eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.3هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
8.8هزار ویدیو
151 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
#ادامه_پست_قبل😎😉 . #همسر_شهید مجرد که بودم همیشه سر سجاده نماز از خدا می خواستم کسی را شریک زندگی ه
💟جلسه و شهید حججی💟 💢از زبان همسر شهید💢 توی جلسه خواستگاری یک لحظه نگاهم کرد و معنادار گفت: "ببینید من توی زندگیم دارم مسیری رو طی می کنم که همه تو این دنیاست.😌 می‌خواهم ببینم شما میتونید تو این مسیر کمکم کنید؟"🤔 گفتم: "چه مسیری? "😯 گفت: "اول بعد هم ."😇😌 جا خوردم. چند لحظه کردم. زبانم برای چند لحظه بند آمد. ادامه داد: "نگفتید. می تونید کمکم کنید؟" سرم را انداختم پایین و آرام گفتم: "بله."😌 گفت: "پس مبارکه ان شاءلله."😊 💢 💢 اینها حرف‌های ما بود حرفهای شب خواستگاری مان! ••••••• سر سفره عقد هم که نشستیم مدام توی گوشم میگفت: "زهرا خانوم، الان هر دعایی بکنیم که خدا اجابت میکنه. 😌 یادت نره یادت نره برای شهادتم دعا کنی. "😊 آخر سر بهش گفتم: "چی میگی محسن? امشب بهترین شب زندگیمه. دارم به تو میرسم. بیام دعا کنم که شهید بشی?! مگه میتونم?! "😯 اما او دست بردار نبود. 😔 آن شب آنقدر بهم گفت تا بلاخره دلم رضا داد. همان شب سر سفره عقد دعا کردم خدا نصیبش بکند! 🌹🌷 •••••• روز مان بود. بهش گفتم: "آقا محسن، حالا واسه چی امروز روزه گرفتی؟" . گفت: "می خواستم مشکلی تو کارمون پیش نیاد می خواستم راحت به هم برسیم. "😍 چقدر این حرفش و این کارش آرامم کرد از هزار هم پیشم بهتر بود. 🤩👌🏻😌 ••••• یک روز پس از عقد مان من را برد نجف‌آباد،و بعد هم گلزار شهدای اصفهان. . سر قبر شهدایی که باهاشان بود من را به آنها معرفی می کرد و می گفت: "ایشان زهرا خانم هستند. خانوم‌من. ما تازه عقد کرده ایم و... " شروع می‌کرد با آنها حرف زدن. انگار که آنها باشند و روبه رویش نشسته باشند و به حرف هایش گوش بدهد. 😌 ••••••• روز ام بود. از آرایشگاه که بیرون آمدم، نشستم توی ماشین محسن. اقوام و آشناها هم با ماشینهایشان آمده بودند عروس کشان. 😍 ما راه افتادیم و آنها هم پشت سرمان آمده اند. عصر بود. وسط راه محسن لبخندی زد و به من گفت: "زهرا، میای همه شون رو قال بزاریم؟" گفتم: "گناه دارن محسن. "😅 گفت: "بابا بیخیال. " یکدفعه پیچید توی یک فرعی. چندتا از ماشین‌ها دستمان را خواندند. 😁 آمدن دنبالمان😃 توی شلوغی خیابان ها و ترافیک، راه باریکی پیدا کرد و از آنجا رفت. همانها را هم قال گذاشت. 😁👌🏻 قاه داشت میخندید. 🤩 دیگر نزدیکی‌های غروب بود داشتن می گفتند.😇 🌹ادامه دارد… 🌹 @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
💝زندگینامه #شهیدحججی💝 💥قسمت نهم💥 #شغل دولتی و رسمی را دوست نداشت. خوشش نمی آمد. بهم میگفت: "زهرا، ا
💥قسمت دهم💥 چند باری من را با خودش برد سر مزار .😍 آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها. هوندایش شرایط آتیش می کرد و از می کوبید می رفت تا اصفهان.😎 یک ساعت یک ساعت و خوردهای توی راه بودیم به که می‌رسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد.😇 دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد می داد.🤗 بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر. اول یک دل سیر میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست که فکر می‌کردم محسن آمده سر قبر بابایش. اصلا نمی فهمیدمش.😳🙄 با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبر از بیشتر باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟🙄 وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب می‌آمد انگار که بخواهد از حرم امامزاده‌ای بیرون بیاید. نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش.😞 ♥♥♥♥♥ مسئول بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم این هیئت بشم. ممکنه؟"🤩✌🏻 سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمی‌کردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم.😍 و از توی صورتش می‌بارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود. رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید."😯 گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای و رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای . نمیخوام توی دید باشم." توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم. ماه که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و می‌آمد اصفهان هیئت.😯 ساعت‌ها خدمت می‌کرد و می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت می‌کرد. کفش را جفت می کرد. ☺️ یک تنه اندازه ۱۰ نفر کار می‌کرد تا آخر شب ساعت ۱۱ دوازده می نشست توی ماشینش را خسته و کوفته راه افتاد سمت نجف آباد.😶 تا ۴۰ شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی."😅 نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید داد!!!😔 @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️
{~•°🥀‌‌‌°•~} خوشا آنان که با عذت ز گیتی بساط خویش برچیدند و رفتند ز کالاهای این آشفته بازار شهادت را پسندیدند و رفتند شهیدم🍃 زاده🕊 نیابتی http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
جبهه! گــردان! و خاکـــریز! است... ما با هم شده ایم تا همدیگر را ...
📌 برخورد شهید معز غلامی با رفقای اهل کافه و قلیان 🔹️ حسین وقتی کسی را از کاری منع می‌کرد اثرگذاربود ، چون اگر می‌گفت که فلان کار را نکنید، خودش هرگز اون کارو نمی‌کرد و نکرده بود. ◇ به عنوان مثال به بچه ها راجع به قلیون و دود تذکر جدی می‌داد. ◇ همیشه به ورزش تاکید می‌کرد ومی‌گفت: یک جوان نباید وقت خودش را تو کافه ها و دود تلف کند. ◇ خودش هم بعضی مواقع به کافه می‌رفت در حد یک صبحونه یا عصرونه (یه املت مثلا) بود، اونم به هوای رفقا و تا بلند می‌شد که برود بچه ها هم بلند می‌شدند. ◇ وقتی وصیت نامه اش را دیدم که توصیه کرده به امر به معروف و نهی از منکر، پیش خودم گفتم : واقعا حسین آقا مصداق عینی امر به معروف و ناهی از منکر بود. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
شهید که داشته باشی یک قدم به خدا نزدیک تری دل هایی با رفاقت به خدا هر دلی قدر این ارزش را نمی داند کاش دل ما بی معرفت نباشد. هادی دلهای ما باش رفیق 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
شهید که داشته باشی یک قدم به خدا نزدیک تری دل هایی با رفاقت به خدا هر دلی قدر این ارزش را نمی داند کاش دل ما بی معرفت نباشد. هادی دلهای ما باش رفیق 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
تماشا کن . . اخلاص را میبینی ؟ روز همین است.نه به لباست نگاه میکنن ، نه به رنگ پوست و نه تیپ و و پست مقامت... فقط زوم رو اعمال مونن... آره ، اونجا مثل اینجا نیست. مخلص هارو می‌خرن. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
10.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 مجموعه ⬇️ 📸 شهید مصطفی صدرزاده به روایت شهید حاج قاسم سلیمانی 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
تماشا کن . . اخلاص را میبینی ؟ روز همین است.نه به لباست نگاه میکنند ، نه به رنگ پوست و نه تیپ و و پست مقامت... فقط زوم روی اعمالمونند... آره ، اونجا مثل اینجا نیست. مخلص هارو می‌خرند. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
• ‏به قول : ما با هم شدیم تا همدیگر رو بسازیم.. و خوش به حال اونایی که با رفیق شدند..🕊 همون ها که اول خودشونو ساختن ، بعد هم دست یکی دیگه رو گرفتن تا بسازن و ساخته بشن برای ..! رفاقت_با_شهدا✨ ‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎ 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
2.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‏و من از آن‌هایم.. آن هایـے ڪہ؛ حین دوست داشتن مےمیرند…❤️‍🩹!'(: 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa