eitaa logo
دل باخته
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
1 فایل
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند. بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است . از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید 🅱 Pcdr.parsiblog.com
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 ✍ فرازی زیبا از وصیتنامه بسیجی غواص : 🖌... خداوندا ! رهبر عظيم الشان اسلام را تا ظهور حضرت ولی عصر (عج) حفظ بفرما و آنهائی را كه به ياريش برخواسته اند ياری و آنهايی كه قد علم كرده اند در برابرش اگر قابل هدايت هستند هدايت فرما و اگر قابل هدايت نيستند نابودشان بفرما ... 🌺 روحش شاد و یادش گرامی 🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، بسیجی غواص از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز در دوران دفاع مقدس بود که مرداد ماه ۱۳۶۶ در عملیات در منطقه عملیاتی به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد . ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢️ ✍ خاطره ای شنیدنی از غواص بسیجی از شب خونبار عملیات : 🌀 🖌... قبل از اذان مغرب همه لباس پوشـیده و آماده بودند. وقت اذان راز و نیازها شـروع شـد. در تمام عمرم چنین نماز باشـکوهی ندیده بودم. بدون استثناء همه برادران در حال نماز خواندن ، به شـدت می گریسـتند. مسـئول دسـته چند بار به برادران گفت که یواش گریه کنید. دشمن متوجه حضورتان می شود. حضور قلـب و نمـاز رزمنده هـا ، انسـان را بـه گریـه می انداخـت. نماز که تمام شـد ، به چهارده معصـوم توسـل کردیـم و در انتهـا ، پیروزی رزمندگان و سلامتی امـام را از خداونـد متعال خواسـتیم. در حین دعا چند خمپاره سـنگر را به لرزه درآورد. در یکی از انفجارها برادر سـیدرحیم ( بسیجی غواص سید رحیم صفوی ) ، مسـئول دسته زخمی شد و او را به عقب فرستادند. سـاعت هفت شـب نیروها آرایش گرفته بودند. با یاد خدا به طرف کانالی کـه تا سـیل بند ادامه داشـت به راه افتادیم. از جلوی سـنگری کـه قبلاً یکی دو شب را در آن گذرانده بودیم رد شدیم. چنـد نفـر از بیسـیم چی های گـردان را دیـدم ؛ از جملـه جـواد و ناصـر که جلوی سـنگر نشسـته بودند. با آنها خداحافظی کردم. به دسـته دو که رسـیدم قاسم را دیدم. یک بیسیم پشتش بود. او را هم به عنوان بیسیم چی به گروهان داده بودند. آخرین نفر دسته دوم بود. به سیل بند اول خودمان رسیدیم. در دلمان اضطراب داشتیم که چه خواهد شد. آیا به آنطرف میرسیم؟ دقیقه به دقیقه تیربارهای دشمن سکوت شب را می شکستند. پولیکا را باز کردیم و گره ها را به دسـت برادران دادیم. دسـته دوم لوله های پولیکا از سیل بند به طرف آب سرازیر شدند. از سیل بند تا لبه آب ، کمتر از صد متر و پوشش تا لبه آب از نوع چولان بود. نیروهای دسـته سـه هم دو به دو از سـیل بند گذشـتند و در آن طرف سیل بند روی زمین نشستند. از دست چپ صدای خش خش حرکت بر روی چولان ها  و حتـی صـدای پای آنها کـه در آب حرکت می کردند، به گوش می رسـید. مسـئله سـکوت ، امر مهمی در عملیات اسـت. بی توجهی به آن ممکن اسـت به شکست هر عملیاتی منجر شود. از سـیل بند کـه رد شـدیم ، اضطرابمـان از بین رفت و جایش را سـکینه و وقار گرفت. مثل اینکه برای شنا و آب تنی و تفریح به رودخانه می رفتیم. از سیل بند تا لبه آب را بهُ کندی طی کردیم. به لبه آب که رسیدیم ، فین ها را به پا کردیم و وارد آب شدیم. دسته سه آخرین دسته از نیروهای لشگر بود که وارد آب میشد. طنابی بـه طول پنج متر بین دسـته ها ارتبـاط برقرار می کرد تا هر گروهان در یک سـتون حرکت کند. ساعت ۸:۳۰ در آب نشسته بودیم و فقط سرمان بیرون بود. ابتدا مـد بـود و آب ارونـد به شـمال بصره جریان داشـت. بعضاً آسـمان روشـن می شـد و دوبـاره تاریکی همه جـا را فرا می گرفت. آسـمان صاف ، صاف بود. ستاره ها در آسمان چشمک میزدند و نگاه شان به خط شکنان غواص بود.هـوا کاملا آرام بـود و حتی نسـیم هم نمی وزیـد. موجی در آب مشـاهده نمی شـد ؛ مثل اینکه آب راکد اسـت و هیچگونه حرکتی ندارد. چند لحظه ای از نشسـتن مـا در آب نمی گذشـت کـه یـک دسـته را در وسـط رود دیدم که صدایی شـنیدم. همراه با جریان آب ، به طرف شـمال در حرکت بودند. متعاقباً درسـت یادم نیسـت ؛ اما فکر می کنم که یک نفر به فرد دیگری می گفت، اگر نمیتوانی بکش کنار... شـاید یکـی از آنهـا زخمـی شـده یـا پایش گرفتـه بـود و مسـئولش از او می خواست که به عقب برگردد . صدایی که در وسط آب می خواست همراهش به ساحل خودی برگردد. به گوش ما می رسید حتماً به گوش دشمن هم خواهد رسید. بعد از چند لحظه دشمن با خمپاره و منور و کلت منور ، آسمان را چراغانی کرد. برای این نوع چراغانی بایـد منتظـر نالـه خفاشـان و جیـغ کرکس هـا و لاشخورها هم بود. خفاشـان و لاشخور صفتان این کمبود را هم برآورده ساختند و با تیربار ، آر پی جی۷ و ۱۱ و خمپاره هـای ۶۰ ، به طـرف ملائکه خدا در روی زمین چنـگ انداختند. آنان نمی دانستند که خداوند سدی بین ما و آنها قرار داده و عاقبت ، چنگ شان خرد و ناله و جیغ شوم شـان در گلو خفه خواهد شـد. تیرها و ترکش ها از روی سـر بچه ها رد می شـد. گاهی تیرها نزدیک آنها به آب می خورد و کمانه می کرد یا به آب فرو میرفت ... 💠 🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، بسیجی غواص از رزمندگان دلاور و حماسه ساز در دوران دفاع مقدس ، از غواصان خط شکن و حماسه ساز عملیات های عاشورایی بود که مردادماه ۱۳۶۶ در ، منطقه عملیاتی به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد. 🌸 روحش شاد و یادش گرامی ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢️ ✍ خاطره ای شنیدنی از غواص بسیجی از شب خونبار عملیات : 🌀 🖌... آبی که چند دقیقه پیش راکد و ساکت و آرام بود ، حالا موج برداشته بود و از همه جا بوی باروت می آمد.آسمان به وسیله کرکس های آهنی روشن تر شد تا لاشخورها بتوانند طعمه خود را بهتر ببینند. هنوز خوشه ای به خاموشی نگراییده ، خوشه دیگری روشن می شـد. دیگر شـب نبود. هوا مثل روز روشـن شـده بود و سـاحل دشمن دیده می شد ؛ به طوری که می توانستیم تک تک سنگرهای دشمن را از روی سیل بند بشماریم. گاهـی صـدای بچه لاشـخورها به گوش میرسـید که فریاد می کشـیدند و چیزهایی به هم میگفتند. به ما دستور حرکت دادند. با عمیق ترشدن آب ، پاها از زمین کنده شد. در هـر دسـته ای ، به غیـر از چهار نفر ، سـر بقیه زیر آب بـود ؛ دو نفر از اول و دو نفر از آخر ستون. سرهای بقیه زیر آب بود. از اشنوگر استفاده میکردند. من و برادر عباس راشـاد در اول سـتون بودیم و برادر حسـین یوسـفی هم از کنـار سـتون حرکـت میکـرد. از گونی کلاه اسـتتار دوخته بودنـد. به علت هم رنگ بـودن بـا آب رودخانـه ، دید دشـمن را به مقدار زیـادی از بین می برد. اشـنوگرها هم با گونی اسـتتار شده بودند. حرکت به طرف وسط رود به کندی انجـام می شـد و اگـر همین طور پیش می رفتیم ، از میـان جزیره بوارین و ماهی سـر درمی آوردیم و همان سـر را هم باید دودسـتی تقدیم منقار بچه لاشخورها می کردیم. معاون گردان ، برادر مجید بربری ( سردار رشید اسلام حاج مجید ارجمندفر ) از دسـته سـه می خواست طناب ارتباطی را قطع و به طرف جزیره ام الرصاص برود. به حسین گفتم طناب را ببرد. حسین طنـاب را بریـد و از آن لحظـه به بعد او را ندیدم. با شـدت تمام به طرف جزیره ام الرصـاص فین میزدیم. آتش دشـمن از سـه جهـت روی آب متمرکز بود و هر لحظه شدت می گرفت. از طرف مقابل ام الرصاص ، از سمت راست جزیره ماهی و از پشت جزیره بوارین قرار داشت.  دسته اول و دوم گروهان به طرف ساحل خودمان فین میزدند. به نزدیکی نهـر خیـن و بواریـن رسـیده بودنـد. هیچ گونـه تـرس و رعبـی در نیروهـا دیده نمی شـد. حتـی بعضی ها شـوخی هـم می کردنـد. برادر راشـاد به مـن میگفت عباس آقا ، مثل اینکه فیلم سینمایی است. هر لحظه منتظر بودیم که تیر یا ترکشی به پیشوازمان بیاید و ما را تا آسمان اوج دهد. برادر مجید بربری هم به کمک ما آمد تا سه نفره دسته را سریعتر بکشیم. به بچه ها گفتم که وزنه های اضافی را باز کنند و به روی آب بیایند. همه وزنه ها را باز و در آب رها کردند و سرها را از آب بیرون آوردند. یکـی از فین هـای بـرادر راشـاد از پایـش درآمد و او مجبور شـد که جایش را بـا یکـی از برادران تخریبچی به نام محسـن اقدمی عوض کند. کم کم به تنگه بین جزیـره ماهـی و ام الرصاص نزدیک میشـدیم. رو به روی ما یـک دکل دیدبانی به ارتفاع تقریبی پانزده متر دیده می شد که اتاقک هم نداشت. در سمت چپ دکل ، یک سـنگر دوشـکا بود که مرتب کار می کرد. یک دسـته نیرو در سـمت چپ و موازی ما به طرف آن سنگر در حرکت بودند. آتش در سمت تنگه خیلی کم بود ؛ به همین دلیل تصمیم گرفتیم که خود را به طرف شمال جزیره ام الرصاص بکشیم. یک لحظه سوزشی در بازوی راستم احساس کردم. فکر کردم شاید ترکش خورده و رد شده است و زیاد هم مهم نیست ؛ اما چند متر بیشتر نتوانستم طناب را بکشم. به تخریبچی دسته ، برادر حبیب هاتف گفتم که طناب را بکشد و خودم چندصد متر به انتهای تنگه نمانده بود که از کنار دسـته حرکت کردم. تقریباً به سیم خاردارها رسیدیم. چند متر مانده به سیم خاردار ، برادر حسن پام از ناحیه دهان مورد اصابت تیر قرار گرفت و تعادل خود را از دسـت داد. حسـن دو دسـتش را بلنـد می کـرد و بی اختیـار به شـانه بچه ها می گذاشـت و باعث می شـد که طناب پیچ بخورد و بچه ها کنترل خود را از دسـت بدهند. به حسـن گفتم طناب را رها کن. او هم گره ها را از دستش درآورد و به طرفم آمد. یک لحظه سرش در آب فرورفت و بیرون آمد. همان لحظه شـهید شـد. بچه ها او را به طرف سـیم خاردار کشیدند تا شاید لباسش به سیم خاردار گیر کند و آب او را از آنجا دور نسازد.... 💠 🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، بسیجی غواص از رزمندگان دلاور و حماسه ساز در دوران دفاع مقدس ، از غواصان خط شکن و حماسه ساز عملیات های عاشورایی بود که مردادماه ۱۳۶۶ در ، منطقه عملیاتی منطقه عمومی عراق به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد. 🌸 روحش شاد و یادش گرامی ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢️ ✍ خاطره ای شنیدنی از غواص بسیجی از شب خونبار عملیات : 🌀 🖌... به سیم خاردار که رسیدیم ، بچه ها همه در یک جا جمع شدند. در ۲۰ یا ۲۵ متری خاکریز عراقی ها بودیم. سنگری که رو به روی دسته بود ، تقریباً ما را می دید و با اسلحه سبک به سمت مان تیراندازی میکرد. تیرها کنار سیم خاردار در آب فرو می رفتنـد. بچه هـا که تکبیـر گفتند ، صدای تکبیرشـان لرزه به جان آنها انداخت. آن بزدلان که نعره تکبیر شـیران مکتب اسلام را شنیدند ، فریاد کشیدند و پا به فرار گذاشتند.  بچه هـا دیگـر معطـل نشـدند کـه تخریبچی هـا معبـر را بـاز کننـد. فین ها را درآوردنـد و به دنبـال برادر مجید ( سردار مجید ارجمندفر ) ، از روی سـیم خاردارها گذشـتند. چند نفر از برادران پا برهنه بودند. پای آنها در اثر گیرکردن به سیم خاردار و فرورفتن در چولان و راه افتادن روی تکه های نخل ، زخمی شده بود. دشـمن دو ردیف سـیم خاردار به فاصلـه تقریباً ده متر از هم ساخته بود که پشـت سـیم خاردار ردیـف دوم هـم یک ردیف خورشـیدی قرار داشـت. بین سـیم خاردار و سـیل بند اول ، پوشـیده از چـولان و نیـزار بود. قبل از رسـیدن به سـیل بند ، نارنجکی به سـوی دسـته انداختند که چند نفر به طور سـطحی زخمی شـدند. یکی از برادران به نام سـید ابوالقاسم موسوی چند متر مانده به سیل بند، از ناحیه پا زخمی شد و بر روی زمین افتاد. یکی دو تا سـنگر از سـیل بند اول را با نارنجک تخم مرغی زدند. ساعت ده سیل بند اول را پشت سر گذاشتیم و به پشت سیل بند دوم رسیدیم. دشـمن پشـت خاکریز تازه احداث ، سـنگر زده بود ؛ اما کاملاً در آن مسـتقر نشده بود. بچه ها با آر پی جی و نارنجک تخم مرغی و نارنجک ، سنگرهای سیل بند دوم را منهدم می کردند و از روی آن ، سنگرهای خاکریز اول را نشانه می گرفتند. یکی از برادران می گفت عباس آقا ، چهار سـنگر را با نارنجک تخم مرغی زده ام. برادر مجید ( بربری) از جلو و بقیه برادران از پشت سـر ایشـان حرکت میکردند. از شجاعت و ایمانشان به خدا روحیه می گرفتم. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، بسیجی غواص از رزمندگان دلاور و حماسه ساز در دوران دفاع مقدس ، از غواصان خط شکن و حماسه ساز عملیات های عاشورایی بود که مردادماه ۱۳۶۶ در ، منطقه عملیاتی منطقه عمومی عراق به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد. 🌸 روحش شاد و یادش گرامی ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢️ ✍ خاطره ای شنیدنی از غواص بسیجی از شب سخت و خونبار عملیات : 💠 🖌... قبل از اذان مغرب همه لباس پوشـیده و آماده بودند. وقت اذان راز و نیازها شـروع شـد. در تمام عمرم چنین نماز باشـکوهی ندیده بودم. بدون استثناء همه برادران در حال نماز خواندن ، به شـدت می گریسـتند. مسـئول دسـته چند بار به برادران گفت که یواش گریه کنید. دشمن متوجه حضورتان می شود. حضور قلـب و نمـاز رزمنده هـا ، انسـان را بـه گریـه می انداخـت. نماز که تمام شـد ، به چهارده معصـوم توسـل کردیـم و در انتهـا ، پیروزی رزمندگان و سلامتی امـام را از خداونـد متعال خواسـتیم. در حین دعا چند خمپاره سـنگر را به لرزه درآورد. در یکی از انفجارها برادر سـیدرحیم ( بسیجی غواص سید رحیم صفوی ) ، مسـئول دسته زخمی شد و او را به عقب فرستادند. سـاعت هفت شـب نیروها آرایش گرفته بودند. با یاد خدا به طرف کانالی کـه تا سـیل بند ادامه داشـت به راه افتادیم. از جلوی سـنگری کـه قبلاً یکی دو شب را در آن گذرانده بودیم رد شدیم. چنـد نفـر از بیسـیم چی های گـردان را دیـدم ؛ از جملـه جـواد و ناصـر که جلوی سـنگر نشسـته بودند. با آنها خداحافظی کردم. به دسـته دو که رسـیدم قاسم را دیدم. یک بیسیم پشتش بود. او را هم به عنوان بیسیم چی به گروهان داده بودند. آخرین نفر دسته دوم بود. به سیل بند اول خودمان رسیدیم. در دلمان اضطراب داشتیم که چه خواهد شد. آیا به آنطرف میرسیم؟ دقیقه به دقیقه تیربارهای دشمن سکوت شب را می شکستند. پولیکا را باز کردیم و گره ها را به دسـت برادران دادیم. دسـته دوم لوله های پولیکا از سیل بند به طرف آب سرازیر شدند. از سیل بند تا لبه آب ، کمتر از صد متر و پوشش تا لبه آب از نوع چولان بود. نیروهای دسـته سـه هم دو به دو از سـیل بند گذشـتند و در آن طرف سیل بند روی زمین نشستند. از دست چپ صدای خش خش حرکت بر روی چولان ها  و حتـی صـدای پای آنها کـه در آب حرکت می کردند، به گوش می رسـید. مسـئله سـکوت ، امر مهمی در عملیات اسـت. بی توجهی به آن ممکن اسـت به شکست هر عملیاتی منجر شود. از سـیل بند کـه رد شـدیم ، اضطرابمـان از بین رفت و جایش را سـکینه و وقار گرفت. مثل اینکه برای شنا و آب تنی و تفریح به رودخانه می رفتیم. از سیل بند تا لبه آب را بهُ کندی طی کردیم. به لبه آب که رسیدیم ، فین ها را به پا کردیم و وارد آب شدیم. دسته سه آخرین دسته از نیروهای لشگر بود که وارد آب میشد. طنابی بـه طول پنج متر بین دسـته ها ارتبـاط برقرار می کرد تا هر گروهان در یک سـتون حرکت کند. ساعت ۸:۳۰ در آب نشسته بودیم و فقط سرمان بیرون بود. ابتدا مـد بـود و آب ارونـد به شـمال بصره جریان داشـت. بعضاً آسـمان روشـن می شـد و دوبـاره تاریکی همه جـا را فرا می گرفت. آسـمان صاف ، صاف بود. ستاره ها در آسمان چشمک میزدند و نگاه شان به خط شکنان غواص بود.هـوا کاملا آرام بـود و حتی نسـیم هم نمی وزیـد. موجی در آب مشـاهده نمی شـد ؛ مثل اینکه آب راکد اسـت و هیچگونه حرکتی ندارد. چند لحظه ای از نشسـتن مـا در آب نمی گذشـت کـه یـک دسـته را در وسـط رود دیدم که صدایی شـنیدم. همراه با جریان آب ، به طرف شـمال در حرکت بودند. متعاقباً درسـت یادم نیسـت ؛ اما فکر می کنم که یک نفر به فرد دیگری می گفت، اگر نمیتوانی بکش کنار... شـاید یکـی از آنهـا زخمـی شـده یـا پایش گرفتـه بـود و مسـئولش از او می خواست که به عقب برگردد . صدایی که در وسط آب می خواست همراهش به ساحل خودی برگردد. به گوش ما می رسید حتماً به گوش دشمن هم خواهد رسید. بعد از چند لحظه دشمن با خمپاره و منور و کلت منور ، آسمان را چراغانی کرد. برای این نوع چراغانی بایـد منتظـر نالـه خفاشـان و جیـغ کرکس هـا و لاشخورها هم بود. خفاشـان و لاشخور صفتان این کمبود را هم برآورده ساختند و با تیربار ، آر پی جی۷ و ۱۱ و خمپاره هـای ۶۰ ، به طـرف ملائکه خدا در روی زمین چنـگ انداختند. آنان نمی دانستند که خداوند سدی بین ما و آنها قرار داده و عاقبت ، چنگ شان خرد و ناله و جیغ شوم شـان در گلو خفه خواهد شـد. تیرها و ترکش ها از روی سـر بچه ها رد می شـد. گاهی تیرها نزدیک آنها به آب می خورد و کمانه می کرد یا به آب فرو میرفت ... 🌀 🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، بسیجی غواص از رزمندگان دلاور و حماسه ساز در دوران دفاع مقدس ، از غواصان خط شکن و حماسه ساز عملیات های عاشورایی بود که مردادماه ۱۳۶۶ در ، منطقه عملیاتی به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد. 🌸 روحش شاد و یادش گرامی ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ فرازی زیبا از وصیتنامه بسیجی غواص : 🖌... خداوندا ! رهبر عظيم الشان اسلام را تا ظهور حضرت ولی عصر (عج) حفظ بفرما و آنهائی را كه به ياريش برخواسته اند ياری و آنهايی كه قد علم كرده اند در برابرش اگر قابل هدايت هستند هدايت فرما و اگر قابل هدايت نيستند نابودشان بفرما ... 🌺 روحش شاد و یادش گرامی 🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، بسیجی غواص از رزمندگان دلاور و حماسه ساز در دوران دفاع مقدس ، از غواصان خط شکن و حماسه ساز عملیات های عاشورایی بود که مردادماه ۱۳۶۶ در ، منطقه عملیاتی به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد. ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢️ ✍ خاطره ای شنیدنی از غواص بسیجی از شب خونبار عملیات : 💠 🖌... آبی که چند دقیقه پیش راکد و ساکت و آرام بود ، حالا موج برداشته بود و از همه جا بوی باروت می آمد.آسمان به وسیله کرکس های آهنی روشن تر شد تا لاشخورها بتوانند طعمه خود را بهتر ببینند. هنوز خوشه ای به خاموشی نگراییده ، خوشه دیگری روشن می شـد. دیگر شـب نبود. هوا مثل روز روشـن شـده بود و سـاحل دشمن دیده می شد ؛ به طوری که می توانستیم تک تک سنگرهای دشمن را از روی سیل بند بشماریم. گاهـی صـدای بچه لاشـخورها به گوش میرسـید که فریاد می کشـیدند و چیزهایی به هم میگفتند. به ما دستور حرکت دادند. با عمیق ترشدن آب ، پاها از زمین کنده شد. در هـر دسـته ای ، به غیـر از چهار نفر ، سـر بقیه زیر آب بـود ؛ دو نفر از اول و دو نفر از آخر ستون. سرهای بقیه زیر آب بود. از اشنوگر استفاده میکردند. من و برادر عباس راشـاد در اول سـتون بودیم و برادر حسـین یوسـفی هم از کنـار سـتون حرکـت میکـرد. از گونی کلاه اسـتتار دوخته بودنـد. به علت هم رنگ بـودن بـا آب رودخانـه ، دید دشـمن را به مقدار زیـادی از بین می برد. اشـنوگرها هم با گونی اسـتتار شده بودند. حرکت به طرف وسط رود به کندی انجـام می شـد و اگـر همین طور پیش می رفتیم ، از میـان جزیره بوارین و ماهی سـر درمی آوردیم و همان سـر را هم باید دودسـتی تقدیم منقار بچه لاشخورها می کردیم. معاون گردان ، برادر مجید بربری ( سردار رشید اسلام حاج مجید ارجمندفر ) از دسـته سـه می خواست طناب ارتباطی را قطع و به طرف جزیره ام الرصاص برود. به حسین گفتم طناب را ببرد. حسین طنـاب را بریـد و از آن لحظـه به بعد او را ندیدم. با شـدت تمام به طرف جزیره ام الرصـاص فین میزدیم. آتش دشـمن از سـه جهـت روی آب متمرکز بود و هر لحظه شدت می گرفت. از طرف مقابل ام الرصاص ، از سمت راست جزیره ماهی و از پشت جزیره بوارین قرار داشت.  دسته اول و دوم گروهان به طرف ساحل خودمان فین میزدند. به نزدیکی نهـر خیـن و بواریـن رسـیده بودنـد. هیچ گونـه تـرس و رعبـی در نیروهـا دیده نمی شـد. حتـی بعضی ها شـوخی هـم می کردنـد. برادر راشـاد به مـن میگفت عباس آقا ، مثل اینکه فیلم سینمایی است. هر لحظه منتظر بودیم که تیر یا ترکشی به پیشوازمان بیاید و ما را تا آسمان اوج دهد. برادر مجید بربری هم به کمک ما آمد تا سه نفره دسته را سریعتر بکشیم. به بچه ها گفتم که وزنه های اضافی را باز کنند و به روی آب بیایند. همه وزنه ها را باز و در آب رها کردند و سرها را از آب بیرون آوردند. یکـی از فین هـای بـرادر راشـاد از پایـش درآمد و او مجبور شـد که جایش را بـا یکـی از برادران تخریبچی به نام محسـن اقدمی عوض کند. کم کم به تنگه بین جزیـره ماهـی و ام الرصاص نزدیک میشـدیم. رو به روی ما یـک دکل دیدبانی به ارتفاع تقریبی پانزده متر دیده می شد که اتاقک هم نداشت. در سمت چپ دکل ، یک سـنگر دوشـکا بود که مرتب کار می کرد. یک دسـته نیرو در سـمت چپ و موازی ما به طرف آن سنگر در حرکت بودند. آتش در سمت تنگه خیلی کم بود ؛ به همین دلیل تصمیم گرفتیم که خود را به طرف شمال جزیره ام الرصاص بکشیم. یک لحظه سوزشی در بازوی راستم احساس کردم. فکر کردم شاید ترکش خورده و رد شده است و زیاد هم مهم نیست ؛ اما چند متر بیشتر نتوانستم طناب را بکشم. به تخریبچی دسته ، برادر حبیب هاتف گفتم که طناب را بکشد و خودم چندصد متر به انتهای تنگه نمانده بود که از کنار دسـته حرکت کردم. تقریباً به سیم خاردارها رسیدیم. چند متر مانده به سیم خاردار ، برادر حسن پام از ناحیه دهان مورد اصابت تیر قرار گرفت و تعادل خود را از دسـت داد. حسـن دو دسـتش را بلنـد می کـرد و بی اختیـار به شـانه بچه ها می گذاشـت و باعث می شـد که طناب پیچ بخورد و بچه ها کنترل خود را از دسـت بدهند. به حسـن گفتم طناب را رها کن. او هم گره ها را از دستش درآورد و به طرفم آمد. یک لحظه سرش در آب فرورفت و بیرون آمد. همان لحظه شـهید شـد. بچه ها او را به طرف سـیم خاردار کشیدند تا شاید لباسش به سیم خاردار گیر کند و آب او را از آنجا دور نسازد.... 🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد 🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، بسیجی غواص از رزمندگان دلاور و حماسه ساز در دوران دفاع مقدس ، از غواصان خط شکن و حماسه ساز عملیات های عاشورایی بود که مردادماه ۱۳۶۶ در ، منطقه عملیاتی منطقه عمومی عراق به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد. 🌸 روحش شاد و یادش گرامی ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab