eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.8هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
7.3هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
8.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚💫وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ ❤️✨(ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده‌اند، و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند. 🔷سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۶۹ 🎥 ماجرای حضور ناگهانی سردار سلیمانی در مراسم خواستگاری به روایت سردار حسین 🍃شهیدا هوای ما رو دارن🍃 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند انتشارات شهید ابراهیم هادی》 مهیار را به یکی از مقره های کوهستانی بردم. آنجا بالای ارتفاع بود و چند متر برف نشسته و شرایط بسیار سختی داشت.😶 آن ایام اوایل زمستان سال ۱۳۶۰ بود. مهیار در آن مقرر کوهستانی در کنار چند بسیجی و مجاهد عراقی در واحد مخابرات مشغول شد.☺️ هوش و استعداد خاصی داشت. رمز های بی سیم را سریع حفظ می کرد.👌 شب اول از سر ما ترسیده بود. اما رفته رفته به آنجا عادت کرد.😊 مدتی بعد به سراغ او رفتم. با بسیجی ها حسابی جور شده بود. با برخی از آنها صحبت می کرد و مسائل مشکلات دینی خودش را می پرسید. به نماز خواندن او نگاه کردم. انگار یک عمری نماز خوان بوده😌 مانند بقیه بسیجی‌ها شده بود. یک ماه بعد، پس از ترک مواد توسط مهیار مطمئن شدم، بیسیم زدم و گفتم عصر بیا پایین میخوایم بریم تهران. توی راه هم گفتم: تو دیگه پاک شدی برو دنبال کار استخدام😊 عصر روز بعد توی خونه بودم که مهیار تماس گرفت. با عصبانیت گفت: امیر اگه شما نمیری منطقه من فردا برمیگردم😡😳 بعد با عصبانیت ادامه داد: این خواهرهای من هیچی نمی فهمند😡 یه مشت جوان دارن اونجا جون میدن و نون خشک میخورن 😭تا این ها توی آرامش باشن، اما اینا نمی فهمن.انگار تو این مملکت نیستند. فردا من و مهیار برگشتیم. نمازاول وقت اوترک نمی‌شد☺️ حالا او به من تذکر می‌داد، که نماز اول وقت را رعایت کن و‌...🙂 مهیار دیگر اهل جبهه شد. یک روز ترک کردن آن محیط معنوی برایش سخت بود.مهیار دو سال در کردستان ماند‌. من درگیر کارهای مهندسی بودم و در کنار بسیجی ها، مسئول مخابرات سپاه سروآباد از شهرهای کردستان شده بود. با بسیجی ها به عملیات میرفت، برای آنها حرف میزد و... ‌. من برخی شبها که به دیدن او می رفتم، شاهد بودم، که مهیار برای نماز شب بلند می شد و حال و هوای عجیبی داشت. عجیب تر اینکه، این پسر از فرنگ برگشته، که تا مدتی قبل نماز بلد نبود، دعای بین نماز جماعت را با سوز خاصی می خواند!!! یک بسیجی تمام عیار شده بود. یاد آن زمانی افتادم که خانواده او به خاطر اعتیاد، به مرگ فرزندشان راضی شده بودند😔 روزها گذشت تا این که قبل از عملیات والفجر ۴ در پاییز سال ۶۲ نیروهای رزمنده به سوی منطقه پنجوین حرکت کردند.... @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
تست آنلاین کرونا بدهید: https://test.corona.ir با آروزی سلامتی نظام پزشکی - هلال احمر
14.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴در سوگ خورشید🥀 💫خورشید در کلام خورشید 💠یاد و خاطره امام خمینی رحمت الله علیه، رهبر آزادگان جهان، گرامی باد. یاد و @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_39 &راوی محسن چگینی با شرم متوسطی رو ب پ
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ بسم رب الشهدا &راوی زینب با محسن سوار ماشین شدیم سخت و خجالت آور بود تنها بودن با مردی ک تا ۵دقیقه پیش نامحرمم بود حالا از تمام دنیا محرمتره بهم. بعداز حدود یه ساعت شایدم بیشتر جلوی مکانی نگه داشت که همه آرزوم بود برای دیدارش. وقتی کنار مزار محمدرضا رسیدیم خم شدم فارغ از تمام دنیا نشستم کنار مزارش شروع کردم به گریه کردن اینجا مزار پسری ۲۲ساله است که بعداز شهادت برادرم همیشه تو بدترین شرایط روحی اومده به دادم رسیده ساعتها میگذشت من فقط تمام فشار روحی این چهارده ماه انتظار با گریه میگفتم از دست دادن جوان خیلی سخته تو کربلا سیدالشهدا خیلی داغ دید اما دوجا نفس کم آورد و شهادت برادرش شاید خیلی ها بگن برادرت با خدا معامله کردی همین معامله یه کم دلت آروم میکنه اینکه تو اوج ناراحتی میگی عزیزمن فدا شد تا یه آجر از حرم بی بی زینب کم نشه با بلند شدن الله اکبر اذان دست محسن زیر بغلم میگره :بهتره اول یه آب میوه بخوری فشارت تنظیم بشه بعد بریم برای نماز چون تو کم خونی داری با این همه گریه الان دوباره در مرز غش کردنی با تعجب میپرسم :تو از کجا میدونی من کم خونی دارم سرش زیر میندازه میگه :حسین بهم گفته بود -😳حسین محسن:به وقتش همه چیز میفهمی نماز مون دوتایی تو حیاط چیذر خوندیم بعدشم محسن منو برد شام بیرون آخرشب وقتی رسیدیم دم خونه ماشین خاموش کرد چرخید سمت من و گفت : زینب جان ازت خواهش میکنم رفتی بالا دوباره گریه نکن اگه حسین برادرت بود دوست،همرزم،همکارم بود داغ من بیشتر از تو نباشه کمترم نیست -چشم گریه نمیکنم محسن:آفرین خانم گلم برو شب بخیر وارد خونه که شدم یکم کنار مامان بابا نشستم بعدش رفتم بخونم هنوز خوابم سنگین نشده بود که دیدم تو حسینه معراجم تو بغل بهار دارم التماس میکنم بهار تروخدا فقط ی دقیقه صورتش ببینم فقط یه دقیقه 😭😭 شهید مدافع وطن محسن چگینی با جیغ بلند از خواب بیدار شدم مامان بابا کنارم بود بابا پاشد با اضطراب وصف ناپذیریی گفت بهتره زنگ بزنم محسن بیاد تا اومدن محسن فقط گریه میکردم با صدای زنگ مامان پاشد تو آستانه در گفت :فکر کنم خواب شهادت تورو دیده پسرم بهتره خودت آرومش کنی محسن:خانمم چی شده ؟ چرا گریه میکنی عزیزدلم ؟ -محسن تو منو تنها نمیذاری مگه نه؟😭 تروخدا بگو بگو که تو دیگه شهید نمیشی 😭 من بودم محسنی که میخاست آرومم کنه بالاخره آروم شدم و روی پای محسن خوابم برد از فردای اونروز همش میترسیدم اگه واقعا یه روزی محسنم به آرزوش برسه واکنشم چیه نام نویسنده:بانوی مینودری @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📖«««﷽»»»📖 🔈 √|| مجموعه شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 با سلام و عرض ادب خدمت کاربران عزیز جهت ارتقاء کیفیت کانال از شما همراهان همیشگی خواهشمندیم نظرات پیشنهادات و انتقادهای خود را درمورد پستهای کانال به ایدی زیر بفرستین 🌺راستی دلنوشته شهدایی و عنایت شهدا که شامل حال شما عزیزان شده هم برامون بفرستین 🆔 @Kararr
6.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠امام خمینی رحمه الله: 🍃من به این چهره‌های نورانی و بشّاش شما و به این گریه‌های شوق شما حسرت می‌برم.💔 🍃خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند. 🍃خوشا به حال آنان که در این قافلۀ نور، جان و سر باختند. 🍃خوشا به حال آنهایی که این گوهر را در دامن خود پروراندند.   @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃پای درس شهیدان 🕊سلام بر ابراهیم، هادی دلها 🥀 🍃اگر شهید نباشد خورشید طلوع نمی کند و زمستان سپری نمی شود 🍃اگر شهید نباشد چشمه های اشک می خشکد، 🍃قلب ها سنگ می شود و دیگر نمی شکند 🍃و سرنوشت انسان به شب تاریک شقاوت و زمستان سرد قساوت انتها می گیرد و ... @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
7.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅یادآوری جایگاه مسئولین ☝️این کشاورزان و کارگرها و اینها بودند که شما را به استانداری رساندند ☝️زمان رضا شاه شما را راه نمی دادند به ادارات ☝️اذیت بندگان خدا بخشودنی نیست ❤️ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند 《انتشارات شه
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی 》 یک روز بچه ها به من خبر دادند که ظاهراً مهیار شهید شده و پیکرش را برده‌اند سنندج. باورم نمی‌شد. رفتم ستاد شهدای سنندج. گفتم شهید به نام مهیار مهرام دارید گفت: نه. خوشحال می خواستم برگردم. همان شخص گفت: اما چند تا شهید گمنام داریم، که قرار است منتقل شوند تهران و به عنوان گمنام دفن شوند. برگشتم تا آن ها را نگاه کنم. هفت شهید که همه بدن آنها گلوله‌باران شده😞 و با ماشین از روی سر آنها عبور کرده بودند😭 به عنوان شهید گمنام کنار هم آرامیده بودند😭 به سختی مهیار را شناختم. یک گردنبند نقره از دوران انگلیس در گردنش بود. از روی همان گردنبند او را شناختم. بقیه بچه‌های سپاه سروآباد بودند که به دست ضد انقلاب به طرز فجیعی به شهادت رسیده بودند😭 پیکر مهیار به تهران منتقل شد. اما خانواده اش او را تشییع نکردند😞 پیکر او بدون تشییع در قطعه ۲۸ بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. مراسم ختم او فقط سیزده نفر شرکت کننده داشت😔 گمنام تشییع و تدفین شد. اما برای مراسم چهلم اوبه سراغ بچه‌‌های لشکر رفتم و ماجرای این بسیجی غریب را تعریف کردم. بسیجی های لشکر دسته عزاداری راه انداختند و او را از غربت در آوردند. خیابان یوسف آباد، از کثرت جمعیت بسته شده بود. خواهران را از ایران رفتند. پدرش در سوئیس از دنیا رفت. شهید مهیار مهرام راه درست و راه حق را نمی شناخت، از زمانی که با انسانهای الهی در جبهه رفاقت کرد، مزه رفاقت با خدا را چشید. از زمانی که راه درست را شناخت، لحظه‌ای در پیمودن راه حق تردید نکرد. او بنده واقعی خدا شد. خدا هم در بهترین حالت خود را به سوی خود دعوت کرد. آنها که دوست دارند شهید غریب را زیارت کنند به قطعه ۲۸ بهشت زهرا ردیفش شماره ۴ در کنار شهدای گمنام بروند‌. روحمان با یادش شاد @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_40 &راوی زینب با محسن سوار ماشین شدیم سخت
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا &راوی محسن امروز دوازدهم فروردین ماهه هرسال همین موقعه یه اکیپ از بچه ها میشدیم و به نیت سال تولد امام زمان ۲۵۵شاخه گل رز برای شهدای گمنام پخش میکردیم پارسال که رفتیم بهشت زهرا سر مزار شهید ترک حسین یه عکس انداخت که ما بعدا راز این عکس فهمیدیم حسین از جمع ما خدایی شد و برنگشتن پیکرش کمر همه رو شکست مهدی تو این ۱۴ماه ۱۴سال پیرتر شده محمد یک بار سکته رد کرده اما خانواده ،خانمش خبر ندارن خودمم که اندازه تمام دنیا دلم برای رفیقم تنگه زینب دختری هفده ساله که خیلی تو این چهارده ماه داغون شد شب اول صیغه مون وقتی پدرش زنگ زد برم خونشون وقتی جسم ضعیفش تو آغوشم میلرزید یاد حرفای حسین تو معقر افتادم زینب یه دختر حساس بود به رسم هرساله گلا خریدم میخاستم با زینب این کار امسال انجام بدم خانم کوچلوی نازم سرراهم چشمم افتاد به اسباب بازی فروشی از ماشین پیدا شدم یه خرس یه ماشین کنترلی خریدم تا خونه زینب اینا ی ربعی راه بود وقتی رسیدم به گوشیش زنگ زدم -الوسلام خانمم خوبی؟ من پایین منتظرتم لطفا مرتضی باخودت بیار ممنون زینب با مرتضی سوار ماشین شدن مرتضی:عه این همه گل -مهریه آبجی خانمت دیگه میخام مهرش بدم از دستش خلاص بشم زینب: واقعا 😡 -اوه اوه چ فلفل نازی شدی شوخی کردم جوجه من . . بفرمایید این ماشین برای آقا مرتضی اینم ی خرس برای خرس کوچلوی من زینب حرصش دراومد خرس پرت کرد سمتم گفت :نمیخام خرسم خودتی پسر بد من قهرم -خب ببخشید من خرسم حالا آشتی زینب ؛اوهوم اوهوم داشتیم گلا سر مزار شهدای گمنام میذاشتیم که گوشیم زنگ خورد محمد بود زنگ زد بود برای فردا همه دعوت کنه باغ پدرش وقتی پرسیدم کیا هستن گفت نگران نباش اکیپ خودمون هستن جمع خانوادگیه نام نویسنده :بانوی مینودری @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📖«««﷽»»»📖 🔈 √|| مجموعه شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 با سلام و عرض ادب خدمت کاربران عزیز جهت ارتقاء کیفیت کانال از شما همراهان همیشگی خواهشمندیم نظرات پیشنهادات و انتقادهای خود را درمورد پستهای کانال به ایدی زیر بفرستین 🌺راستی دلنوشته شهدایی و عنایت شهدا که شامل حال شما عزیزان شده هم برامون بفرستین 🆔 @Kararr