارجی برای حفاظت از شهر بصره عراق طراحی و اجرا شده بود . دشمن به شكل گسترده از موانعی مثل رديف های متعدد سيم خاردار ، مین های آبی و منور ، تله های انفجاری ، موانع خورشيدی ، خاکریزهای نون و ب شکل و کانال های متعدد و.... در داخل درياچه های مصنوعی موسوم به استفاده كرده بود و به اعتراف اکثر كارشناسان نظامی خارجی ، خط دفاعی از نفوذ ناپذيرترين خطوط دفاعی به شمار می رفت . ولی با همه اين مسايل ، رزمندگان اسلام به كمك امدادهای خداوندی و با نثار جان و هستی خود ، اين موانع را پشت سر گذاشته و خط دشمن را شكستند. گردان حضرت ولیعصر (عج) که اکثریت از رزمندگان دلاور و بی باک بودند قرار بود در اين عمليات بعنوان نيروهای پیشرو غواص و خط شكن عمل نموده و با حمله ای غافلگیرانه خطوط اول دشمن را تصرف کنند . در شب عمليات كه بچه ها وارد آب شدند ، بنا بود پس از رسيدن به موانع ، توقف كنند تا نيروهای تخريب با بريدن سيم خاردارها و خنثی كردن مین ها و تله های انفجاری مسیر را برای پيش روی غواصان باز كنند . وقتی كه پس از طی مسافتی در داخل آبگرفتگی به موانع دشمن رسيديم ، بچه ها توقف كردند و تخريب چی ها در سکوت کامل مشغول باز کردن معبر شدند . لحظات بسيار حساس و سرنوشت سازی بود . هر لحظه امکان داشت که نیروهای دشمن متوجه حضور غواصان در چندمتری خود شده و مکان استقرار بچه ها را زير آتش خود بگيرند . در اين اوضاع خطرناک و دلهره آور که همه نگران ادامه کار بودند و از ترس خبردار شدن عراقی ها در سکوت مطلق فقط نظاره‌گر فعالیت برادران تخریبچی بودند ، غواصان دلاور و باصفا و و یکسره باهم شوخی کرده و می خندیدند . که بصورت باور نکردنی شلوغ و دوست داشتنی بود . همش شكلك های عجیب و غریب در می آورد و همه بچه‌های غواص را وادار به خنده می کرد . انگار نه انگار كه در ميدان جنگ و در چندمتری دشمن بودند و هر لحظه احتمال شهادت شأن می رفت ! اين يعنی به بازی گرفتن و مسخره كردن حيثيت مرگ كه تنها در پرتو ايمان راسخ به خداوند و ارزشهای الهی قابل توجيه و تفسير است و لا غير . هنوز معبر كاملاً باز نشده بود كه یکدفعه نیروهای دشمن متوجه حضور غواصان در پشت موانع خود شده و از زمین و آسمان چنان آتش سنگینی را بر سرمان ريختند که منطقه به جهنمی آتشین تبدیل شد. غواصان دلاور نقدی و آوندی و چمنی جایی مستقر بودند که كاملاً زير آتش تيربارها و سلاح های آتش پران دشمن قرار داشت ، ولی با این وجود باز هم از شوخی و خنده دست بردار نبودند و همش می‌گفتند و می خندیدند و جلو می رفتند و سرانجام هم هر سه نفرشان در همان شب بر اثر شدت آتش دشمن در داخل آب به شهادت رسيدند و گل خنده های سبز جاودانگی و ابديت بر روی گلبرگ سرخ لبانشان نقش بست . 🌸 روحشان شاد و یادشان گرامی 🇮🇷 شیرمردان زنجانی ، بسیجیان غواص از غواصان خط شکن گردان حضرت ولیعصر (عج) لشگر ۳۱ عاشورا در عملیات های ، از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز در جبهه های حق علیه باطل بودند که دی‌ماه ۱۳۶۵ درعملیات عاشورایی ، در منطقه عملیاتی به آرزوی دیرین خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کردند .  🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 🌀 قسمت هفتم 📽 فیلمی زیبا و خاطره برانگیز از مصاحبه رزمندگان سلحشور و حماسه ساز گردان حضرت امام سجاد (ع) قبل آغاز عملیات عاشورایی ♦️ زمستان ۱۳۶۵ ، شوشتر ، مقر لشگر هشت نجف اشرف 😔 لازم به ذکر است که تعداد زیادی از این دلاور مردان در عملیات عاشورایی به درجه رفیع شهادت و جانبازی نایل آمدند.   🌺 نامشان جاوید و یادشان گرامی ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 🌀 قسمت هشتم ( پایانی ) 📽 فیلمی زیبا و خاطره برانگیز از مصاحبه رزمندگان سلحشور و حماسه ساز گردان حضرت امام سجاد (ع) قبل آغاز عملیات عاشورایی ♦️ زمستان ۱۳۶۵ ، شوشتر ، مقر لشگر هشت نجف اشرف 😔 لازم به ذکر است که تعداد زیادی از این دلاور مردان در عملیات عاشورایی به درجه رفیع شهادت و جانبازی نایل آمدند.   🌺 نامشان جاوید و یادشان گرامی ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 📽 روایت زیبا و خاطره شنیدنی سردار سرتیپ از غواصان دلاور و خط شکن در عملیات غرورآفرین 🔸  در بهمن‌ماه ۱۳۶۴ با رمز مبارک فاطمه‌الزهرا(س) در منطقه اروندرود انجام گردید و رزمندگان اسلام با عبور شگفت انگیز از رودخانه وحشی اروندرود موفق به آزاد سازی شهر بندری فاو عراق و منطقه وسیعی از خاک کشور عراق شدند. 🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد ... سراپا وسعت دریا گرفتند همان مردان که در دل جا گرفتند تمام خاطرات سبزشان ماند به بام آسمان مأوا گرفتند به دوش ما چه ماند اى دل، که وقتی خدا را شاهدى تنها گرفتند چه شد اى دل، که در این راه رفته جواز وصل را بى ما گرفتند مگر مردان غریبى میپسندند غریبانه ره دریا گرفتند!... ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی ... لحظه ای در گذر از خاطره ها ناخود آگاه دلم یاد تو کرد خنده آمد به لبم شاد شدم گویی از قید غم آزاد شدم هر کجا هستی دوست ، دوستت دارم... ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست درد تو به جان خسته داریم ای دوست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢حسینه یرلر آغلار ، گویلر آغلار 📽 فیلمی زیبا و خاطره برانگیز از عزاداری پرشور رزمندگان سلحشور و غواصان خط شکن گردان حضرت ولیعصر (عج) و گردان حبیب ابن مظاهر استان آذربایجان شرقی قبل از آغاز عملیات عاشورایی ♦️آذر ماه ۱۳۶۵ , کناریه رودخانه کارون ، موقعیت سردار شهید ناصر اجاقلو ، مقر آموزش غواصی 😔 لازم به ذکر است تعداد زیادی از این عزیزان در عملیات های عاشورایی کربلای چهار و پنج به درجه والای شهادت نائل آمده اند. 🌺 نامشان جاوید و یادشان گرامی 🏴 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 📽 آلبوم تصویری از عکس های زیبا و خاطره برانگیز غواصان سلحشور و خط شکن در عملیات های عاشورایی ( دیماه ۱۳۶۵ ، منطقه عملیاتی ) 🎙در خاطرم شد زنده یاد فاطمیون یاد شلمچه یاد فکه یاد مجنون یاد شقایقهای سرخ خفته در خون یاد دو کوهه یاد مهران یاد کارون یاد شهیدانی که حق را برگزیدند با رمز یا زهرا حماسه آفریدند رفتند یاران   چابک سواران آن گل ازاران ، آن غمگساران رفتند یاران  چابک سواران همراه آنان ، پیر جماران هان ای شهیدان با خدا شبها چه گفتید جان علی با حضرت زهرا چه گفتید... 🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد... 🇮🇷 هفته دفاع مقدس یادآور هشت سال حماسه و ایثار و شهادت گرامی باد. 👌 بسیار عالی و تماشایی ، دیدن این آلبوم زیبا را از دست ندهید ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
28.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 💠 قسمت اول 📽 فیلمی بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از مراحل آموزش سخت و طاقت فرسای غواصان خط شکن قبل از عملیات های عاشورایی ♦️دیماه ۱۳۶۵ ، منطقه ، مقر آموزش غواصی غواصان دلاور گردان حضرت ولیعصر (عج) و گردان حبیب ابن مظاهر 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد... 🇮🇷 لازم به ذکر است که تعداد زیادی از عزیزان حاضر در فیلم در طی عملیات های کربلای چهار و پنج به درجه والای شهادت نائل آمدند و پیکر بعضی هایشان هنوز هم برنگشته و همچنان از نظرها پنهان می باشد.. 🌺 روحشان شاد و یادشان گرامی 👌 بسیار عالی و دیدنی ، تماشای این فیلم زیبا را از دست ندهید. ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
26.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 💠 قسمت دوم 📽 فیلمی بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از مراحل آموزش سخت و طاقت فرسای غواصان خط شکن قبل از عملیات های عاشورایی ♦️دیماه ۱۳۶۵ ، منطقه ، مقر آموزش غواصی غواصان دلاور گردان حضرت ولیعصر (عج) و گردان حبیب ابن مظاهر 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد... 🇮🇷 لازم به ذکر است که تعداد زیادی از عزیزان حاضر در فیلم در طی عملیات های کربلای چهار و پنج به درجه والای شهادت نائل آمدند و پیکر بعضی هایشان هنوز هم برنگشته و همچنان از نظرها پنهان می باشد.. 🌺 روحشان شاد و یادشان گرامی 👌 بسیار عالی و دیدنی ، تماشای این فیلم زیبا را از دست ندهید. ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
26.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 💠 قسمت سوم 📽 فیلمی بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از آخرین لحظات آمادگی غواصان خط شکن برای ورود به آب اروند و آغاز عملیات عاشورایی ♦️دیماه ۱۳۶۵ ، کناره رودخانه نقطه رهایی غواصان خط شکن لشگر ۳۱ عاشورا ، غواصان دلاور گردان حضرت ولیعصر (عج) و گردان حبیب ابن مظاهر 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد... 🇮🇷 لازم به ذکر است که تعداد زیادی از عزیزان حاضر در فیلم در طی عملیات های کربلای چهار و پنج به درجه والای شهادت نائل آمدند و پیکر بعضی هایشان هنوز هم برنگشته و همچنان از نظرها پنهان می باشد.. 🌺 روحشان شاد و یادشان گرامی 👌 بسیار عالی و دیدنی ، تماشای این فیلم زیبا را از دست ندهید. ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 💠 قسمت چهارم 📽 فیلمی بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از سینه زنی پرشور غواصان خط شکن قبل از عملیات های عاشورایی ♦️ آذرماه ۱۳۶۵ ، منطقه ، مقر آموزش غواصی غواصان دلاور گردان حضرت ولیعصر (عج) و گردان حبیب ابن مظاهر 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد... 🇮🇷 لازم به ذکر است که تعداد زیادی از عزیزان حاضر در فیلم در طی عملیات های کربلای چهار و پنج به درجه والای شهادت نائل آمدند و پیکر بعضی هایشان هنوز هم برنگشته و همچنان از نظرها پنهان می باشد.. 🌺 روحشان شاد و یادشان گرامی 👌 بسیار عالی و دیدنی ، تماشای این فیلم زیبا را از دست ندهید. ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 📽 خاطرات زیبا و شنیدنی سردار سرتیپ از آموزش های سخت و طاقت فرسای غواصان خط شکن در عملیات غرورآفرین 🔸  در بهمن‌ماه ۱۳۶۴ با رمز مبارک فاطمه‌الزهرا(س) در منطقه اروندرود انجام گردید و رزمندگان اسلام با عبور شگفت انگیز از رودخانه وحشی اروندرود موفق به آزاد سازی شهر بندری فاو عراق و منطقه وسیعی از خاک کشور عراق شدند. 🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد 😞 سرمای بهمن ماه گرمائی گرفته با لاله های سرخ زیبائی گرفته تا صحبت از دریادلان گویم, دل من در ساحل اروند مأوائی گرفته یاد بدن هائی که بی سر بین دشت است یا در دل اروند رفته برنگشته است با رمز یا زهرا دلم مهمان فاو است... ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 شنیدنی از شب خونین از زبان آزاده سرافراز ، بسیجی غواص : 💠 قسمت اول 🖌... اروند بوی خون و آتش گرفته بود ، گویی آن شب ، ماه سرخ ترین آوازش را در گوش اروند زمزمه می کرد . اروندی که همیشه کشتی های سرکش و سنگین ، مسافر امواجش بودند . حالا بچه های گردان حضرت ولیعصر (عج) را در خودش می پیچید و فرو می برد . عراقی ها درست لب ساحل نشسته بودند و دانه دانه بچه ها را رصد می کردند و می زدند ، انگار آنها آماده تر از ما برای عملیات آمده بودند . با دنیایی از تجهیزات ، اروند را برایمان به آتش کشیده بودند . مدتی زیر آب بودم ، خمپاره هایی که داخل آب می افتادند ، آن قدر تعدادشان زیاد بود که گرمای خفه کننده ای اطرافم را فرا گرفته بود . از شدت فشار حاصل از انفجار ، داخل آب بالا و پائین می رفتم و توازنم به هم می خورد . زنده ماندنم در آن شرایط عجیب تر بود ، سرم را که از آب بیرون می آوردم ، سرخی اروند بیشتر از داخل آب دلم را می سوزاند . به هر زحمتی بود خودم را کنار ساحل جزیره ماهی رساندم ، مسعود حسنی هم آنجا بود ، کلاه کاموایی سیاه رنگش روی سرش بود ، هنوز با مواضع تعیین شده مان دو کیلومتر فاصله داشتیم ، اطراف را نگاه کردم تا ببینم باز هم از بچه ها کسی را می بینم . ارتباط ما با بچه های خط قطع شده بود . شدت آتش دشمن روی اروند بقدری زیاد بود که بعید می دیدم کسی بتواند رد شود . باید از همانجا از آب بیرون می آمدیم و منطقه را برای دشمن ناامن می کردیم تا شاید راهی برای ورود بچه ها باز شود . نظر مسعود را پرسیدم . نگاهش روی اروند بال و بال می زد . پلک هایش انگار هزار کبوتر عاشق شده بودند و در میان خون و آتش می سوختند . زلال چشمانش در سرخی اروند در تقلایی سرخ ، زخم هزار آرزوی سوخته می شد و بر قلبم فرود می آمد . با استیصال پرسیدم ، چکار کنیم مسعود !؟ نگاهش را از اروند گرفت و با اشاره به جزیره گفت : نمی دانم . مات و متحیر بودیم . عراقی ها هنوز متوجه ما نشده بودند . ما تنگه ام الرصاص و جزیره بوارین را رد کرده بودیم و رسیده بودیم به جایی که اروند باز می شد . فاصله دو ساحل بیش از هزار متر بود . کنار سیم خاردار بودیم که دیدم میکائیل علیجانی و محمد رستگار هم به سمت ما می آیند . از دیدن آنها خوشحال شدم . چه جذابیتی داشت محمد رستگار . نامش برازنده چهره و اخلاقش بود . آنها ما را از دور دیده بودند و به سمت ما می آمدند . با دیدن آنها دل مان قرص تر شد و امیدوار شدیم که بچه های زیادی از آتش عراق گذشته باشند . تصمیم گرفتیم به ساحل بزنیم و آنجا را پاک سازی کنیم . نزدیک ساحل تیرباری بود و مدام به اروند تیراندازی می کرد ، ولی ما را نمی دیدند . ما چند متر بیشتر با آنها فاصله نداشتیم ، اسلحه من نارنجک تخم مرغی بود ، آن را در آوردم ، گلوله اش را انداختم و شلیک کردم و بلافاصله سرمان را زیر آب بردیم . وقتی سرم را از آب بیرون آوردم ، دیدم چند عراقی فرار می کنند . پشت تیربار خالی شده بود و می توانستیم از آب بالا بیاییم . چند لحظه بعد تیربار دوباره شلیک کرد . مسعود حسنی گفت : جواد اسلحه ات را به من بده و خیلی سریع اسلحه مرا گرفت ، می خواست تیربار عراقی را بزند ، من دیدم نوک تیربار چرخید به سمت ما و روی آب شلیک کرد . دستم را روی شانه مسعود گذاشتم و در حالی که او را به داخل آب هل می دادم ، گفتم برو پایین و خودم را هم زیر آب کشیدم . کمی بعد از آب بیرون آمدم . مسعود سنگین شده بود . صورتش تیر خورده بود و خونش داخل آب پخش می شد . هزار ناله و بغض را در گلویم خفه کردم و لباس مسعود را به سیم خاردار متصل کردم تا آب پیکر او را نبرد و بچه های ساحل شکن که رسیدند او را به عقب برگرداند... 💠 📚 برداشت از کتاب نوشته سرکار خانم ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 شنیدنی از شب خونین از زبان آزاده سرافراز ، بسیجی غواص : 💠 قسمت دوم 🖌... هرچه گشتم اسلحه ام را پیدا نکردم ، مرتضی مرزپور و یاسین عظیم زاده هم رسیدند . وقت داشت می‌گذشت . ما باید هر چه زودتر معبر می زدیم و راهی برای عبور قایق هایمان باز می کردیم . ما درست کنار دم جزیره ماهی بودیم . از آنجا قایق های ما که در آتش می سوختند ، دیده می شدند . جنس قایق ها فایبرگلاس بود ، باک بنزینش که آتش می گرفت ، داخل آب مچاله می شد و می سوخت . با دیدن این صحنه ها قلبم به درد می آمد . همین طور بچه ها داشتند شهید می شدند . باید از روی سیم خاردار ها می گذشتیم . تا آب اروند به خاطر مد بالا بود، سیم خاردار های حلقوی زیر آب بودند . چندبار لباس بچه ها به آنها گیر کرد و به زحمت خودشان را از سیم خاردار ها رها کردند . موکت بری همراه من بود ، مجبور شدم قسمت هایی از لباس غواصی ام را ببرم و از سیم های خاردار بگذرم . اروند آرام آرام در خود فرو می نشست و سیم های حلقوی تن خاردار شأن را از آب بیرون می کشیدند و به پر و بالمان می پیچیدند . از چهل نفر ستون اول فقط هفت نفر از آب بیرون آمده بودیم . مسعود هم شهید شد و ماندیم شش نفر . پیکر مسعود حسنی را لب ساحل جا گذاشتیم و وارد جزیره شدیم . خیلی زود با عراقی ها درگیر شدیم و چند سنگر و کلی تجهیزات به دست ما افتاد . مهمات زیادی داخل سنگرها بود . جعبه های پر از مهمات و گلوله خمپاره . در آن چند سنگر به اندازه کل گروهان ما مهمات بود . عراقی ها کاملاً از آمدن ما اطلاع داشتند و منتظر ما بودند .‌ عملیات ما احتمالا لو رفته بود . عملیاتی که فرماندهان ما امید زیادی به موفقیت آن داشتند . خودمان را با مهمات عراقی ها تجهیز کردیم . آنجا یک سنگر خمپاره بود که کنارش یک سنگر دوتخته برای استراحت قرار داشت . حدود بیست متر آنطرف تر ، یک سنگر مهمات کوچک بود . سنگر تیرباری هم درست رو به رویمان بود . از آن سنگر به چند قایق ما تیرانداختند و آن ها را سوزاندند و غرق کردند . هنوز آن عراقی که داخل سنگر تیربار بود ، سنگر را خالی نکرده بود . افسر عراقی هر چند دقیقه بالا می آمد و شلیک می کرد . تمام تیرهایش به هدف می نشست . میکائیل یک آر پی جی برداشت تا او را بزند . دسته آر پی جی بقدری داغ بود که دستش سوخت . گلوله آر پی جی از بالای سر عراقی گذشت . میکائیل دست بردار نشد و دوباره نشانه گرفت و تیربار را زد . هنوز پنج دقیقه نگذشت که تیربار دیگری به جایش گذاشتند . سید طاها جنتی که اردبیلی بود ، خیلی عصبانی شد . گلوله ضدنفر را داخل آر پی جی انداخت و رفت بالای سنگر مشرف به سنگر تیربار و آنجا را زد . چند عراقی که آنجا بودند همگی کشته شدند . اما هنوز تیربارهای دیگری در اطراف ساحل بودند که قایق ها را می زدند . خمپاره ها مثل نقل و نبات روی قایق ها می باریدند .‌قایق های ساحل شکن ما مانند عروسی در میان باران گلوله تیربارها می چرخیدند و آتش می گرفتند و در دل اروند فرو می رفتند . تعداد ما خیلی کم بود . هرچه می زدیم ، عراقی ها خیلی زود یکی دیگر را به جایش می گذاشتند . مرتضی مرزپور و فریدون الیاسی و یاسین عظیم زاده هم زخمی شده بودند . ران پای یاسین متلاشی شده بود . هر لحظه عراقی ها از داخل سنگر هایشان بیرون می آمدند و همه جا را به رگبار می بستند . درگیری ما بصورت تن به تن شده بود. گاهی هر دو طرف همدیگر را اشتباه می گرفتیم ، من و میکائیل و یکی از بچه های گردان که نامش را نمی دانستم ، مانده بودیم . یاسین را هم دیگر نمی دیدم . میکائیل داخل یک سنگر روباز بود. هر چند دقیقه یکبار ایفایی می آمد . ما نارنجک می انداختیم تا منطقه ناامن شود و نتوانند نیرو خالی کنند . یکدفعه دیدم حدوداً ده نفری به سمت ما می آیند . تیراندازی نمی کردند و نزدیک نیمه شب بود . فکر کردم ایرانی هستند. حرکتی نکردیم . میکائیل نارنجکی را برداشت ، اما قبل از اینکه پرتاب کند ، عراقی ها بالای سر ما ایستاده بودند . یکی از آنها که درجه داشت و بی‌سیمی هم به کمرش بود . دستش را روی شانه من گذاشت و به عربی چیزی گفت . نفسم به شماره افتاده بود . سرم را بالا آوردم و به چشم هایش نگاه کردم . یک لحظه سرخی اروند از خون دوستانم مقابل چشمم آمد ، تعداد شأن زیاد بود . یکدفعه گفتم (الله اکبر ) که عراقی اسلحه اش را گذاشت وسط پیشانیم... 🌀 📚 برداشت از کتاب نوشته سرکار خانم ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 📽 آلبوم تصویری از عکس های زیبا و خاطره برانگیز غواصان خط شکن در عملیات های عاشورایی کربلای چهار و پنج با نوحه ای شنیدنی و بیادماندنی 🎙... در خاطرم شد زنده یاد فاطمیون یاد شلمچه یاد فکه یاد مجنون یاد شقایقهای سرخ خفته در خون یاد دو کوهه یاد مهران یاد کارون یاد شهیدانی که حق را برگزیدند با رمز یا زهرا حماسه آفریدند رفتند یاران  ، چابک سواران آن گل ازاران ، آن غمگساران رفتند یاران ، چابک سواران همراه آنان ، پیر جماران هان ای شهیدان با خدا شبها چه گفتید جان علی با حضرت زهرا چه گفتید... 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد ♦️ آذر ماه ۱۳۶۵ ، کناریه رودخانه کارون ، موقعیت سردار شهید ناصر اجاقلو ، مقر آموزش غواصی لشگر ۳۱عاشورا ، گردان حضرت ولیعصر(عج) 😔 لازم به ذکر است تعداد زیادی از این عزیزان در عملیات های عاشورایی کربلای چهار و پنج به درجه والای شهادت نائل آمده اند. 🌺 روحشان شاد و یادشان گرامی 👌 بسیار عالی و تماشایی ، دیدن این آلبوم زیبا را از دست ندهید ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 شنیدنی از شب خونین از زبان آزاده سرافراز ، بسیجی غواص : 💠 قسمت سوم 🖌...ترسی از مردن و شهادت نداشتم ، مسیری که در آن پا گذاشته بودم ، راه پیروزی یا شهادت بود و شهادت را تنها مقصد این راه می دیدم . زنده ماندن و اسارت برایم ننگ بود . حتی چشم هایم را هم نبسته بودم . عراقی ها میکائیل را نمی دیدند و او قدرت عمل بیشتری داشت . میکائیل به پهلوی عراقی شلیک کرد و آنها را به رگبار بست . عراقی ها در میان شلیک ما به اینطرف و آنطرف می افتادند و کشته می شدند . با کشته شدن آنها روحیه ما برای تصرف آنجا بالا رفت . چشم های میکائیل برق می زد .ما فهمیدیم که به یاری خدا سه نفری هم می توانیم با آنها بجنگیم و تلفات بگیریم . هنوز چند نفرشان پشت سنگر بودند . من ضامن نارنجکی را کشیدم و به طرفشان پرتاب کردم . آنها فرار کردند و چند دقیقه بعد سنگرهای خودشان را با آر پی جی 11 زدند . شدت انفجار خیلی بالا بود . آنها فکر می کردند تعداد ما زیاد است و داخل سنگرها هستیم . هر کدام یک طرف نگهبانی می دادیم . فقط من و میکائیل و یکی از بچه‌های گردان سالم بودیم که او را هم دیگر نمی دیدم . من و میکائیل تصمیم گرفتیم به هر قیمتی هست مقاومت کنیم تا در هر شرایطی آنجا که سرپل بقیه نیروهایمان بود را حفظ کنیم که یکدفعه انفجار شدیدی کنارمان اتفاق افتاد و چند ترکش به من اصابت کرد . من از ناحیه صورت، زانو ، مچ پا و پشتم زخمی شدم . ترکش به بینی و دهانم اصابت کرده بود و خون از سر و صورتم جاری بود. خونریزی مچ پایم بیشتر بود . به جستجوی میکائیل اطرافم را نگاه می کردم .شدت انفجار او را روی جعبه های مهمات پرتاب کرده بود. بی حرکت همانجا به روی شکم افتاده بود . یک لحظه زیر نور ماه دیدم که صورتش خونی ست ، آه از نهادم بلند شد . از درد به خود می پیچیدم . توان حرکت نداشتم . تمام بدنم می سوخت. فکر کردم میکائیل هم شهید شده است ، اما با صدای ناله اش فهمیدم هنوز زنده است . از درد سرش می نالید . به زحمت خودمان را داخل سنگر خمپاره رساندیم. مرتضی مرزپور و فریدون الیاسی هم آنجا بودند . از یاسین عظیم زاده هم خبری نبود . مرتضی مرزپور بچه مراغه بود. با لحن شیرین ترکی اش می نالید و می گفت : یاندیم... یاندیم... گلویش زخمی شده بود و صدایش از حنجره اش بیرون می آمد . فریدون الیاسی هم از ناحیه کتف و گردن زخمی شده بود . حال هر دو خیلی وخیم بود و خونریزی زیادی داشتند . میکائیل هم که چشم هایش هر لحظه بیشتر در تاریکی فرو می رفت و هر چند دقیقه از هوش می رفت . وضع بدی پیش آمده بود . ساعتم را نگاه کردم . دو بعد از نیمه شب بود . مرتضی ، فریدون ، میکائیل .. خودم هم که به این وضع بودم . یاسین را هم نمی دیدم ، آن پسری هم که نامش را نمی دانستم هم رفته بود . ساعتی به این وضعیت گذشت . امیدوار بودم بچه ها سر برسند و منطقه را بگیرند .‌ اما با وضعیت شب پیش اروند مگر کسی هم مانده بود ؟ آرزو می کردم فرماندهان متوجه وضعیت پیش آمده می شدند و جلوی حرکت بچه ها را می گرفتند . داخل یک سنگر خمپاره قرار گرفتیم . خونریزی پایم خیلی زیاد بود . پایم را روی جای بلندی قرار دادم تا کمتر خونریزی کند . ضامن نارنجکی را هم کشیدم و به حالت آماده در دستم نگه داشتم تا اگر عراقی ها دوباره سراغ مان آمدند به طرفشان پرتاب کنم . موج های سرخ اروند ، خمپاره هایی که بر سرمان آوار شده بود ، شهادت بهترین دوستانم ، وضعیت مان داخل سنگر ، لحظه های کش دار و تلخی که بر قلبم آوار شده بودند ، دلم داشت می ترکید ، حسین حبیبی که در بستر اروند فرو می رفت ، داود احمدی درست پشت سرم بود ، اما او را ندیدم ، شاید او هم .... چشم که باز کردم ، نارنجک بدون ضامن هنوز توی دستم بود . اگر موقعی که خواب بودم نارنجک از دستم می افتاد با آن همه گلوله خمپاره که در اطراف ما بود ، همگی پودر می شدیم ، اما خواست خدا بود که این اتفاق نیفتد . در تاریکی سنگر دستم را روی زمین کشیدم و یک سوزن خمپاره برداشتم و به محل ضامن نارنجک انداختم و آن را روی زمین گذاشتم . ساعتم را نگاه کردم ، چهار صبح بود . طعم خون تا گلویم رسیده بود . صدای ناله گاه و بیگاه دوستانم به من می فهماند هنوز زنده اند . از شدت درد و خونریزی دوباره چشم هایم بسته شدند . به علت خونریزی نمی توانستم چشم‌هایم را باز نگه دارم . در آن شرایط دشوار ، خواب و بیهوشی چه مرهم خوبی بودند برای دردها و آلام درونم . دردهایی که هر کدام به تنهایی کافی بود تا عنان از کف انسان رها کند... 🌀 📚 برداشت از کتاب نوشته سرکار خانم ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 شنیدنی از شب خونین از زبان آزاده سرافراز ، بسیجی غواص : 💠 قسمت چهارم 🖌...حضور عراقی ها در اطراف مان حتی این آرامش موقت راهم از من گرفت . با وضعیت بدی که برایمان پیش آمده بود ، حال من بهتر از بقیه بود . من باید بیشتر حواسم بود و از آنها دفاع می کردم. خودم را به بیرون سنگر کشیدم و بیرون را نگاه کردم . کسی نبود . آسمان را نگاه کردم . ماه درشت تر بود و پرنورتر از همیشه می تابید . فکر کردم شهید می شوم و این خلسه قبل از شهادت است . نجوا کردم ، خدایا تو خود شاهد باش که ما دیشب آنچه در توان داشتیم ، انجام دادیم . ما تمام تلاش مان را کردیم تا خون سربازان تو به هدر نرود . دوباره خودم را به داخل سنگر کشیدم . کنار میکائیل نشستم و پایم را دراز کردم و چشمانم را دوختم به بیرون سنگر . دوست نداشتم در خواب کشته شوم . دوست نداشتم دشمن فکر کند که ما را غافلگیر کرده است . نمی دانم چطور شد که چشم هایم بسته شدند . چشم که باز کردم ، خورشید کاملاً بالا آمده بود . یک لحظه دیدم چند عراقی با کلاه قرمزشان به سنگر سرک می کشند . بی اراده از کنار دستم نارنجکی را برداشتم تا به سمت آنها پرتاب کنم ، اما نارنجک حلقه نداشت . پین آن سرجایش بود . خواستم با دندانم پننش را بکشم.‌ لب ها و لثه ام خون آلود بود و با درد شدیدی که داشت ، نتوانستم . نارنجک همین طور دستم بود و من با آن کلنجار می رفتم تا ضامنش را آزاد کنم که دست های سنگینی را روی شانه هایم احساس کردم . انگار کوه روی شانه هایم افتاده بود . هر طور بود باید ضامن نارنجک را می کشیدم . عراقی به قدری نیرومند بود که مرا در هوا بلند کرد و از سنگر بیرون انداخت . شاید هم من به علت خونریزی و ضعف ناشی از جراحت رمقی برای مقاومت نداشتم . همچنان نارنجک در دستم بود . وقتی نارنجک را در دست من دید ، لگد محکمی به پهلوی من زد و فرار کرد . از شدت ضربه اش روی زمین پخش شدم و نارنجک چند متر آنطرف تر پرتاب شد اما منفجر نشد . نگاهم را به اروند دوختم . الان در بستر خود خفته بود . بدون نشانی از طوفان شب قبل . چشمانم جستجوگر قایق های ساحل شکن بودند . هنوز ته قلبم امیدوار رسیدن بچه ها بودم. اما خبری نبود . حتی خمپاره ها هم آرام گرفته بودند . اطرافم را نگاه کردم شاید نارنجکی و یا اسلحه ای بیابم .‌جز همان نارنجک بدون حلقه که از دستم چند متر آنطرف تر افتاده بود ، چیزی نمی دیدم . خواستم به سمت آن بروم و به هر قیمتی شده پینش را آزاد کنم ، اما عراقی ها که دیدند نارنجک منفجر نشد ، بالای سرم آمدند . با قنداق تفنگ از شانه و کتفم می زدند و به عربی چیزهایی می گفتند . حرف هایشان را متوجه نمی شدم . چند نفر دیگرشان با احتیاط به داخل سنگر رفتند و چند لحظه بعد میکائیل را هم بیرون آوردند . زانوهایش روی زمین کشیده می شد . سرش روی سینه اش افتاده بود . از اسارت بیزار بود و همیشه می گفت: بسیجی نباید اسیر شود . باید تا پای جان بجنگد ، یا پیروز می شود یا شهید . اسارت در قاموس او به مفهوم ذلت بود . میکائیل چشمش نمی دید . دستش را روی زمین می کشید . انگار او هم در جستجوی اسلحه بود . عراقی لگد محکمی به پهلوی او زد . صدای ناله اش را نشنیدم اما صدای غرورش را که خرد می شد را خوب شنیدم . فریدون الیاسی و مرتضی مرزپور را هم که به شدت زخمی شده بودند را از سنگر بیرون آوردند ، صدای خخ خخ گلویشان قلبم را به درد می آورد . یاسین عظیم زاده را هم از رانش زده بودند . رانش کاملاً باز شده و خونریزی شدیدی داشت . یکی از بچه‌های قایق ران هم آنجا بود . بادگیر کرم رنگ برتنش بود . لهجه اصفهانی داشت . عراقی که بالای سرش ایستاده بود ، از جیب او یک قرآن و چند عکس بیرون آورد و از او گرفت . از اینکه عکس هایش دست عراقی ها افتاد ، خیلی ناراحت بود . این را می شد از حالت نگاهش به آن عراقی که محتویات جیبش را برداشته بود ، فهمید . او را هم کنار ما نشاندند . یکی از عراقی ها لوله اسلحه اش را روی پیشانی بچه ها می گذاشت و ماشه آن را تا قسمت خلاصی اش می کشید و بعد رها می کرد . وقتی او این کار را می کرد ، بچه ها حرفی نمی زدند . نه التماسی نه ناراحتی و ترسی . فقط لب هایشان آرام تکان می خورد و شهادتین را می خواندند . از آن همه آرامش خودم تعجب می کردم . انگار خدا در یک لحظه ما را لبریز صبر و آرامش کرده بود وگرنه مگر میشد بدون کمک خدا آن قدر محکم ایستاد . چهره ها بقدری آرام بود که فکر می کردم هر لحظه بچه ها خواهند رسید و این کابوس تمام خواهد شد . تنها چیزی که در آن لحظات آزارم می داد ، ننگ اسارت بود... 📚 برداشت از کتاب نوشته سرکار خانم ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢️ ✍ خاطره ای شنیدنی از غواص بسیجی از شب سخت و خونبار عملیات : 💠 🖌... قبل از اذان مغرب همه لباس پوشـیده و آماده بودند. وقت اذان راز و نیازها شـروع شـد. در تمام عمرم چنین نماز باشـکوهی ندیده بودم. بدون استثناء همه برادران در حال نماز خواندن ، به شـدت می گریسـتند. مسـئول دسـته چند بار به برادران گفت که یواش گریه کنید. دشمن متوجه حضورتان می شود. حضور قلـب و نمـاز رزمنده هـا ، انسـان را بـه گریـه می انداخـت. نماز که تمام شـد ، به چهارده معصـوم توسـل کردیـم و در انتهـا ، پیروزی رزمندگان و سلامتی امـام را از خداونـد متعال خواسـتیم. در حین دعا چند خمپاره سـنگر را به لرزه درآورد. در یکی از انفجارها برادر سـیدرحیم ( بسیجی غواص سید رحیم صفوی ) ، مسـئول دسته زخمی شد و او را به عقب فرستادند. سـاعت هفت شـب نیروها آرایش گرفته بودند. با یاد خدا به طرف کانالی کـه تا سـیل بند ادامه داشـت به راه افتادیم. از جلوی سـنگری کـه قبلاً یکی دو شب را در آن گذرانده بودیم رد شدیم. چنـد نفـر از بیسـیم چی های گـردان را دیـدم ؛ از جملـه جـواد و ناصـر که جلوی سـنگر نشسـته بودند. با آنها خداحافظی کردم. به دسـته دو که رسـیدم قاسم را دیدم. یک بیسیم پشتش بود. او را هم به عنوان بیسیم چی به گروهان داده بودند. آخرین نفر دسته دوم بود. به سیل بند اول خودمان رسیدیم. در دلمان اضطراب داشتیم که چه خواهد شد. آیا به آنطرف میرسیم؟ دقیقه به دقیقه تیربارهای دشمن سکوت شب را می شکستند. پولیکا را باز کردیم و گره ها را به دسـت برادران دادیم. دسـته دوم لوله های پولیکا از سیل بند به طرف آب سرازیر شدند. از سیل بند تا لبه آب ، کمتر از صد متر و پوشش تا لبه آب از نوع چولان بود. نیروهای دسـته سـه هم دو به دو از سـیل بند گذشـتند و در آن طرف سیل بند روی زمین نشستند. از دست چپ صدای خش خش حرکت بر روی چولان ها  و حتـی صـدای پای آنها کـه در آب حرکت می کردند، به گوش می رسـید. مسـئله سـکوت ، امر مهمی در عملیات اسـت. بی توجهی به آن ممکن اسـت به شکست هر عملیاتی منجر شود. از سـیل بند کـه رد شـدیم ، اضطرابمـان از بین رفت و جایش را سـکینه و وقار گرفت. مثل اینکه برای شنا و آب تنی و تفریح به رودخانه می رفتیم. از سیل بند تا لبه آب را بهُ کندی طی کردیم. به لبه آب که رسیدیم ، فین ها را به پا کردیم و وارد آب شدیم. دسته سه آخرین دسته از نیروهای لشگر بود که وارد آب میشد. طنابی بـه طول پنج متر بین دسـته ها ارتبـاط برقرار می کرد تا هر گروهان در یک سـتون حرکت کند. ساعت ۸:۳۰ در آب نشسته بودیم و فقط سرمان بیرون بود. ابتدا مـد بـود و آب ارونـد به شـمال بصره جریان داشـت. بعضاً آسـمان روشـن می شـد و دوبـاره تاریکی همه جـا را فرا می گرفت. آسـمان صاف ، صاف بود. ستاره ها در آسمان چشمک میزدند و نگاه شان به خط شکنان غواص بود.هـوا کاملا آرام بـود و حتی نسـیم هم نمی وزیـد. موجی در آب مشـاهده نمی شـد ؛ مثل اینکه آب راکد اسـت و هیچگونه حرکتی ندارد. چند لحظه ای از نشسـتن مـا در آب نمی گذشـت کـه یـک دسـته را در وسـط رود دیدم که صدایی شـنیدم. همراه با جریان آب ، به طرف شـمال در حرکت بودند. متعاقباً درسـت یادم نیسـت ؛ اما فکر می کنم که یک نفر به فرد دیگری می گفت، اگر نمیتوانی بکش کنار... شـاید یکـی از آنهـا زخمـی شـده یـا پایش گرفتـه بـود و مسـئولش از او می خواست که به عقب برگردد . صدایی که در وسط آب می خواست همراهش به ساحل خودی برگردد. به گوش ما می رسید حتماً به گوش دشمن هم خواهد رسید. بعد از چند لحظه دشمن با خمپاره و منور و کلت منور ، آسمان را چراغانی کرد. برای این نوع چراغانی بایـد منتظـر نالـه خفاشـان و جیـغ کرکس هـا و لاشخورها هم بود. خفاشـان و لاشخور صفتان این کمبود را هم برآورده ساختند و با تیربار ، آر پی جی۷ و ۱۱ و خمپاره هـای ۶۰ ، به طـرف ملائکه خدا در روی زمین چنـگ انداختند. آنان نمی دانستند که خداوند سدی بین ما و آنها قرار داده و عاقبت ، چنگ شان خرد و ناله و جیغ شوم شـان در گلو خفه خواهد شـد. تیرها و ترکش ها از روی سـر بچه ها رد می شـد. گاهی تیرها نزدیک آنها به آب می خورد و کمانه می کرد یا به آب فرو میرفت ... 🌀 🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، بسیجی غواص از رزمندگان دلاور و حماسه ساز در دوران دفاع مقدس ، از غواصان خط شکن و حماسه ساز عملیات های عاشورایی بود که مردادماه ۱۳۶۶ در ، منطقه عملیاتی به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد. 🌸 روحش شاد و یادش گرامی ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢️ ✍ خاطره ای شنیدنی از غواص بسیجی از شب خونبار عملیات : 💠 🖌... آبی که چند دقیقه پیش راکد و ساکت و آرام بود ، حالا موج برداشته بود و از همه جا بوی باروت می آمد.آسمان به وسیله کرکس های آهنی روشن تر شد تا لاشخورها بتوانند طعمه خود را بهتر ببینند. هنوز خوشه ای به خاموشی نگراییده ، خوشه دیگری روشن می شـد. دیگر شـب نبود. هوا مثل روز روشـن شـده بود و سـاحل دشمن دیده می شد ؛ به طوری که می توانستیم تک تک سنگرهای دشمن را از روی سیل بند بشماریم. گاهـی صـدای بچه لاشـخورها به گوش میرسـید که فریاد می کشـیدند و چیزهایی به هم میگفتند. به ما دستور حرکت دادند. با عمیق ترشدن آب ، پاها از زمین کنده شد. در هـر دسـته ای ، به غیـر از چهار نفر ، سـر بقیه زیر آب بـود ؛ دو نفر از اول و دو نفر از آخر ستون. سرهای بقیه زیر آب بود. از اشنوگر استفاده میکردند. من و برادر عباس راشـاد در اول سـتون بودیم و برادر حسـین یوسـفی هم از کنـار سـتون حرکـت میکـرد. از گونی کلاه اسـتتار دوخته بودنـد. به علت هم رنگ بـودن بـا آب رودخانـه ، دید دشـمن را به مقدار زیـادی از بین می برد. اشـنوگرها هم با گونی اسـتتار شده بودند. حرکت به طرف وسط رود به کندی انجـام می شـد و اگـر همین طور پیش می رفتیم ، از میـان جزیره بوارین و ماهی سـر درمی آوردیم و همان سـر را هم باید دودسـتی تقدیم منقار بچه لاشخورها می کردیم. معاون گردان ، برادر مجید بربری ( سردار رشید اسلام حاج مجید ارجمندفر ) از دسـته سـه می خواست طناب ارتباطی را قطع و به طرف جزیره ام الرصاص برود. به حسین گفتم طناب را ببرد. حسین طنـاب را بریـد و از آن لحظـه به بعد او را ندیدم. با شـدت تمام به طرف جزیره ام الرصـاص فین میزدیم. آتش دشـمن از سـه جهـت روی آب متمرکز بود و هر لحظه شدت می گرفت. از طرف مقابل ام الرصاص ، از سمت راست جزیره ماهی و از پشت جزیره بوارین قرار داشت.  دسته اول و دوم گروهان به طرف ساحل خودمان فین میزدند. به نزدیکی نهـر خیـن و بواریـن رسـیده بودنـد. هیچ گونـه تـرس و رعبـی در نیروهـا دیده نمی شـد. حتـی بعضی ها شـوخی هـم می کردنـد. برادر راشـاد به مـن میگفت عباس آقا ، مثل اینکه فیلم سینمایی است. هر لحظه منتظر بودیم که تیر یا ترکشی به پیشوازمان بیاید و ما را تا آسمان اوج دهد. برادر مجید بربری هم به کمک ما آمد تا سه نفره دسته را سریعتر بکشیم. به بچه ها گفتم که وزنه های اضافی را باز کنند و به روی آب بیایند. همه وزنه ها را باز و در آب رها کردند و سرها را از آب بیرون آوردند. یکـی از فین هـای بـرادر راشـاد از پایـش درآمد و او مجبور شـد که جایش را بـا یکـی از برادران تخریبچی به نام محسـن اقدمی عوض کند. کم کم به تنگه بین جزیـره ماهـی و ام الرصاص نزدیک میشـدیم. رو به روی ما یـک دکل دیدبانی به ارتفاع تقریبی پانزده متر دیده می شد که اتاقک هم نداشت. در سمت چپ دکل ، یک سـنگر دوشـکا بود که مرتب کار می کرد. یک دسـته نیرو در سـمت چپ و موازی ما به طرف آن سنگر در حرکت بودند. آتش در سمت تنگه خیلی کم بود ؛ به همین دلیل تصمیم گرفتیم که خود را به طرف شمال جزیره ام الرصاص بکشیم. یک لحظه سوزشی در بازوی راستم احساس کردم. فکر کردم شاید ترکش خورده و رد شده است و زیاد هم مهم نیست ؛ اما چند متر بیشتر نتوانستم طناب را بکشم. به تخریبچی دسته ، برادر حبیب هاتف گفتم که طناب را بکشد و خودم چندصد متر به انتهای تنگه نمانده بود که از کنار دسـته حرکت کردم. تقریباً به سیم خاردارها رسیدیم. چند متر مانده به سیم خاردار ، برادر حسن پام از ناحیه دهان مورد اصابت تیر قرار گرفت و تعادل خود را از دسـت داد. حسـن دو دسـتش را بلنـد می کـرد و بی اختیـار به شـانه بچه ها می گذاشـت و باعث می شـد که طناب پیچ بخورد و بچه ها کنترل خود را از دسـت بدهند. به حسـن گفتم طناب را رها کن. او هم گره ها را از دستش درآورد و به طرفم آمد. یک لحظه سرش در آب فرورفت و بیرون آمد. همان لحظه شـهید شـد. بچه ها او را به طرف سـیم خاردار کشیدند تا شاید لباسش به سیم خاردار گیر کند و آب او را از آنجا دور نسازد.... 🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد 🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، بسیجی غواص از رزمندگان دلاور و حماسه ساز در دوران دفاع مقدس ، از غواصان خط شکن و حماسه ساز عملیات های عاشورایی بود که مردادماه ۱۳۶۶ در ، منطقه عملیاتی منطقه عمومی عراق به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد. 🌸 روحش شاد و یادش گرامی ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
32.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 📽 کلیپی زیبا و دیدنی در خصوص نقش تاثیرگذار و حضور حماسه ساز غواصان خط شکن در عملیات عاشورایی 🌸 یاد باد یاد مردان مرد.... 🇮🇷 عاشورایی  در ۱۹ دیماه ۱۳۶۵ با رمز مبارک یا زهرا (س) در منطقه عمومی و شرق بصره عراق آغاز گردید و ایثار و فداکاری رزمندگان اسلام در این عملیات بحدی بود که عراقیها و کشورهای حامی صدام را به ترس و وحشت انداخت . 🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد 👌 بسیار زیبا و دیدنی ، تماشای این فیلم کلیپ زیبا را از دست ندهید. ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطره ای شنیدنی از شب آغازین عملیات عاشورایی از زبان بسیجی غواص : 🖌... در تاریکی شب یا علی گویان حرکت کردیم. وقتی از موانع خارج شدیم، حدود ۸۰ متر به خاکریز دشمن مانده بود که اصغر بسطامیان شهید شد ، مرحوم سید حسن سیادت مجروح شد ، یوسف قربانی ماند و من. نزدیک تر شدیم و در میدان تیر عراقی‌ها قرار گرفتیم ، من و یوسف قربانی در حالت نیم خیز حرکت می‌کردیم . حدود ۲۰ یا ۲۵ متری به خاکریز اول دشمن مانده بود که یوسف قربانی گفت : فیلمهای پارتیزانی را دیده‌ای؟ گفتم : چطور؟ گفت: دیده ای پشت سر هم می ایستند و به شکل نیم دایرۀ کامل شلیک می‌کنند ، ما هم داخل آب می نشینیم و نوبتی شلیک می‌کنیم. قبول کردم ، داخل آب نشستیم ، یوسف قربانی یک نیم دایره کامل شلیک کرد و نشست و نوبت من که شد فقط یک تیر رها شد و اسلحه ام دیگر شلیک نکرد. با اینکه چند بار حتی داخل آب امتحان کرده بودم و می‌دانستم که شلیک می کند، اما هر چه کردم کارساز نشد . اسلحه را به آب انداختم . فقط ۹ تا نارنجک داشتم. باز به طرف دشمن حرکت کردیم. ۴ تا گلوله داخل آب به من اصابت کرده بود ، اما همان طور که اسلحه ام شلیک نکرد ، آن گلوله ها هم کارساز نشد. ۴ یا ۵ متر مانده به خاکریز ، یوسف قربانی هم گلوله خورد ، گلوله به یک گوشش خورد و از گوش دیگرش خارج شد و به داخل آب افتاد. از داخل آب بیرون آوردمش و دیدم ، آخرین لحظات زندگی اش است . از دهان و دماغ و حتی چشمانش خون بیرون می زد چند بار به اسم صدا زدم ، اما جوابی نشنیدم و شهید شد. گفتم : "یوسف تو هم رفتی . سلام مرا به بچه ها برسان... تیرباری که اکثر رزمندگان ما را شهید کرده بود را شناسایی کرده بودیم. وقتی کاملاً از آب در آمدم و نزدیک تر شدم. دشمن به هیچ وجه به من تسلط نداشت که با گلوله بزند مگر اینکه با نارنجک می‌زد که من هم یک جا نبودم و سریع حرکت می کردم ، ناگهان متوجه شدم شخص دیگری خود را به خط رسانده ، دقت که کردم دیدم ، رضا چمنی است . یک طرف خط ما پاسگاهی بود به نام پاسگاه کوتسواری که رو به طرف پاسگاه خرمشهر ایستاده بود و صدا می‌زد، اصغر نقدی بیا. دو بار صدا زد اما چون سرپا بود با گلوله زدند و شهید شد و به آب افتاد. من یک لحظه نگاه کردم دیدم در خط ما هیچ کس نیست . به طرف سنگر تیربار دشمن حرکت کردم ، چون هوا کاملاً تاریک بود مرا نمی‌دیدند. آرام از خاکریز بلند شدم و داخل سنگر را نگاه کردم. دیدم ۲ تا تیربار گذاشته اند و پنجره ها را باز کرده اند و ۲ تا تیربار را حالت قیچی بیرون آورده اند . ۲ نفر پشت تیربار نشسته بودند . ۲ نفر هم فقط برای قطار آنها گلوله ردیف می کردند و یک نفر هم از بیرون مهمات می‌آورد . من هم در آن مسیر نارنجکها را انداخته بودم ، فقط ۲ تا نارنجک داشتم . نارنجک را کشیدم . وقتی نارنجک را می کشیم تا عمل کردن نهایت ۶ ثانیه زمان می‌برد. من به مدت ۳ ثانیه در دستم نگه داشتم تا سریع عمل کند و در شمارۀ ۴ آرام دستم را بردم کنار تیربار و از پنجره به داخل انداختم. آنها متوجه نشدند اما کسی که مهمات می آورد مرا دیده بود ، مهمات را زمین انداخت و خود فرار کرد. چون سنگر بسته بود نارنجک به شدت عمل کرد و درجا ۴ نفرشان به درک واصل شدند و نفر پنجم در حال فرار زخمی شده بود. وقتی نارنجک عمل کرد دیدم یک نارنجک در نیم متری من افتاد، این نارنجک را همان فردی که مجروح شده بود انداخته بود. در عرض چند ثانیه صدها فکر کردم که چه کنم خواستم با دست بردارم و بیندازم یا با پا بزنم. گفتم شاید زمان نباشد نهایتاً حالت سجده نشستم و گفتم هر چه باداباد. منفجر شد و آتش سیاهی از آن بلند شد. ۵ ترکش به پشتم اصابت کرد اما اینگونه نبود که مرا از پای در آورد. چون قسمت های نرم گوشت ترکش خورده بود اثرگذار نبود. در ان حال حاج عباس راشاد رسید و او اولین نفری بود که از گروهان شهید ابوالفضل خدامرادی رسیده بود. از سمت راست ما گروهان خدامرادی به فرماندهی شهید ابوالفضل خدامرادی حرکت می کرد ، وقتی به سیم خاردارها رسیدند ابوالفضل خدامرادی شهید شد و پشت سرش معاونش محمود سهرابی هم شهید شد... 🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 زندگیمان در مسیر تیر بود خاک جبهه ، خاک دامنگیر بود آنکه خود را مرد میدان فرض کرد آمد از این نقطه طی الارض کرد هر که گِرد شعله چون پروانه است پیکر صدپاره اش بر شانه است تن به خاک و بوی یاسش می رسد بوی باروت از لباسش می رسد دشمن افکنهای بی نام و نشان پوکه ی خونین شده تسبیحشان کار هرکس نیست این دیوانگی پیله وا می ماند از پروانگی... 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 باز مرغم در هوای جنگ شد  دل برای خاک جبهه تنگ شد  باز جانم شوق در پرواز شد مشق جبهه بر لبم آواز شد مردمان جبهه حالی دیگرند ساکنان خاکریز و سنگرند سنگر و سجاده و سوز و گداز در دل شب حفره ها بود و نماز جبهه جای اوج و هم معراج بود سینه ها بر تیغ کین آماج بود تیر بود و ترکش و باروت و دود گه ظفر ، گاهی فراز و گه فرود یاد باد هنگامه ی جنگ و گریز یاد بادا حمله و رزم و ستیز قصه ی پر غصه ی جنگ و نبرد زنده ماند در دل مردان مرد... 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 💔 کاش می‌شد بچه‌ها را جمع کرد سنگر آن روزها را گرم کرد کاش می‌شد بار دیگر جبهه رفت جنگ عشقی کرد و تیری خورد و رفت ندیدم آینه‌ای چون لباس خاکی‌ها همان قبیله که بودند غرق پاکی‌ها به عشق زنده شدن عند ربهم بودن شده ست حاصل آن‌ها زسینه چاکی‌ها دلیل غربتشان اهل خاک بودن ماست نه بی مزار شدن‌ها نه بی پلاکی‌ها به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند زمین چقدر حقیر است آی خاکی‌ها... 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 حسینه یرلر آغلار گویلر آغلار... 📽 فیلمی بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از سینه زنی پرشور غواصان خط شکن قبل از عملیات های عاشورایی ♦️آذرماه ۱۳۶۵ ، کناره رودخانه کارون ( منطقه قجریه ) ، مقر آموزش غواصی سردار شهید ناصر اجاقلو غواصان دلاور گردان حضرت ولیعصر (عج) و گردان حبیب ابن مظاهر آذربایجان شرقی 🎙حسینه یرلر آغلار ، گویلر آغلار بتول و مرتضی ، پیغمبر آغلار 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد... 🇮🇷 لازم به ذکر است که تعداد زیادی از عزیزان حاضر در فیلم در طی عملیات های کربلای چهار و پنج به درجه والای شهادت نائل آمدند و پیکر بعضی هایشان هنوز هم برنگشته و همچنان از نظرها پنهان می باشد.. 🌺 روحشان شاد و یادشان گرامی 🏴 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 👌بسیار عالی و دیدنی ، تماشای این فیلم زیبا را از دست ندهید. ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab