🔴 ماجرای دختر رقصنده!
1⃣ - میگویند: مملکت اینهمه مشکل دارد، همه مشکل صفحه اینستای این رقاصه است؟ - نه نیست؛ اما بخشی از مشکل که هست!
2⃣ - میفرمایند: چرا بهجای گرفتن اختلاسگرها و #دزدان بیتالمال، این دختر را گرفتهاند؟
♦️اگر هرچیز سر جای خودش باشد، هم باید دزدان مال را بگیرند و هم دزدان حیا و اخلاق را. اگر معلمهای اجتماعی یا اقتصاد سر کلاس حاضر نمیشوند، آیا #معلم دینی و قرآن میتواند بگوید من هم نمیآیم یا میآیم درس نمیدهم؟!
3⃣ - مرقوم کردهاید: "بخشی از مردم" روز به روز بیپناهتر و مظلومتر میشوند و سبک زندگی آنها مورد احترام واقع نمیشود...
♦️جااان؟ دوباره بفرمایید! یعنی اگر بخشی از مردم خواستند #عرق بخورند باید به سبک زندگیشان احترام گذاشت؟
اگر بخشی از مردم #خواستند قمارخانه و رقاصخانه و افیونخانه درست کنند و اگر بخشی از مردم خواستند #لخت در خیابان بگردند باید به سبک زندگیشان احترام گذاشت؟ ببخشید انبیا برای چه مبعوث شدند دیگر، اگر قرار به احترام به هر سبک زندگیی بود؟!
4⃣ - دوست محترمی هم که لباس شاگردی امام صادق "ع" پوشیدهاند، در شب شهادت ایشان مرقوم فرمودهاند:
♦️قرنها مردم رقصيدند و برهنه شدند و رفتند و آمدند، اما دين آسيبی نديد!
و افزودهاند: آنچه دين و ايمان را متلاشی و نظام را نابود میكند، لرزش كمر دختری نوجوان نيست، لغزش قلم قاضی کهنسال است.
آقای زائری عزیز! از هملباسان شما شنیدهایم که کوچک شمردن گناه، خود #گناهی کبیره است.
♦️ضمن اینکه بسیاری از #خطاهای بزرگ گاه از شرارههای آتش شهوت و بیبندباریهای کوچک تا بزرگ نشئت میگیرد. اما اگر اینها را هم در نظر نگیریم، به نظرتان سقوط تمدن بزرگ اسلامی اندلس در دل اروپا را رقص و مشروب و #شهوت به باد داد یا قلم قاضی؟! من البته با این سبک پخش کردن اعترافات #دختر رقاصه مزبور موافق نیستم اما اینکه از آنطرف بام بیفتیم و کار به کوچک شمردن ترویج خلاف و بیحیایی و بیبندوباری و فعالیتهای #ضدفرهنگی و غیراخلاقی کشیده شود و همیشه هم یک جمله کلیشهای #نخنما شده داشته باشیم که برید جلوی خلافهای اقتصادی را بگیرید، در خوشبینانهترین حالت نشانه بیتوجهی به آموزههای دینی و دستورات و تعالیم اهل بیت "علیهمالسلام" و جوزدگی و پیروی بیتامل از #فضاسازی محیط مجازی است.
♦️نتیجهاش هم دست و جیغ و هورای امروز بلندگوهای #اسرائیل از آمدنیوز گرفته تا بیبیسی و رادیو آمریکا از توئیتها و #مطالب کانالهای ماست!
گفت خوش وردی تو از بر کردهای
لیک #سوراخ دعا گم کردهای
✅ فرهنگ هر جامعه ای حکم هوا برای تنفس را دارد ، اگر آلوده شود ،تنفس برای همگان سخت میشود و آثار مضر و مخربش دامن همه را میگیرد ، هوای جامعه باید سالم شود تا بشود در آن جامعه با سایر بیماریها مبارزه کرد
از لاک جیغ تا خدا
@banomahtab
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
💝زندگینامه #شهیدحججی💝 💥قسمت نهم💥 #شغل دولتی و رسمی را دوست نداشت. خوشش نمی آمد. بهم میگفت: "زهرا، ا
💥قسمت دهم💥
چند باری من را با خودش برد #اصفهان سر مزار #شهیدکاظمی.😍
آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها.
#موتور هوندایش شرایط آتیش می کرد و از #نجف_آباد می کوبید می رفت تا اصفهان.😎
یک ساعت یک ساعت و خوردهای توی راه بودیم به #گلزار که میرسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد.😇
دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد #سلام می داد.🤗
بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر.
اول یک دل سیر #گریه میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست که فکر میکردم محسن آمده سر قبر بابایش.
اصلا نمی فهمیدمش.😳🙄
با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبر از بیشتر #رفیق باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟🙄
وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب میآمد انگار که بخواهد از حرم امامزادهای بیرون بیاید.
نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش.😞
♥♥♥♥♥
مسئول #هیئت بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم #خادم این هیئت بشم. ممکنه؟"🤩✌🏻
سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمیکردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم.😍
و #معنویت از توی صورتش میبارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود.
رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید."😯
گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای #سنگین و #سخت رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای #پشت_صحنه. نمیخوام توی دید باشم." #اخلاص توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم.
ماه #محرم که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و میآمد اصفهان هیئت.😯 ساعتها خدمت میکرد و #عرق می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت میکرد. کفش را جفت می کرد. ☺️
یک تنه اندازه ۱۰ نفر کار میکرد تا آخر شب ساعت ۱۱ دوازده می نشست توی ماشینش را خسته و کوفته راه افتاد سمت نجف آباد.😶
تا ۴۰ شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی."😅
نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید #سر داد!!!😔
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به مابپیوندین👆(درایتا)
♻️ #حامی_ایتا