eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.7هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
7.6هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 ■ چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند و با شهادت رفتند. 《انتش
🦋🦋 ■ چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند و با شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 🔹️منزل دوم/حر نهضت امام روز بعد یکباره از جا بلند شد. طیب بدون هیچ مشکلی از بیمارستان مرخص شد! بعدها به همسرش گفته بود: آن روز صبح در عالم رویا سیدی را دیدم که گفت: طیب بلندشو تکیه ات را آماده کن. محرم نزدیک است. او بعد از زندان دیگر دعوا نکرد و تا سال ۱۳۴۲ به کار خرید و فروش در میدان میوه و تره بار مشغول بود. از سال ۱۳۴۰ برخورد او با رژیم شاه تغییر کرد. محرم سال ۱۳۴۲ تصاویر حضرت امام را روی علامت ها نصب کرد و همین شد بهانه‌ای برای رژیم. می‌گفتند ۱۵ خرداد را طیب به وجود آورده. دستگیرش کردند. گفتند: باید بگویی از (امام) خمینی پول گرفته‌ام. اما او می‌گفت: من عمرم رو کرده‌ام. من به این اولاد امام حسین علیه السلام تهمت نمی‌زنم. گفتند: تو را میکشیم. گفت: هر کاری می‌خواهید بکنید. ساواک جهنمی شاه در صبح روز ۱۱ آبان او را تیرباران کرد. پیکرش به مکانی که زیارت آن ثواب زیارت سیدالشهدا علیه السلام را دارد منتقل و همانجا به خاک سپرده شد. طیب سال آخر از همه کارهای زشت خود توبه کرده بود. میگفت: خود مولایم حسین علیه السلام را در خواب دیدم که گفت: طیب بسته دیگه! نماینده امام در یکی از نهادها به فرزند طیب گفته بود: ۲۰ سال بعد از شهادت طیب خان او را درخواب دیدم. در حرم سیدالشهدا علیه السلام کنار مزار مولایش ایستاده بود. با چهره ای جوان و کت و شلوار زیبا. پرسیدم: طیب خان اینجا چه می‌کنی؟! گفت: از روزی که شهیدشدم ارباب مرا حرم خودش آورده. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_28 درحالیکه گوشی دستم بود غرق زندگی شهید
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا -عطیه چقدر زندگی هامون نسبت ب یک سال پیش تغییر کرده یکی دو ماه دیگه اولین سالگرد حسین رفت حسین خیلی سخت بود هنوز با هر زنگ در و تلفن منتظرم بگن حسین برگشته عطیه: تو توی یه خانواده مذهبی دنیا اومدی همه چیز میشناختی اما من شهید چهارتا دونه استخوان یه مرده عادی میدونستم در حقیقت من مرده بودم شهید هادی بیدارم الان ی مرد واقعی تو زندگیمه شهدا میشناسم خدا برنامه زندگیمون درست سر حساب نوشته ب شرطی اینکه صبور باشیم -ان الله مع الصابرین و ان الله یحب الصابرین وقتی رسیدیم خونه گوشی حسین گرفتم دستم پیچ اینستاش باز کردم درمیان تمامی نداشته هایت دوست دارم برادرم تمام سهم من از آغوشت در خیال و رویاست با هر طلوع،غروب منتظر پیکرت هستم با هرشهید گمنام دنبالت میگردم با هر زنگ میمرم حسین عزیزم امشب در کنار شهدای گمنام کهف تهران به یادت بودم توهم برادرانه در بهشت برین در کنار ارباب حسین به یادم باش خواهرت زینب عطیه :زینب امشب بریم تو حیاط بخوابیم ؟ -آره عالیهههه رختخوابها کنار هم پهن کردیم امشب دلم خیلی هوای حسین کرده بود به ماه نگاه کردم گفتم ماه گردون ماه من الان کجاست چشمام گرم شده بود یه دره خیلی سرسبز بود -خاله یعنی این پله ها کجا میخوره؟ خاله:نمیدونم میخای با فاطمه برید ببینید وقتی از پله ها رفتیم یه مزار خیلی خوشگل بود که دور برش پر از گل بود روی سنگ مزار با خط خوش حکاکی شده بود چشمام باز کردم از جا بلند شدم رفتم تو ساختمان تو دفترم نوشتم مهدی قاضی خانی نام نویسنده:بانوی مینودری @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
9.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فتح یک شهید؛ شهدا، به جوش می‌آورند خون‌های سرد و بی‌حرکت را، به هوش می‌آورند قلب‌های غافل و خوابیده را و به نوش می‌سازند لب‌های خشک و تشنه را؛ شهدا، در میان بت‌ها ابراهیم‌اند، در میان فرعون‌ها موسی‌اند و در میان بلاها ایوب‌اند. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🖋📖بخشی از دست‌نوشته‌های رمضانی شهید نوید صفری؛ "خدایا عمرم را بگیر و به عمر آقایم بیفزای. خدایا اعضا و جوارحم را در راه خود فدا کن و استخوان‌هایم را در راه دین خود خرد کن و ایمان را با گوشت و خون من درآمیز و بعد گوشت و خون من را در راه دین خود فدا کن و خونم را جاری و گوشت‌هایم را له و خرد کن ولی فقط مرا به غیر خود واگذار مکن که از همه این حالات و اتفاقات سخت‌تر و تحمل‌ناپذیرتر است.   1394/04/12         16 رمضان" 💫 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
📖🔰«««﷽»»»🔰📖 🔈 √|| گروه ختم قران و ذکر ❣||√ 💠برای گرفتن لینک گروه ختم به ایدی خادم مراجعه کنید⤵️ 💫ایدی خادم ختم👇 ➣🆔 @Zahrayyy. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید 💫خادمین گروه ختم قران👇 🆔 @Shahadat3133 💫خادمین گروه ختم ذکر👇 🆔 @Zahrayyy
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 ■ چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند و با شهادت رفتند. 《انتش
🦋🦋 ◾️چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند وبا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی 》 منزل سوم/مارکسیست هئیتی داشتیم در منطقه گمرک تهران. یکی از کسانی که خیلی عاشقانه در هئیت ما فعالیت میکرد، جوانی به نام خیرالله (هوشنگ) افشار بود. او در نصب و جمع آوری وسایل و سیاهی های هئیت بسیار خالصانه زحمت می کشید. بعد از مدتی فهمیدیم که این جوان از روستاهای اطراف شهریار، حدود هفت کیلومتر را برای رسیدن به مجلس امام حسین (ع) طی می کند و آخر شب برمی گردد.😢 اخلاص عجیبی داشت و با بچه های هئیت خیلی رفیق شده بود. جوان خوش بیان و پرمحبتی بود. بعدها فهمیدم که پسرعموی او یعنی شهیداحمد افشاری پای او را به هیئت باز کرده. روزها گذشت تا اینکه یک بار برای سیاهی زدن هیئت ، ازروی نردبان افتاد و پایش آسیب دید.😐 ماهم به ملاقاتش رفتیم و ارتباط ما از آن روز بیشتر شد. تااینکه ما آماده اعزام به جبهه شدیم. یک روز از ما درخواست کرد که مرا هم با خودتان به جبهه ببرید. ماهم برای او یک پرونده دروغین ساختیم و گفتیم : هر کی ازت پرسید قبلا آموزش دیدی بگو بله. 😶 من روزهای اول جنگ توی آبادان بودم. ما این حرف را به او یاد دادیم و حرکت کردیم‌ برای دوکوهه. در طی مسیر کنار هوشنگ نشسته بودم. حرف به حرف شد و رفتیم سراغ قبل انقلاب. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
stickers(2).attheme
147.1K
🌱 عیدی ناقابل ما😊 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 به آمد این مـ🌙ـاه و همچنان باقیست برای ما حـ♥️ــرم بنویس تا کافیست پیشاپیش عید برهمه شما مومنین عزیز تبریک و تهنیت باد🌹🌹 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 بسم رب الشهدا #رمان #هادی_دلها #قسمت_29 -عطیه چقدر زندگی هامون نسبت ب یک سال پیش
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ بسم رب الشهدا صبح که کامل از خواب دیدم تو رختخواب غلت میخوردم که عطیه گفت : کوفت مرگ مثل خرس اینجا قل میخوره نصف شب چرا از خواب بیدار شدی؟ درحالیکه دستام میکشیدم گفتم خواب دیده بودم عطیه:چه دیدی تو خواب -یه مزار شهید گوشیم کوش ؟ عطیه:زینب بمیری اون چشمات باز کن بعد دنبال گوشی بگرد بیا اینم گوشیت 📱 -سلام بهار خوبی ؟کجاییـ؟ بهار:سلام عزیزدلم خوبی ؟کربلام از معراج چ خبر؟ -خانواده شهید قربانخانی دعوت کردیم بهار:چقدر عالی آفرین خواهر کوچولوی نازم -بهار ی چیزی یادم رفت به مامان بگم چند روز پیش از سپاه زنگ زده بودن گفتن سال نو میبرنمون سوریه باید گذرنامه و...ببریم سپاه بهار:ای جانم عزیزدلم خوش ب سعادتتون حتما ب مامان میگم -بهاااااااار راستی تو شهیدی به نام مهدی قاضی خانی میشناسی ؟ -آره عزیزدلم اون دختر شهیدی ک به آقا گفته بود این کلاه مامانت برات خریده -اره اسمش چی بود یادم نیست بهار:‌نهال -اره نهال بهار:اون دختر کوچلو دختر شهید قاضی خانی بود -اه چطوری بشناسمش؟ بهار:تو همون آرشیو مصاحبه با خانم قاضی خانی هست -مرسی خواهرجان بهار: زینبم -جانم بهار:محسن امروز حرف تو رو با مامان و من میزد بد نیست بهش ی کم فکر کنی تو این دور زمانه پسرای مثل محسن کمن یه متن برات میفرستم حتما بخون -باشه مواظب خودت باش بوس بهار:توهم مواظب خودت باش ❤️ یاعلی عطیه درحالیکه از اتاق خارج میشد گفت :زینب امروز پنجشنبه است مدرسه هم ک تعطیله من ی سر برم خونه مادرشوهرم اینا بعدم برم خونه خودمون جمع جور نظافت کنم مامان اینا هفته بعد میان توهم ی تکونی ب خودت بده اگه میخای ولیمه بدی -واااااای خاک ب سرم وایستا حاضر بشم تا یه مسیری ییام برم دنبال عاطفه اون هتل متل آشنا داره عطیه :بدو تروخدا تو مترو نشسته بودیم گوشیم درآوردم پیوی بهار چک کردم ‍ هوالرحيم: قبل ازدواج...💍 هر خواستگاری کہ میومد،🚶💐 به دلم نمے‌نشست...😕 . اعتقاد و همسر آیندم خیلی واسم مهم بود...👌 . دلم میخواست ایمانش واقعی باشہ😇 نه بہ ظاهر و حرف..😏 . میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله...😊 . شنیده بودم چله خیلی حاجت میده... این چله رو توصیه کرده بودن...✍ با چهل لعـن و چهل سلام...✋ کار سختی بود😕 اما ‌به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود... ارزششو داشت، واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم. ۴۰ روز به نیت همسر معتقد و با ایمان... . ۴،۳روز بعد اتمام چله… خواب شهیدی رو دیدم... چهره‌ ش یادم نیست ولی یادمہ... لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود...💚 دیدم مَردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان📿 ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار... یه تسبیح سبز📿 رنگ داد دستم و گفت: "حاجت روا شدے..." به فاصله چند روز بعد اون خواب... امین اومد خواستگاریم...🙂 . از اولین سفر که برگشت گفت: "زهرا جان…❤ واست یه هدیه مخصوص آوردم..." یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت: زهرا، این یه تسبیح مخصوصه💕 به همه جا تبرک شده و... با حس خاصی واست آوردمش...❤️😌 این تسبیحو به هیچ‌کس نده! تسبیحو بوسیدم و گفتم: خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره... بعد شهادتش…💔 خوابم برام مرور شد... تسبیحم سبز بود که یہ شهید بهم داده بود... . ✍همسر شهید امین کریمی چنبلو  تا مطلب خوندم تموم شد نیت کردم چهل شب نماز شب بخونم تا خدا یه همسر زینبی نصیبم کنه عطیه:زینب من اینجا باید پیاده بشم تا شب برمیگردم که بریم معراج برای تزئین فضای داخلی فعلا یاعلی -یاعلی تاشب که عطیه بیاد الحمدالله رب العالمین من تونستم ی هتل پیدا کنم نام نویسنده:بانوی مینودری @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
💫سیره شهدا ✨بهره و لذت بردن از نام و عکس شهدا خوب و بهتر از آن شناخت سیره عملی شهداست؛ و البته عمل به آن. 🍃 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
... 🔹چقدر خانواده هایتان در با شما تماس📞 گرفتند و شما پاسخگو نبودید. میگویند بی خبری, خبری ست... 🔸ولی بی خبری از شما چه ای به جان همه انداخته بود💗 و پایان این دلشوره ختم شد به 🔹9 سال پیش در ماه مبارک رمضان و یک روز مانده به , مردانی از جنس جهاد و ایثار با گروهک تروریستی پژاک👹 در ارتفاعات سردشت جانانه جنگیدند و فدا شدند تا ما عید خود را با آرامش به اتمام برسانیم😔 یاد همه آنها که رفتند تا ما بمانیم ...🌷 عیدسعید فطر مبارک🌹🌹🌹🌹 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀اولین عید فطر بدون سردار ، چشم‌هایت گواهی می‌داد، چشم‌انتظار آسمانی، نگاه آرام و سکوتِ بیشتَرت، حکایتِ بغضی عجیب داشت. تسبیح را آرام چرخاندنت، آشوبِ دلَت را گواهی می‌داد که سخت دلتنگ دیدار رفقای شهیدت هستی. دنیای بدون تو، دنیای غریبی ست سردار. 🎥بخشی از مصاحبه شهید سردار حاج قاسم سلیمانی در نماز عید فطر سال گذشته  @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 ◾️چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند وبا شهادت رفتند. 《انتشارات
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق را پیمودند وتا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 👇 هوشنگ گفت : من قبل از انقلاب درتهران دانشجو بودم. رشته اقتصاد دانشگاه تهران ، اوایل دهه پنجاه. بعد از مدتی به گروه های مارکسیست گرایش پیدا کردم. گروهک پیکار و.... همان ایام قبل از انقلاب ، به خاطر فعالیتهای سیاسی با من برخورد شد و از دانشگاه اخراج شدم.😕 برای پیروزی انقلاب اسلامی بسیار تلاش کردم. البته باهمان نگرش خودم❗️ انقلاب پیروز شد. از همان روزهای اول ، اعلامیه مینوشتم و در جمع مردم می خواندم: 🔴به نام خلق ایران که شجاعانه پیکار کرد و دژخیم را از کشور بیرون نمود و....❗️❗️ اما میدیدم مردم به این طرز صحبت توجهی ندارند. اصلا آنچه که ما فکر میکردیم نبود😒 مردم به دنبال 👈 امام و رهبر مذهبی خود بودند ، نه انقلاب توده ها و..... بعد از انقلاب دوباره برای ثبت نام به دانشگاه مراجعه کردم. باز هم با پاسخ منفی مسئولان مواجه شدم. من به جرم حمایت گسترده از گروهک ها از ادامه تحصیل منع شدم❗️ خدا و مذهب هیچ جایگاهی در عقاید من نداشت. من به همان روستای پدری خودم در شهریار برگشتم و مشغول کشاورزی شدم. هرچند همه فامیل، من را به خاطر عقایدم طرد کرده بودند. یک روز از سر بیکاری در باغ پدری بیل می زدم ، همزمان درباره عدالت خدا با خودم فکر میکردم! مگر خدا عدالت دارد؟؟؟ پس این همه فقیر و بیکار و .... اصلا خدا چیه؟؟؟ خدا شده وسیله ای برای بهره کشی از توده ها و... یکباره نگاهم به خورشید افتاد. خورشیدی که... @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆