eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.9هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
7.1هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺بسـم ربـــ الشـہدا و الصـدیقـین🌺 . 💢با عرض سلام و احترام خدمت همراهان عزیز 🔴بدلیل شیوع ویروس کرونا از اعضا محترم خواهشمندیم جہت حفط سلامت خود و خانواده ازحضور در بهشت زهرا خوددارے کرده و مراسم تولد شہید نوید صفرے که به صورت مجازی برگزار میشه از طریق ایتا یا اینستا ما راهمراهے کنن
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨ بسم‌الرب العشق #رمان #بالاتر_از_عشق #قسمت_18 محسن با لباس نظامی اش از اتاق بیرون
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃 بسم الرب العشق جلوی در بیمارستان ماشین رو پارک میکنم رسیدنم یک معجزه ست از ماشین پیاده و دوان دوان به سمت بیمارستان راهی میشوم راهروهای بی سروته رو میدوم نفس نفس زدن رو تا به این حد تجربه نکرده بودم رضا و زهرا و حسام(همسر صدیقه) روی زمین پخش شده اند اندوه هست که از چهره شدن میباره سرم رو تکان میدم امکان نداره صدیقه هنوز هست هنوز مثل پیرزن ها بالای سرم موای میسه و غر میزنه و به حجابم گیر میده اگر صدیقه نباشد من سربه سر کدوم بنی بشر بذارم اگر بره اصلا کسی هست که م لوس بازی هام را تحمل کند کدوم دختری توی دنیا مثل صدیقه هم مادری میکنه هم خواهری کدوم خواهر اینقدر گرم پشت خواهر و برادرش میمونه که میتونه تو بدترین شرایط کوه غم باشه ولی به روی خودش نیاره... صدیقه میمونه تا برای زینبش لالایی بخونه قرار شد باهم برای زینب لباس بخریم لباس صورتی!!! صدیقه میمونه تا طعم مادر بودن رو برای اولین بار بچشد صدیقه.... با صورت اشک آگین جلو میروم زهرا زودتر از همه متوجه وجودم میشود چشمهاش سرخ سرخ است با شک میگویم +صدیقه؟؟؟ سرش را پایین میاندازد و سکوت.... روی زمین میافتم خدایا این دیگه چه امتحانیه که از این بنده ی بی لیاقتت میگیری خدایا صبر منم حدی داره ا..لان حتی محسنم نیست که دلم رو بهش گرم کنم غم بابا رو با وجود محسن شکست دادم اما حالا که نه محسنی هست نه صدیقه ای نه بابایی... تحمل نمیارم و بلند داد میزنم +خداااا و ضجه های بلند و پی در پی بعد صدای دادم باعث میشه که رضا با عجله به سمتم بیاد من رو محکم در آغوش میگیره _آروم باش فاطمه آروم باش آبجی صدای مردانه ش بعد ازمدت ها بغض دار میشه و میگه _آروووووم.... اگه صدیقه بشنوه ناراحت میشه دو روز از رفتن محسن میگذرد و هنوز زنگ نزده دل تو دلم نیست احساس میکنم تمام غم و غصه های عالم توی دلم قفل شده و کلید رهایی آنها شنیدن فقط یک ثانیه صدای محسن است کنار صدیقه مینشینم و زینب را در آغوش میگیرم از صبح تا حالا صدای گریه هایش سر هنه را به درد آورده بود طفلک بی تابی دیدن مادرش را میکرد حالا که درست کنار مادرش هست آرام تر شده آه عمیقی میکشم چقدر من و زینب شبیه هم هستیم آمدن هر دویمان باعث رفتن کس دیگری شد شاید هم غم من عمیق تر است چون برای بار دوم مادرم را از دست دادم صدیقه برای من حکم مادری داشت. از کودکی تنها آرزویم این بود که زودتر از همه بمیرم شاید آرزوی خنده داری باشد اما تمام آرزوهای من در همین خلاصه میشد که داغ هیچ یک از پاره های وجودم را نبینم اما انگار این آرزو پشت در بسته آسمان مانده و به دست خدا نرسیده. که باید هرو روز شاهد پرکشیدن یک ذره از قلبم باشم دست روی خاک سردی که صدیقه زیر آن خوابیده میکشم وسعت نبودنت از وسعت تحمل من بیشتر است کاش بودی و به جای من خودت گل دخترت را در آغوش میگرفتی زینب دستهایش را بالا میاورد و انگشت سبابه ام را در مشت دستانش میگیرد از ته گلو صدای خنده اش بالا میرود یاد صدیقه می افتم هر وقت بلند میخندیدم...... دهانم را جلوی گوش های کوچک زینب که توی کلاه صورتیش پنهان شده میگیرم و میگویم +نخند!!! دختر باید سنگین باشه ،رنگین باشه!!! به سمت موبایلم میرم شماره ناشناس روی موبایل... حتما محسن هست!!!! سریع دکمه سبز رو فشار میدم +علووووو؟؟؟؟ _عل...عل.و +محسن..... صدا تند و تند قطع و وصل میشه اما تشخیص دادن صدای محسن برای من کار سختی نیست!! اصلا مگه میشه صدایی تنها تسلی وجودم هست رو نشناسم؟؟؟ صدای محسن دوباره توی گوشی میپیچه _فاطمه جان خوبی عزیزم؟؟ صدای بلندش از پشت خط وجودم رو غرق آرانش میکنه +محسن.. خوبیی؟؟؟دلم خیلی برات تنگ شده _منم همینطور عزیزم!! مامان و بابا خوبن ؟؟؟صدیقه خانوم خوبه؟؟؟ صدیقه.... کاش حالش رو از من نمیپرسیدی.... با خودم میگفتم اگه محسن زنگ زد همه چیز رو براش تعریف میکنم بهش میگم چقدر تو نبودش سختی کشیدم با اینکه پنج روز بیشتر نگذشته اما داغ دل من خبر از یک غصه پنج ساله میده... میخاستم داغم رو با مخسن قسمت کنم اما چه فایده ؟؟؟ دوست ندارم حا خوشش رو خراب کنم برای همین تنها به یک جمله اکتفا میکنم +همه خوبیم.... _خب الهی شکر،ببین فاطمه من نمیتونم خیلی حرف بزنم فقط همینقدر بدون که حالم خوبه... دیگه کاری نداری عزیزم... اشک روی گونه هام سرازیر میشه اونقدر دلتنگم که دوست دارم سالها بنشینم و تو برایم حرف بزنی مطمئنم هیچوقت از شنیدن صدایت سیر نمیشوم میدانی آدم که دلتنگ میشود زود به زود میمیرد با صدایی لرزان که از بغض پرشده میگویم +خدافظ و بوق های متوالی بعد از آن خداحافظی تلخ وجودم را در هم میشکند @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
•♥️🌿• | | شھداخوب‌تمرین‌ڪردن‌ولایت‌پذیرے رودر ؛ مــــاتمرین‌ڪنیم‌ولایت‌پذیرے امام‌مھدی‌رودر …" • • • @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 /حر انقلاب قهرمان کشتی فرنگی بود. وزن فوق سنگین. در اردوی تیم ملی هم حضور داشت. اما رفقایش انسان های خوبی نبودند. هر روز بعد از باشگاه به دنبال کاباره و خلاف و... بودند. کم‌کم به این کار عادت کرد. کشتی را رها کرد. شاهرخ زندگی‌اش را در کارهای خلاف سپری می‌کرد؛ به طوری که شهروز جهود(یهودی صاحب چندین کاباره و... در تهران) از او دعوت به همکاری کرد. شاهرخ هر روز به کاباره شهروز می‌رفت. مواظب بود کسی آنجا را به هم نریزد! قد بلند و قیافه خشن و... باعث شد که حتی ماموران کلانتری هم از او حساب می برند! از کاسب‌ها باج می گرفت. هیچ کس هم جرعت نداشت در مقابل او قد علم کند. شب هایی که پول نداشت به میدان شوش می رفت. از راننده کامیون ها باج می گرفت! برای خودش دارو دسته ای داشت. گنده لات های تهران از او حساب می‌بردند. اصغرننه لیلا، حسین فرزین، ناصر کاسه بشقابی و.... از رفقای او بودند که بعد از انقلاب اعدام شدند. برای شاهرخ هم حکم اعدام آمده بود اما! شاهرخ همه پل های پشت سر را خراب نکرده بود. او با همه فساد و... اما در محرم و ماه رمضان انسان دیگری می شد‌. اعضای هیئت جوادالائمه(ع) این را به خوبی تایید می‌کنند. محرم ۱۳۵۷ روحانی هیئت ساعت ها با شاهرخ صحبت کرد. از عاشورای آن سال شاهرخ انسان دیگری شد. شاهرخ حُری شده بود برای نهضت عاشورایی حضرت امام. البته در تغییر مسیر او، دعاهای مادرش بی تاثیر نبود. شاهرخ یتیم بزرگ شده بود. اما مادر پیری داشت که از کارهای او خیلی ناراحت می شد‌. او کاری نمی توانست بکند الا دعا! برادرش می گفت: بیشتر مواقع شاهرخ با اعضای خانواده ناهار نمی خورد! یک بار گفتم: چرا تو دیرتر از ما ناهار می خوری؟ گفت: می خوام مامان و شما حسابی سیر بشید، بعد اگه چیزی بود من می خورم.فهمیدم چقدر هوای مارا دارد. شاهرخ خیلی به مادرش احترام می گذاشت. اگر جلوی همه شیر بود، جلوی مادرش موش بود. یادم افتاد در روایتی آمده؛ مردی خدمت رسول خدا(ص) رسید و گفت: ای رسول خدا(ص)، من هیچ کار زشتی نمانده که انجام نداده باشیم،آیا می توان توبه کند؟ رسول(ص) فرمود: آیا هیچ یک از پدرو مادرت زنده هستند؟ گفت:بله، پدرم. حضرت فرمودند: برو به او نیکی کن(تا آمرزیده شوی). وقتی او راه افتاد پیامبر(ص) فرمود: کاش مادرش زنده بود.(یعنی اگر او زنده بود و به او نیکی می کرد، زودتر آمرزیده می‌شد.) @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
✨﷽✨ 🌼داستان واقعی حاج حسین خیّر ✍امام زمان فرمودند ما این زیارتت را قبول نداریم! بار و بندیلش را بست و زد به دل جاده برای زیارت سیدالشهدا علیه‌السلام،با پای پیاده،مثل همین زائران اربعین خودمان، اسمش حاج حسن بود، حاج حسن خیّر، به عتبات رسید و یک دل سیر زیارت کرد،کاظمین، سامرا، کربلا،در مسیر بازگشت نه اینکه پیاده می آمد مسیر را، از خستگی خوابش برد... خواب امام زمان ارواحنافداه را دید،برای دستبوسی رفت خدمت حضرت لبخند ، آقا سوال کردند: «کجا بودی و به کجا می روی؟» جواب داد کربلا بودم و به شهر خودم باز می گردم، امام زمان ارواحنافداه فرمودند : «این چه کربلایی است که مقبول نیافتاده؟! » رنگ از رخسارش پرید، پرسید چرا زیارتم قبول نشده جانم بقربانتان؟ آقا فرمودند : «به حرم رفتی و برای ظهور ما دعا نکردی!، مگر نه اینکه من منتقم خون جدِ مظلومم حسین بن علی علیه السلام هستم؟» از خواب پرید و به کربلا برگشت... 💥حاج حسن زیارت ش قبول نشد، دعای فرج را نخوانده بود و دست خالی از زیر قبة الحسین باز گشته بود، می بینی اگر اینروزها زائر اربعينی را یا اینکه اصلا گرفته است اگر چشم حضرت زهرا سلام الله علیها تورا و خودت زائر اربعين هستی، حتماً و تا می توانی بازار دعایِ فرج مولا جانت را گرم کن،به همه ی مسافران جاده ی کربلا بگو مهمترین احتیاج و دعای ما ظهور امام زمانمان است... ذکرِ تعجیل فرج رمزِ نجاتِ بشر است ما بر آنیم که این ذکر جهانی بشود @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃 بسم الرب العشق #رمان #بالاتر_از_عشق #قسمت_19 جلوی در بیمارستان ماشین رو پارک میکنم
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃 بسم الرب العشق ۲۰ با صدای بوق های آزاد موبایلم از خواب بیدار میشم محکم توی سر خودم میزنم چطور فراموش کردم تماس رو قطع کنم.یا شاید هم دلم نیومده شاید این آخرین تماس از محسن باشه ساعتم رو نگاه میکنم دقیقا چهار و نیم و من تنها توی خونه قبلا جرائت نمیکردم حتی یک ساعت تنها توی خونه باشم اما الان!!! یک شب تا صبح بدون محسن... قبلا فکر میکردم تنهایی یعنی وقتی که کسی خونه نباشه... کاش همیشه با همون فکر و خیال ها تنها میموندم همه بودن .... اما خونه نبودن بابا بود صدیقه بود محسن بود.... دوباره چایی از دستم میریخت بابا چشم غره میرفت و محسن میخندید دوباره محسن رو یواشکی نگاه میکردم دوباره پشت سر محسن توی خیابان های پشت مسجد قدم میزدم دوباره توی قنوتم محسن رو از خدا میخواستم اما حیف گذر زمان همه چیز رو از من گرفت کمی به اطراف نگاه میکنم تا موقعیتم رو درک کنم وسط سالن ،همونجایی که دیروز موبایلم رو برداشتم زیر پام خشک خشک بوددو بخاطر همین تمام بدنم گرفته از جا بلند میشم و کوش قوسی به بدنن میدم کم کم موقعه اذان صبحه به یاد روز هایی که با محسن نماز میخواندم به سمت حیاط میرم جانماز محسن رو روی سکو پهن میکنم و جانماز خودم رو پشت سرش کارهایم خنده دار هست اما تنها دلخوشی من همین کارهاست به سمت حوض میرم و دست نماز میگیرم چادرم رو سر میکنم و منتظر صدای اذان میمانم کنار جای خالیت زندگی چقدر بی معنیست صدای الله اکبر اذان همه جارا پر میکند خس غریبی دارم ما بین غم و شادی ما بین نگرانی و آرامش دوست دارم منتظر بمانم تا تو بلند اذان بگویی دوست دارم خودت برایم از بوته ها یاس بچینی خودت پرپرش کنی و آنرا توی جانمازم بگذاری هنوز یاس هایی که آخرین بار چیدی توی جانمازم مانده اند همه خشکیده.... آخر دیگر محسنی نیست که هر روز یاس های تر و تازه را با یاس های خشک عوض کند اصلا من مانده ام بی تو چرا بوته ها یاس دارند همه درد های عالم دوا دارد به جز درد بی تو بودن آه عمیقی میکشم و شروع به نماز خواندن میکنم تمام دلخوشیم برای زندگی اینست که دوباره زنگ بزنیمشغول بار گذاشتن غذا میشم دلم میخواد کمی از تو فکر محسن بیرون بیام اما هیچ فایده ای نداره... درست کردن قرمه سبزی منو به یاد روزای خوشم با محسن میندازه روزای خوشی که محسن بهم قول داد دوباره تکرار بشن اما نه اینجا و نه فقط برای چند ماه .... بلکه تا ابد یه دنیای دیگه بدون هیچ ترس و نگرانی با خورد کردن سبزی ها توی خاطرات گذشته غرق میشم محسن_به به بوی سبزی میاد ..... ناهار چی داریم کد بانو؟؟؟ بلند میخندم و چاقویی که باهاش سبزی خورد میکردم و به سمت محسن میگیرم +آخه سبزی هم بو داره محسن با احتیاط سر چاقورو به سمت مخالف میگیره و میگه _بله که بو داره .... بوی تو رو داره..... عجولانه مشتی از سبزی خورد شده رو به سمتش پرت میکنم که باعث میشه پیرهن سفیدش سبز بشه دست به کمر میگیرم و خشن میگویم +من بوی سبزی میدم؟؟؟؟ محسن باخنده میگوید _خب آره دیگه..... به سمت اپن میرود و با یک حرکت خودش را بالا میکشد و روی آن مینشیند اخمهایش رو توی هم میکند و میگوید _زن باس بو سبزی بده... @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🕊🌷 بسم الله الرحمان الرحیم ❣«اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم‌ یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .»❣ 🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🌷 🌷 + بــــِبـــَخْشیـــد آقــا، طــــَلــائـیـــ☀️ــه کُـــجــاســـتُ؟ _یــــِهــ تــــیــکــه اَز بِـــ🦋ــــهِـــ🌸ــــشْـــتْ. + تــا اونْــجــا چـــِقَـــدر راهــ🛣ـــــه؟ _یِــــکــــــ ســَلـــ✋ـــام بـــی‍ـــشـــتَـــر راهــــی نــیــــســتْ 🌱🌷✋ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 شاهرخ در ایام انقلاب همپای مردم در راهپیمایی ها شرکت میکرد. با پیروزی انقلاب وارد کمیته شد. عاشق امام بود. روی سینه‌اش خالکوبی کرده بود: فدات بشم خمینی؛ در همه عملیات‌ها و ماموریت‌ها جلوتر از بقیه بود. در درگیری‌های گنبد، کردستان، خوزستان و... قبل از بقیه حضور داشت. با شروع جنگ خود را به خوزستان رساند.اوبه واحد جنگ‌های نامنظم فدائیان اسلام پیوست. شاهرخ ضرغام همیشه از خدا می‌خواست گذشته اش را ببخشد. می خواست چیزی از او نماند. نه نام نه نشان، نه قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگر! خدا هم دعای او را مستجاب کرد. و به جرگه سرداران گمنام و بی نشان دفاع مقدس پیوست. سردارانی که هیچ نشانی از آنها باقی نمانده. روزهای اول جنگ بود. شاهرخ با بسیاری از رفقای قدیم و جدید به سوی آبادان رفته بود. هر شب به سوی مواضع دشمن می رفتند و با شبیخون به دشمن از آنها تلفات می گرفتند. شاهرخ در نفوذ به مناطق دشمن بدون سلاح می رفت و با سلاح برمیگشت! هیبت عجیبی داشت. حتی عراقی ها از او می ترسیدند. شب ها به همراه چند نفر از نیروهایش به میان نخلستان‌ها میرفت و مخفی میشد. میگفت: اسیر گرفتن خوب است اما باید دشمن را ترساند! صورت‌های خود را سیاه می کردند. نیمه های شب به سراغ فرمانده هان دشمن می‌رفتند. آنها را دستگیر می‌کردند. بعد قسمتی از لاله گوش آنها را می بریدند و رهایشان می کردند!بعد هم برمی‌گشتند! این کار آنها دشمن را به وحشت انداخته بود. سربازان عراقی ها فرماندهانی را در بین خود می‌دیدند که لاله گوش آنها بریده شده بود. بیشتر افسران عراقی از حضور در منطقه بهمنشیر و آبادان وحشت داشتند. با شاهرخ رفتیم برای پاکسازی. عراقی ها از یک روستا عقب نشینی کرده بودند. وارد روستا شدیم کسی آنجا نبود در وسط روستا یک دستشویی بود. شاهرخ رفت دستشویی. من در کنار دیوار نشسته بودم. یک دفعه دیدم یک سرباز عراقی خیلی بی خیال به سمت ما می آید سریع پشت دیوار مخفی شدم. نمی‌توانستم شاهرخ را صدا کنم. سرباز عراقی به مقابل دستشویی رسید. و با تعجب به دستشویی نگاه می کرد. یکدفعه شاهرخ لگدی بر در زد. بعد هم فریاد زد و گفت:وایسا!!! سرباز عراقی از ترس اسلحه اش را روی زمین انداخت و فرار کرد. ما هم به دنبال او دویدیم. شاهرخ کمی جلوتر او را گرفت. سرباز عراقی خیلی ترسیده بود داد میزد: من رو نخور!! من که کمی عربی بلد بودم جلو رفتم و با تعجب گفتم: نخور! یعنی چی!؟ سرباز گفت: فرمانده ماکسین آقا را به ما نشان داده. گفته:او آدمخوار است! @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
با توکل به خدا و رعایت همه پروتکل های بهداشتی ، امروز ۱۹ تیر ماه مراسم تولد شهید نوید صفری در بهشت زهرا تهران در حال برگزار شدن است. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضور پر شور عاشقان ❤️ شهید در مراسم با رعایت پرتکل های بهداشتی 😷 و سخنرانی حجت الاسلام وکیل پور😍 نائب الزیاره همه جا ماندگان❣ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
با پدر و مادر شهید بزرگوار👆👆👆 چه پدر و مادر دلنشینی و چه مصاحبه جذابی😍❤️ پیشنهاد میکنم حتما ببینید☺️ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
پذیرایی با شیرینی و شربت در جشن تولد شهید صفری🍰🥤 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
اهدای کلام الله مجید به پدر و مادر شهید نوید صفری🌸❤️ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
Morteza Haeri - Doa Faraj.mp3
2.45M
الهی عظم البلاء 🤲 آقا جان تا چقدر 😔 تا چقدر التماس کردن 😔 جان.... این هم رفت و نیامدی....🗓 اینجا حال کسی خوب نیست....🥀 جان بیا....🌺 بدون تو هیچ کس و هیچ چیز خوب نیست....💔 چگونه بدون حال خوب می شود؟....☀️💧 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆