eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.8هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
7.4هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
●"🌿]↯ ❞اطلاعیه🔔⇩❝ عزیزانےکہ‌ساکن‌شهࢪ رشت هستند و تمایل بہ‌همکارێ در برگزارێ زیارٺ‌نیابتے گلزار شهدا دارند بہ ایدێ زیرمراجعہ‌کنند😊👇🏻 @hadiDelhaa3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••♡ ⃟♡•• 💚تـۅمنۅرهـاڪنۍ ڪجابـرم امـام حـسن(ع) ツ نمیتۅنم دیگہ ڪربلابرم امـام حـسن(ع) °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
• ⃟⏳ ⃟○• هیچ عملی نزد خدا محبوب تر از نماز نیست... امام علی(علیہ سلام) (حی علی صلاة)
【• .🦋🌼.•】 شب جمعہ بود... بچہ هاجمع شده بۅدن تۅسنگـربراۍ دعاۍ ڪمیل🤲🏻 چراغارۅخامـۅش کردند مجلس حال ۅهواۍ خاصۍ گرفتہ بۅد هرڪسۍ زیرلب زمزمہ مۍکردۅاشک مۍریخت:) یہ دفعہ اۅمدگفت اخوۍ بفرماعطربزن... ثواب داره -آخه الان وقتشہ؟😐 بزن اخوۍ...بوۍبد میدۍ🤢... امام زمان نمیادتۅمجلسمونا! بزن بہ صورتت کلی هم ثواب داره بعد دعاکہ چراغارۅرۅشن کردند💡 صورت همہ سیاه بود تۅعطر جۅهرریخته بود...😂 بچہ هام یہ جشن پتوۍ حسابۍ براش گرفتند👊 °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
●"🌿]↯ ❞اطلاعیه🔔⇩❝ عزیزانےکہ‌ساکن‌شهࢪ رشت هستند و تمایل بہ‌همکارێ در برگزارێ زیارٺ‌نیابتے گلزار شهدا دارند بہ ایدێ زیرمراجعہ‌کنند😊👇🏻 @hadiDelhaa3
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
همـراهـان‌عـزیـز‌سـلام🙌🏻 ڪسانۍ‌ڪه‌بـه‌دنبـال‌سیـره‌زنـدگۍ‌ شـھـد‌اهسـتـنـد... یـه‌خبـرخـوب👌🏻 🗓بیسـ
•• ⃟ •• ♢شـھـید،بـاࢪان‌ࢪحمـت‌‌الہۍاسـت🕊 ڪه‌بـه‌زمیـن‌خشـک‌جان‌ها، حیـات‌دوبـاࢪه‌مۍ‌دهـد🌱 ♢مصـاحبـه‌بـا‌مـادر‌بـزرگـوارِ 🗓امـشــب ⏰رأس‌سـاعـت‌21:00 ♢جھت‌شـرڪت‌در‌مصـاحبـه↯ http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
♥️هوالمحبوب♥️ 💌#رمان_تنها_میان_داعش 🕗#قسمت_سی_دوم تاریکی شهری که پس از هشتاد روز #جنگ، یک چراغ رو
♥️هوالمحبوب♥️ 💌 🕗 همانطور که جلو می‌آمد، با نگاه بدن لرزانم را تماشا می‌کرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :«واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :«مگه تو چیزی هم پیدا میشه؟» ♦️ صورت تیره‌اش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی می‌زد و نگاه هیزش در صورتم فرو می‌رفت. دیگر به یک قدمی‌ام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمی‌دانستم چرا مرگم نمی‌رسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«پسرعموت رو خودم بریدم!» احساس کردم بریده شد که نفس‌هایم به خس‌خس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمی‌اش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید. ♦️ چشمان ریزش را روی هم فشار می‌داد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی می‌شدم که نارنجک را با دستم لمس کردم. عباس برای چنین روزی این را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم. ♦️ انگار باران و گلوله بر سر منطقه می‌بارید که زمین زیر پایمان می‌جوشید و در و دیوار خانه به شدت می‌لرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم می‌چرخید و با اسلحه تهدیدم می‌کرد تکان نخورم. چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشوره‌های عمو، برای من می‌تپید و حالا همه شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم... ♦️ چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، بریده حیدر را می‌دیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین می‌کشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد می‌کرد :«برو اون پشت! زود باش!» دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار از دستم رفته و نمی‌فهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمی‌توانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکه‌ها! نمی‌خوام تو رو با این بی‌پدرها تقسیم کنم!» ♦️ قدم‌هایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار می‌لرزید، همهمه‌ای را از بیرون خانه می‌شنیدم و از حرف تقسیم غنائم می‌فهمیدم به خانه نزدیک می‌شوند و عدنان این دختر زیبای را تنها برای خود می‌خواهد. نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمی‌داد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلوله‌ای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه می‌کرد تا پنهان شوم. ♦️ کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار می‌کردم که بدن لرزانم را روی زمین می‌کشیدم تا پشت بشکه‌ها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم. ساکم هنوز کنار دیوار مانده و می‌ترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین می‌شد، فقط این نارنجک می‌توانست نجاتم دهد. ♦️ با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفس‌های را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه می‌آمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن می‌رسن، باید عقب بکشیم!» انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکه‌ها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی دستش بود. عدنان اسلحه‌اش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش می‌کرد تا او را هم با خود ببرند. ♦️ یعنی ارتش و نیروهای مردمی به‌قدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط می‌خواست جان را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای از خدا می‌خواستم نجاتم دهد. ✍نویسنده: فاطمه ولی نژاد °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f.👆
19.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❥••□ ⃟🕊 +رابطه‌اتون‌باهاش‌چه‌جوریه؟ -رابطه‌سرباز ‌+سرباز‌حــاج‌قـاسـم؟ -سربازحــاج‌قـاسـم‌ツ °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
❥••□ ⃟🕊 +رابطه‌اتون‌باهاش‌چه‌جوریه؟ -رابطه‌سرباز ‌+سرباز‌حــاج‌قـاسـم؟ -سربازحــاج‌قـاسـم‌ツ #شهید‌
|•🌷 ͜͡🕊•| رهبرانقلاب‌خطاب‌به‌↯ "ابومهدۍ‌مہندس": هرشب‌به‌اسم↷ تــورا دعامیڪنم|ابومهدۍ| 『تولدٺ‌مبارڪ‌رفیق‌حاج‌قاسم』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『•🌸•』 ✦وقتےآنـچـہ‌را میخواستے بــدسـت نیاوردۍ‌ناامید نـشـو. چـراڪہ‌"خـداوند" در فڪربخشیـدن چیزهاۍ بهتـرۍ‌بـہ‌تـوسـتــ...   ✾روز نهم‌ فراموش نشود❌