حـالهـوایجاموندههایاربعینچطور...🥀
بیاینباهمدردودلکنیم...
https://harfeto.timefriend.net/708744597
#گوشجان
بســـــ رب الحسین ــــــــم
بهمناسبفرارسیدناربعینحسینی...
پنجشنبه ۱۳۹۹/۷/۱۷ مصادف با #اربعینحسینی
به نیابتازشهدایکربلا،
بهزیارتشهدای#استانلرستان و #بهشتزهرایتهران میرویم...
بزرگوارانیکهتمایلدارندبه نیابت از آنان
زیارت شود...
نامشهید موردنظر خود را ازلیستزیرانتخاب و به آیدی زیر اعلام کنین❣
1⃣شهید علی قدم کرمی
2⃣شهید محمدعلی یوسفوند
3⃣شهید محمد ابراهیم یوسفوند
4⃣شهید حشمت الله نظری
5⃣شهید محمد نظری
6⃣شهید میرزا قبادی
7⃣شهید ابراهیم هادی
8⃣شهید محمد هادی ذوالفقاری
9⃣شهید نوید صفری
0⃣1⃣شهید رسول خلیلی
1⃣1⃣شهید سید احمد پلارک
2⃣1⃣شهید سجادزبرجدی
3⃣1⃣شهید روح الله قربانی
👇👇👇
🆔@Gh1456
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
رمان دمشق شهر عشق❤️🌿 #قسمت_چهل_ششم 💠کتش هنوز مقابل چشمانم مانده و عطر شیرین لباسش در تمام اتاق
رمان دمشق شهر عشق❤️🌿
#قسمت_چهل_هفتم
💠 و ای کاش این تمنا در دلم مانده بود و به رویش نمی آوردم که آینه نگاهش شکست، دستش از روی صورتم پایین آمد و چشمانش شرمنده به زیر افتاد.
💠 هنوز خاک درگیری روی موهایش مانده و تازه دیدم گوشه گردنش خراش بلندی خورده و خط نازکی از خون روی یقه پیراهن سفیدش افتاده بود که صدا زدم :«مصطفی! گردنت چی شده؟»
💠 بی توجه به سوالم، دوباره سرش را بالا آورد و با شیشه شرمی که در گلویش مانده بود، صدایش به خس خس افتاد : «هنوز یه ساعت نیس تو رو از چنگ شون دراوردم!
💠الان که نمی دونستن کی تو این ساختمونه، فقط به خاطر اینکه دفتر سیدعلی خامنه ای بود، همه جا رو به گلوله بستن! حالا اگه تو رو بشناسن من چیکار کنم؟»
💠 می دانستم نمی شود و دلم بی اختیار بهانه گیر حرم شده بود که با همه احساسم پرسیدم : «میشه رفتی حرم، بجا منم زیارت کنی؟»
💠 از معصومیت خوابیده در لحنم، دلش برایم رفت و به رویم خندید : «چرا نمیشه عزیز دلم؟»
💠در سکوتی ساده محو چشمانم شده و حرفی پشت لبهایش بی قراری می کرد که کسی به در اتاق زد. هر دو به سمت در چرخیدیم و او انگار منتظر ابوالفضل بود که برابرم قد کشید و همزمان پاسخ داد
💠«دارم میام!» باورم نمیشد دوباره می خواهد برود که دلم به زمین افتاد و از جا بلند شدم. چند قدمی دنبالش رفتم و صدای قلبم را شنید که به سمتم چرخید و لحنش غرق غم شد
💠 «زینبیه گر گرفته، باید بریم!» هنوز پیراهن دامادی به تنش بود، دلم راضی نمیشد راهی اش کنم و پای حرم در میان بود که قلیم را قربانی حضرت زینب س کردم و بی صدا پرسیدم
💠«قول دادی به نیتم زیارت کنی، یادت نمیره؟» دستش به سمت دستگیره رفت و عاشقانه عهد بست :«به چشمای قشنگت قسم میخورم همین امشب به نیتت زیارت کنم!»
💠 و دیگر فرصتی برای عاشقی نمانده بود که با متانت از در بیرون رفت و پشت سرش همه وجودم در هم شکست.
💠 در تنهایی از درد دلتنگی به خودم میپیچیدم، ثانیه ها را می شمردم بلکه زودتر برگردند و به جای همسر و برادرم، تکفیری ها با بمب به جان زینبیه افتادند که یک لحظه تمام خانه لرزید و جیغم در گلو شکست.
💠 از اتاق بیرون دویدم و دیدم مادر مصطفی گوشه آشپزخانه از ترس زمین خورده و دیگر نمی تواند برخیزد، خودم را بالای سرش رساندم
💠دلهره حال ابوالفضل و مصطفی جانم را گرفته بود و می خواستم به او دلداری دهم که مرتب زمزمه می کردم : «حتما دوباره انتحاری بوده!»
💠 به کمک دستان من و به زحمت از روی زمین خودش را بلند کرد، تا میل کنار اتاق پاهایش را به سختی کشید و میدیدم قلب نگاهش برای مصطفی میلرزد که موبایلم زنگ خورد.
💠از خدا فقط صدای مصطفی را می خواستم و آرزویم برآورده شد که لحن نگرانش در گوشم نشست و پیش از آنکه او حرفی بزند، با دلواپسی پاپیچش شدم :«چه خبر شده مصطفی؟ حالتون خوبه؟ ابوالفضل خوبه؟»
💠و نمی دانستم این انفجار تنها رمز شروع عملیات بوده و تکفیری ها به کوچه های زینبیه حمله کرده اند که پشت تلفن به نفس نفس افتاد
💠الان ما از حرم اومدیم بیرون، ۲۰۰ متری حرم به ماشین منفجر شده، تکفیری ها به درمانگاه و بیمارستان زینبیه حمله کردن!»
💠ترس تنهایی ما نفسش را گرفته بود و انگار می ترسید دیگر دستش به من نرسد که مظلومانه التماسم می کرد : «زینب جان! هر کسی در زد، در رو باز نکنید! یا من یا ابوالفضل الان میایم
خونه!»
💠 ضربان صدایش جام وحشت را در جانم پیمانه کرد و دلم می خواست هر چه زودتر به خانه برگردد که من دیگر تحمل ترس و تنهایی را نداشتم.
💠کنار مادرش روی مبل کز کرده بودم، نمی خواستم به او حرفی بزنم و میشنیدم رگبار گلوله هر لحظه به خانه نزدیک تر می شود که شالم را به سرم پیچیدم و برای او بهانه آوردم : «شاید الان مصطفی بیاد بخوایم بریم حرم!»
💠 و به همین بهانه روسری بلندش را برایش آوردم تا اگر تکفیری ها وارد خانه شدند حجاب مان کامل باشد که دلم نمی خواست حتی سر بریدهام بی حجاب به دست شان بیفتد!
💠 دیگر نه فقط قلبم که تمام بدنم از ترس می تپید و از همین راه دور تپش قلب مصطفی و ابوالفضل را حس می کردم که کسی با لگد به در خانه زد و دنیا را برایم به آخر رساند.
💠 فریادشان را از پشت در می شنیدم که تهدید می کردند در را باز کنیم، بدنم رعشه گرفته و راهی برای فرار نبود که زیر لب اشهدم را خواندم.
💠دست پیرزن را گرفتم و می کشیدم بلکه در اتاقی پنهان شویم و نانجیب امان نمیداد که دیگر نه با لگد بلکه در فلزی خانه را به گلوله بست و قفل را از جا کند.
#ادامه_دارد
✍نویسنده:فاطمهولینژاد
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
⬤○🥀🖤○⬤
ڪاش من را هم صدایم میزدے
یڪ زیارٺ را بہ نامم میزدے
من گدایے بی ڪس و درمانده ام
اربعین از ڪربلا جامانده ام
سال دیگر یاحسين رخصٺ بده
اربعین ڪرببلا فرصٺ بده
#اربعین|#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
{~•°♡🥀°•~}
حـــســین جــان
فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَیٰ فِرَاقِکَ
چگونه دوری ات راتحمل کنم❤️
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
{~•°♡🥀°•~} حـــســین جــان فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَیٰ فِرَاقِکَ چگونه دوری ات راتحمل کنم❤️ °•°•°•°•°
چنـد ســـالی در فــراق
کـــربـلایت مانـده ام
در فراق گنبد و صحـن
و ســــــرایت مانـده ام
#اربعین|#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
زائرین عراقے مـا کـہ جـا مـوندیم
شما برامـون دعـا کنید...😞
#اربعین|#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
.
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
*<°🌿🦋°>*⇩
•●مشتے بود●•
مشتےبود.سنگتماممیگذاشت.بارهامهمانششدهبودم؛یکبارباهمقرارگذاشتیموبعدازتمامشدنکارشآمددنبالمرفتیمخانهشان.دربینراهچندجانگهداشتومیوهوآبمیوهخرید🍎🍇
بهمحلکهرسیدیمرفتگوشتبخردگفتم:ولکن!آخرشبےگوشتبراےچهمیخرے؟یکچیزےمیخوریمحالا…
گفت:منبخورهستم،بایدکباببخورم😅
میدانستمشوخےمیکندخودشبےتعلقبودبهاینجورچیزها…
#شهیدانه
#سیره_شهدا
#اللهمعجللولیکالفرج
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
#دلگویـہ🥀
۱)محتاجیمبهڊعا🤲🏻✨ انشاءاللهاگهگناهامونبزارهآقاظهورمیکنن(:💔
#اربعین|#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
#دلگویـہ🥀
بِأَیِ ذَنبٍ....
بهکدامینگنــاهازتومحـــرومیم
حسینجان...!😞
.#بـہ_تـو_از_دور_سـلام
#اربعین|#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
.🥀
چشمانم را باز میکنم و به اسمان مینگرم
اسمان هم رنگ خون را به خود گرفته است
اسمان نیز با زبان بیزبانی میگوید
شهداشرمنده ایم
.
#شهید_سیداحمد_پلارک
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_سجاد_زبرجدی
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
.🥀
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر
دلی میخواد به وسعت خود آسمون
مردان آسمونی بال پرواز نداشتن
تنها به ندای دلشون لبیک گفتند و پریدن
.
#رفیق_شهیدم🍃
#شهید_نوید_صفری
#شهید_روح الله_قربانی
#رسول_خلیلی
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
.
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
🥀
حَسبــےَ اللـه و خدا ، مـا را بس
بودن ِ با شـــــهدا، مـــــآ را بس
آن شهیدان کـه به خون مے گفتند
هــــوس کربـــــبلا ،مـــا را بس
#رفیق_شهیدم🍃
#شهید_میرزاحسن_قبادی
#شهید_محمدعلی_یوسفوند
#شهید_حشمت الله_نظری
#شهید_محمد_ابراهیم_یوسفوند
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
رمان دمشق شهر عشق❤️🌿 #قسمت_چهل_هفتم 💠 و ای کاش این تمنا در دلم مانده بود و به رویش نمی آوردم که
رمان دمشق شهر عشق❤️🌿
#قسمت_چهل_هشتم
💠ما میان اتاق خشکمان زده و آنها وحشیانه به داخل خانه حمله کردند که فقط فرصت کردیم کنج اتاق به تن سرد دیوار پناه ببریم و تنها از ترس جيغ میزدیم.
💠 چشمانم طوری سیاهی می رفت که نمی دیدم چند نفر هستند و فقط میدیدم مثل حیوان به سمت مان حمله می کنند که دیگر به مرگم راضی شدم.
💠 مادر مصطفی بی اختیار ضجه میزد تا کسی نجات مان دهد و این گریه ها به گوش کسی نمی رسید که صدای تیراندازی از خانه های اطراف همه شنیده می شد و آتش به دامن همه مردم زینبیه افتاده بود.
💠دیگر روح از بدنم رفته بود، تنم یخ کرده و انگار قلبم در سینه مصطفی می تپید که ترسم را حس کرد و دوباره زنگ زد. نام و تصویر زیبایش را که روی گوشی دیدم دلم برای گرمای آغوشش پرید و مقابل نگاه نجس آنها به گریه افتادم.
💠 چند نفرشان دور خانه حلقه زده و یکی با قدم هایی که در زمین فرو می رفت تا بالای سرم آمد، برای گرفتن موبایل طوری به انگشتانم
چنگ زد که دستم خراش افتاد.
💠یک لحظه به صفحه گوشی خیره ماند، تلفن را وصل کرد و دل مصطفی برایم بال بال می زد که بی خبر از اینهمه گوش نامحرم به فدایم رفت
💠«قربونت بشم زینب جان! ما اطراف حرم درگیر شدیم. ابوالفضل داره خودش رو میرسونه خونه!»
💠 لحن گرم مصطفی دلم را طوری سوزاند که از داغ نبودنش تا مغز استخوانم آتش گرفت و با اشکهایم به ابوالفضل التماس می کردم دیگر به این خانه نیاید که نمی توانستم سر او را مثل سید حسن بریده ببینم.
💠مصطفی از سکوت این سمت خط ساکت شد و همین یک جمله کافی بود تا بفهمند مردان این خانه از مدافعان حرم هستند و به خون مان تشنه تر شوند.
💠 گوشی را مقابلم گرفت و طوری با کف پوتنیش به صورتم کوبید که خون بینی و دهانم با هم روی چانه ام پاشید.
💠 از شدت درد ضجه زدم و نمی دانم این ضجه با جان مصطفی چه کرد که فقط نبض نفس هایش را می شنیدم و ندیده میدیدم به پای ضجهام جان می دهد.
💠گوشی را روی زمین پرت کرد و فقط دعا می کردم خاموش کرده باشد تا دیگر مصطفى ناله هایم را نشنود.
💠 نمی دانستم باز صورتم را شناختند با همین صدای مصطفی برای مدرک جرممان کافی بود که بی امان سرم عربده می کشید و بین هر عربده با لگد یا دسته اسلحه به سر و شانه من و این پیرزن می کوبید.
💠دندانهایم را روی هم فشار میدادم، لبهایم را قفل هم کرده بودم تا دیگر نالهام از گلو بالا نیاید و عشقم بیش از این عذاب نکشد، ولی لگد آخر را طوری به قفسه سینه ام کوبید که دلم از حال رفت
💠 از ضرب لگدش کمرم در دیوار خرد شد و نالهام در همان سینه شکست. با نگاه بی حالم دنبال مادر مصطفی میگشتم و دیدم یکی بازویش را گرفته و دنبال خودش می کشد.
💠پیرزن دیگر نالهای هم برایش نمانده بود که با نفس ضعیفی فقط خدا را صدا میزد. کنج این خانه در گردابی از درد دست و پا می زدم که با دستان کثیفش ساعدم را کشید و بی رحمانه از جا بلندم کرد.
💠بدنم طوری سر شده بود که فقط دنبالش کشیده میشدم و خدا را به همه ائمه قسم میدادم پای مصطفی و ابوالفضل را به این مسلخ نکشاند.
💠 از فشار انگشتان درشتش دستم بی حس شده بود، دعا می کردم زودتر خلاصم کند و پیش از آنکه ابوالفضل به خانه برسد، از اینجا بروند تا دیگر حنجر برادرم زیر خنجرشان نیفتد.
💠 خیال میکردم می خواهند ما را از خانه بیرون ببرند و نمی دانستم برای زجر کش کردن زنان زینبیه وحشی گری را به نهایت رسانده اند که از راه پله باریک خانه ما را مثل جنازهای بالا می کشیدند.
💠 مادر مصطفی مقابلم روی پله زمین خورد و همچنان او را می کشیدند که با صورت و تمام بدنش روی هر پله کوبیده می شد و به گمانم دیگر جانی به تنش نبود که نفسی هم نمیزد.
💠 رد خون از گوشه دهانم تا روی شال سپیدم جاری بود، هنوز عطر دستان مصطفی روی صورتم مانده بود و نمی توانستم تصور کنم از دیدن جنازه ام چه زجری میکشد
💠که این قطره اشک نه از درد و ترس که به عشق همسرم از گوشه چشمم چکیده به بام خانه رسیده بودیم و تازه از آنجا دیدم زینبيه محشر شده است.
#ادامه_دارد
✍نویسنده:فاطمهولینژاد
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🌷☘🌷☘🌷
☘🌷☘🌷
🌷☘🌷
☘🌷
🌷
🔸بسم الله الرحمن الرحیم🔸
در خدمتتون هستیم امشب با هئیت مجازی این هفته با موضوع اربعین امام حسین علیه السلام
🍃سخنران : #شیخ_محمد_امین
ان شاءالله مورد استفاده همه شما عزیزان قرار بگیرد🌺
PTT-20201008-WA0041.opus
554.5K
~⬤○🥀🖤○⬤~
چـرا فقـط بـراے امـام حسـین(ع) اربعـین مـے گیریـم؟
PTT-20201008-WA0042.opus
672.3K
~⬤○🥀🖤○⬤~
.
اگـر ایـن تـلاش هـا از طـرف بـازمـاندگـان عـاشـورا صـورت نمـے گـرفت واقـعـہ بـا عظـمت عـاشـورا بـا ایـن تپـش و نـشـاط بـاقـے نمےماند
PTT-20201008-WA0043.opus
458.3K
~⬤○🥀🖤○⬤~
اصـلا حـسیـن جنـس غـمـش فـرق مـے کنـد
ایـن راه عـشـق پیـچ و خـمش فـرق مـے کنـد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🖤🥀
🎥 خودت بگو بغضمونو کجا بباریم
خودت بگو چیکار کنیم با دل شیدا...
گوشه ای از مداحی و سینه زنی امروز حاج میثم مطیعی در محضر رهبر انقلاب
#اربعین🥀
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
💯💯💯💯💯
دوباره سلام خدمت دوستان عزیز🌺
حتما حتمااااااا مباحث امشب رو دنبال کنید و نظرتون رو درباره موضوع بحث برامون بفرستید☺️ منتظر نظرات، پیشنهادات و همچنین انتقاداتتون هستم. لطفا لطفااااااا همراهیمون کنید و دلگرم به ادامه این مباحث🍃
اگر هم موضوعی پیشنهادی دارید برای سخنرانی و صحبت درباره ش حتما حتما به ما اعلام کنید تا درباره ش صحبت بشه❗️👇
🆔 @Gh1456
ممنون از اینکه کنار مون هستید
~'○💔🥀○'~
پیامبر اسلام (صلىاللهعلیهوآله) مےفرماید:
﴿ڪربلا پاکتریݩ بقعه روے زمین و از نظر احترام بزرگتریݩ بقعه ها است و الحق که ڪربلا از بساطهاے بهشت است﴾
#اربعین
#اللهمعجللولیکالفرج
#حدیث
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f