عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋
🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند.
《انتشارات شهید ابراهیم هادی》
#منزل_بیستم/حر انقلاب
قهرمان کشتی فرنگی بود. وزن فوق سنگین.
در اردوی تیم ملی هم حضور داشت. اما رفقایش انسان های خوبی نبودند. هر روز بعد از باشگاه به دنبال کاباره و خلاف و... بودند.
کمکم به این کار عادت کرد. کشتی را رها کرد. شاهرخ زندگیاش را در کارهای خلاف سپری میکرد؛ به طوری که شهروز جهود(یهودی صاحب چندین کاباره و... در تهران) از او دعوت به همکاری کرد.
شاهرخ هر روز به کاباره شهروز میرفت.
مواظب بود کسی آنجا را به هم نریزد! قد بلند و قیافه خشن و... باعث شد که حتی ماموران کلانتری هم از او حساب می برند!
از کاسبها باج می گرفت. هیچ کس هم جرعت نداشت در مقابل او قد علم کند. شب هایی که پول نداشت به میدان شوش می رفت. از راننده کامیون ها باج می گرفت!
برای خودش دارو دسته ای داشت.
گنده لات های تهران از او حساب میبردند.
اصغرننه لیلا، حسین فرزین، ناصر کاسه بشقابی و.... از رفقای او بودند که بعد از انقلاب اعدام شدند.
برای شاهرخ هم حکم اعدام آمده بود اما!
شاهرخ همه پل های پشت سر را خراب نکرده بود. او با همه فساد و... اما در محرم و ماه رمضان انسان دیگری می شد. اعضای هیئت جوادالائمه(ع) این را به خوبی تایید میکنند.
محرم ۱۳۵۷ روحانی هیئت ساعت ها با شاهرخ صحبت کرد. از عاشورای آن سال شاهرخ انسان دیگری شد. شاهرخ حُری شده بود برای نهضت عاشورایی حضرت امام.
البته در تغییر مسیر او، دعاهای مادرش بی تاثیر نبود. شاهرخ یتیم بزرگ شده بود. اما مادر پیری داشت که از کارهای او خیلی ناراحت می شد. او کاری نمی توانست بکند الا دعا!
برادرش می گفت: بیشتر مواقع شاهرخ با اعضای خانواده ناهار نمی خورد! یک بار گفتم:
چرا تو دیرتر از ما ناهار می خوری؟
گفت: می خوام مامان و شما حسابی سیر بشید، بعد اگه چیزی بود من می خورم.فهمیدم چقدر هوای مارا دارد. شاهرخ خیلی به مادرش احترام می گذاشت. اگر جلوی همه شیر بود، جلوی مادرش موش بود.
یادم افتاد در روایتی آمده؛ مردی خدمت رسول خدا(ص) رسید و گفت: ای رسول خدا(ص)،
من هیچ کار زشتی نمانده که انجام نداده باشیم،آیا می توان توبه کند؟ رسول(ص) فرمود: آیا هیچ یک از پدرو مادرت زنده هستند؟ گفت:بله، پدرم. حضرت فرمودند: برو به او نیکی کن(تا آمرزیده شوی). وقتی او راه افتاد پیامبر(ص) فرمود: کاش مادرش زنده بود.(یعنی اگر او زنده بود و به او نیکی می کرد، زودتر آمرزیده میشد.)
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
✨﷽✨
🌼داستان واقعی حاج حسین خیّر
✍امام زمان فرمودند ما این زیارتت را قبول نداریم! بار و بندیلش را بست و زد به دل جاده برای زیارت سیدالشهدا علیهالسلام،با پای پیاده،مثل همین زائران اربعین خودمان، اسمش حاج حسن بود، حاج حسن خیّر، به عتبات رسید و یک دل سیر زیارت کرد،کاظمین، سامرا، کربلا،در مسیر بازگشت نه اینکه پیاده می آمد مسیر را، از خستگی خوابش برد...
خواب امام زمان ارواحنافداه را دید،برای دستبوسی رفت خدمت حضرت لبخند ، آقا سوال کردند: «کجا بودی و به کجا می روی؟» جواب داد کربلا بودم و به شهر خودم باز می گردم، امام زمان ارواحنافداه فرمودند : «این چه کربلایی است که مقبول نیافتاده؟! » رنگ از رخسارش پرید، پرسید چرا زیارتم قبول نشده جانم بقربانتان؟ آقا فرمودند : «به حرم رفتی و برای ظهور ما دعا نکردی!، مگر نه اینکه من منتقم خون جدِ مظلومم حسین بن علی علیه السلام هستم؟»
از خواب پرید و به کربلا برگشت...
💥حاج حسن زیارت ش قبول نشد، دعای فرج را نخوانده بود و دست خالی از زیر قبة الحسین باز گشته بود، می بینی اگر اینروزها زائر اربعينی را یا اینکه اصلا گرفته است اگر چشم حضرت زهرا سلام الله علیها تورا و خودت زائر اربعين هستی، حتماً و تا می توانی بازار دعایِ فرج مولا جانت را گرم کن،به همه ی مسافران جاده ی کربلا بگو مهمترین احتیاج و دعای ما ظهور امام زمانمان است...
ذکرِ تعجیل فرج رمزِ نجاتِ بشر است
ما بر آنیم که این ذکر جهانی بشود
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃 بسم الرب العشق #رمان #بالاتر_از_عشق #قسمت_19 جلوی در بیمارستان ماشین رو پارک میکنم
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
بسم الرب العشق
#رمان
#بالاتر_از_عشق
#قسمت_۲۰
با صدای بوق های آزاد موبایلم از خواب بیدار میشم
محکم توی سر خودم میزنم
چطور فراموش کردم تماس رو قطع کنم.یا شاید هم دلم نیومده شاید این آخرین تماس از محسن باشه
ساعتم رو نگاه میکنم
دقیقا چهار و نیم
و من تنها توی خونه
قبلا جرائت نمیکردم حتی یک ساعت تنها توی خونه باشم اما الان!!!
یک شب تا صبح بدون محسن...
قبلا فکر میکردم تنهایی یعنی وقتی که کسی خونه نباشه...
کاش همیشه با همون فکر و خیال ها تنها میموندم
همه بودن .... اما خونه نبودن
بابا بود صدیقه بود محسن بود....
دوباره چایی از دستم میریخت
بابا چشم غره میرفت و محسن میخندید
دوباره محسن رو یواشکی نگاه میکردم
دوباره پشت سر محسن توی خیابان های پشت مسجد قدم میزدم
دوباره توی قنوتم محسن رو از خدا میخواستم
اما حیف گذر زمان همه چیز رو از من گرفت
کمی به اطراف نگاه میکنم تا موقعیتم رو درک کنم
وسط سالن ،همونجایی که دیروز موبایلم رو برداشتم
زیر پام خشک خشک بوددو بخاطر همین تمام بدنم گرفته
از جا بلند میشم و کوش قوسی به بدنن میدم
کم کم موقعه اذان صبحه به یاد روز هایی که با محسن نماز میخواندم به سمت حیاط میرم
جانماز محسن رو روی سکو پهن میکنم و جانماز خودم رو پشت سرش
کارهایم خنده دار هست اما تنها دلخوشی من همین کارهاست
به سمت حوض میرم و دست نماز میگیرم
چادرم رو سر میکنم و منتظر صدای اذان میمانم
کنار جای خالیت
زندگی چقدر بی معنیست
صدای الله اکبر اذان همه جارا پر میکند
خس غریبی دارم ما بین غم و شادی
ما بین نگرانی و آرامش
دوست دارم منتظر بمانم تا تو بلند اذان بگویی
دوست دارم خودت برایم از بوته ها یاس بچینی خودت پرپرش کنی و آنرا توی جانمازم بگذاری
هنوز یاس هایی که آخرین بار چیدی توی جانمازم مانده اند
همه خشکیده....
آخر دیگر محسنی نیست که هر روز یاس های تر و تازه را با یاس های خشک عوض کند
اصلا من مانده ام بی تو چرا بوته ها یاس دارند
همه درد های عالم دوا دارد به جز درد بی تو بودن
آه عمیقی میکشم و شروع به نماز خواندن میکنم
تمام دلخوشیم برای زندگی اینست که دوباره زنگ بزنیمشغول بار گذاشتن غذا میشم
دلم میخواد کمی از تو فکر محسن بیرون بیام اما هیچ فایده ای نداره...
درست کردن قرمه سبزی منو به یاد روزای خوشم با محسن میندازه
روزای خوشی که محسن بهم قول داد دوباره تکرار بشن اما نه اینجا و نه فقط برای چند ماه ....
بلکه تا ابد یه دنیای دیگه بدون هیچ ترس و نگرانی
با خورد کردن سبزی ها توی خاطرات گذشته غرق میشم
محسن_به به بوی سبزی میاد .....
ناهار چی داریم کد بانو؟؟؟
بلند میخندم و چاقویی که باهاش سبزی خورد میکردم و به سمت محسن میگیرم
+آخه سبزی هم بو داره
محسن با احتیاط سر چاقورو به سمت مخالف میگیره و میگه
_بله که بو داره ....
بوی تو رو داره.....
عجولانه مشتی از سبزی خورد شده رو به سمتش پرت میکنم
که باعث میشه پیرهن سفیدش سبز بشه
دست به کمر میگیرم و خشن میگویم
+من بوی سبزی میدم؟؟؟؟
محسن باخنده میگوید
_خب آره دیگه.....
به سمت اپن میرود و با یک حرکت خودش را بالا میکشد و روی آن مینشیند
اخمهایش رو توی هم میکند و میگوید
_زن باس بو سبزی بده...
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
#زیارتنامه_شهدا 🕊🌷
#یاد_شهدا
بسم الله الرحمان الرحیم
❣«اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .»❣
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🌷 #یاد_شهدا 🌷
+ بــــِبـــَخْشیـــد آقــا، طــــَلــائـیـــ☀️ــه کُـــجــاســـتُ؟
_یــــِهــ تــــیــکــه اَز بِـــ🦋ــــهِـــ🌸ــــشْـــتْ.
+ تــا اونْــجــا چـــِقَـــدر راهــ🛣ـــــه؟
_یِــــکــــــ ســَلـــ✋ـــام بـــیـــشـــتَـــر راهــــی نــیــــســتْ
🌱🌷✋
#صبح_شهدایی
#طلائیه
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋
🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند.
《انتشارات شهید ابراهیم هادی》
شاهرخ در ایام انقلاب همپای مردم در راهپیمایی ها شرکت میکرد. با پیروزی انقلاب وارد کمیته شد. عاشق امام بود. روی سینهاش خالکوبی کرده بود: فدات بشم خمینی؛ در همه عملیاتها و ماموریتها جلوتر از بقیه بود. در درگیریهای گنبد، کردستان، خوزستان و... قبل از بقیه حضور داشت.
با شروع جنگ خود را به خوزستان رساند.اوبه واحد جنگهای نامنظم فدائیان اسلام پیوست. شاهرخ ضرغام همیشه از خدا میخواست گذشته اش را ببخشد. می خواست چیزی از او نماند. نه نام نه نشان، نه قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگر!
خدا هم دعای او را مستجاب کرد. و به جرگه سرداران گمنام و بی نشان دفاع مقدس پیوست. سردارانی که هیچ نشانی از آنها باقی نمانده.
روزهای اول جنگ بود. شاهرخ با بسیاری از رفقای قدیم و جدید به سوی آبادان رفته بود.
هر شب به سوی مواضع دشمن می رفتند و با شبیخون به دشمن از آنها تلفات می گرفتند. شاهرخ در نفوذ به مناطق دشمن بدون سلاح می رفت و با سلاح برمیگشت! هیبت عجیبی داشت. حتی عراقی ها از او می ترسیدند.
شب ها به همراه چند نفر از نیروهایش به میان نخلستانها میرفت و مخفی میشد. میگفت: اسیر گرفتن خوب است اما باید دشمن را ترساند!
صورتهای خود را سیاه می کردند. نیمه های شب به سراغ فرمانده هان دشمن میرفتند. آنها را دستگیر میکردند. بعد قسمتی از لاله گوش آنها را می بریدند و رهایشان می کردند!بعد هم برمیگشتند!
این کار آنها دشمن را به وحشت انداخته بود. سربازان عراقی ها فرماندهانی را در بین خود میدیدند که لاله گوش آنها بریده شده بود. بیشتر افسران عراقی از حضور در منطقه بهمنشیر و آبادان وحشت داشتند.
با شاهرخ رفتیم برای پاکسازی. عراقی ها از یک روستا عقب نشینی کرده بودند. وارد روستا شدیم کسی آنجا نبود در وسط روستا یک دستشویی بود. شاهرخ رفت دستشویی.
من در کنار دیوار نشسته بودم. یک دفعه دیدم یک سرباز عراقی خیلی بی خیال به سمت ما می آید سریع پشت دیوار مخفی شدم. نمیتوانستم شاهرخ را صدا کنم.
سرباز عراقی به مقابل دستشویی رسید. و با تعجب به دستشویی نگاه می کرد. یکدفعه شاهرخ لگدی بر در زد. بعد هم فریاد زد و گفت:وایسا!!!
سرباز عراقی از ترس اسلحه اش را روی زمین انداخت و فرار کرد. ما هم به دنبال او دویدیم. شاهرخ کمی جلوتر او را گرفت. سرباز عراقی خیلی ترسیده بود داد میزد: من رو نخور!!
من که کمی عربی بلد بودم جلو رفتم و با تعجب گفتم: نخور! یعنی چی!؟
سرباز گفت: فرمانده ماکسین آقا را به ما نشان داده. گفته:او آدمخوار است!
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
با توکل به خدا و رعایت همه پروتکل های بهداشتی ، امروز ۱۹ تیر ماه مراسم تولد شهید نوید صفری در بهشت زهرا تهران در حال برگزار شدن است.
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضور پر شور عاشقان ❤️ شهید در مراسم با رعایت پرتکل های بهداشتی 😷 و سخنرانی حجت الاسلام وکیل پور😍
نائب الزیاره همه جا ماندگان❣
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
حضور خانواده شهید صفری 🌹
حضور با برکت پدر و مادر شهید بزرگوار 🌸
چه زیبا گل های سبز کنار هم جمع شده اند 🌺
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
#مصاحبه با پدر و مادر شهید بزرگوار👆👆👆
چه پدر و مادر دلنشینی و چه مصاحبه جذابی😍❤️
پیشنهاد میکنم حتما ببینید☺️
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
پذیرایی با شیرینی و شربت در جشن تولد شهید صفری🍰🥤
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
اهدای کلام الله مجید به پدر و مادر شهید نوید صفری🌸❤️
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
Morteza Haeri - Doa Faraj.mp3
2.45M
#دعای الهی عظم البلاء 🤲
آقا جان تا چقدر #دلتنگی😔 تا چقدر التماس کردن 😔
#آقا جان....
این #جمعه هم رفت و نیامدی....🗓
اینجا حال کسی خوب نیست....🥀
#مهدی جان بیا....🌺
بدون تو هیچ کس و هیچ چیز خوب نیست....💔
چگونه بدون #خورشید حال #جهان خوب می شود؟....☀️💧
#یا_مهدی
#صبح_مهدوی
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🌹🍃
✍🏻 چادرش دست نوازش بر سر دشت کشید؛
دشت هم از نفس چادر او، گل پیچید...
#ویژه_پروفایل 🌹
#حجاب 🌸
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋
چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق پیمودند و تا شهادت رفتند.
《انتشارات شهید ابراهیم هادی》
شاهرخ خیلی خندید. بعد از آن اسم گروه چریکی خودش را که شامل چهل نفر مثل خودش بود گذاشت آدمخوارها!
آدمهای عجیبی در گروه شاهرخ بودند. مصطفی ریش، مجیدگاوی😐و.... که همه مثل خود او روزگاری داشتند. اما همه مدیریت شاهرخ را قبول کرده بودند. آنها از هیچ چیزی نمی ترسیدند.
هفده آذر ۱۳۵۹ برای انجام عملیات به سمت جاده ماهشهر رفتیم. شاهرخ مدتی بود که خیلی تغییر کرده بود. کم حرف میزد. در دعای کمیل و دعای توسل با صدای بلند گریه می کرد. از سادات گروهش خواسته بودبرای او دعا کنند که شهید شود!
عملیات موفق بود. سیصد کشته از نیروهای دشمن در منطقه افتاده بود. اما با روشن شدن هوا نیروهای تحت امر بنی صدر از ما پشتیبانی نکردند. با پاتک نیروهای دشمن بچه ها مجبور به عقب نشینی شدند.
شاهرخ در سنگر ماند تا نیروها بتوانند به عقب بروند. با شلیک پیاپی گلوله های آر پی جی و هدف قرار دادن تانک های دشمن مانع پیش روی آن ها می شد. چند تانک دشمن را منهدم کرد.
برای زدن آر پی جی بلند شد و بالای خاکریز رفت یک دفعه صدایی آمد. برگشتم و ناباورانه نگاه کردم.گلوله ای به سینه شاهرخ اصابت کرده بود. او روی خاکریز افتاده بود. عراقی نزدیک شده بودند.مجبور شدم برگردم. پیکر شاهرخ روی زمین مانده بود. از کمی عقب تر نگاه کردم. عراقی ها بالای سر او رسیده بودند. از خوشحالی هلهله می کردند. همان شب تلویزیون عراق پیکر بدون سر او را نشان داد. گوینده عراقی گفت: ما شاهرخ جلاد حکومت ایران را کشتیم.
دو روز بعد دوباره حمله کردیم. به همان خاکریز رسیدیم. اما هیچ اثری از پیکر شاهرخ نبود. هر چه گشتیم بی فایده بود.
او از خواسته بود همه گذشته اش را پاک کند. می خواست چیزی از او نماند. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. پیکر سردار شهید شاهرخ ضرغام هرگز پیدا نشد.
#پایان_منزل_بیستم
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
⚫️ درگذشت فرمانده اسبق نیروی هوایی ارتش بر اثر کرونا
🔹 امیر سرتیپ خلبان هوشنگ صدیق فرمانده اسبق نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بر اثر ابتلا به بیماری کرونا ساعتی قبل دار فانی را وداع گفت.
🔹امیر صدیق در سال ۶۲ با حکم امام خمینی(ره) به فرماندهی نیروی هوایی منصوب شد ودر طول سالهای دفاع مقدس منشاء خدمات قابل توجهی در این نیرو بود.
ایشان مدیرعاملی شرکت چابهار, کاسپین و زاگرس را در کارنامه خود داشت و آخرین سمت ایشان عضویت در هیات مدیره صندوق بازنشستگی هما بود.
⚫️ روحش شاد.
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃 بسم الرب العشق #رمان #بالاتر_از_عشق #قسمت_۲۰ با صدای بوق های آزاد موبایلم از خواب ب
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨
بسم الرب العشق
#رمان
#بالاتر_از_عشق
#قسمت_21
همینطور طلبکارانه به محسن خیره میمانم
که محسن ادامه میدهد
_ولی دستت درد نکنه عیال خیلی وقت بود دمپخت نخورده بودم...
با اخم رویم را از محسن برمیگردانم و سبزی را به سمت قابلمه میبرم
و بلند و جدی میگویم
+اولا دمپخت نه و خورشت سبزی
ثانیا یه بار دیگه اینطوری بحرفی نه من نه تو!!
ثالثا ....
به سمتش برمیگردم و با تکون دادن انگشتم میگم
+دیگه رو اپن نشین!!!!
سریع از روی اپن پایین میپره و
با خنده میگه
__مگه چطوری صحبت کردم؟؟؟
+مثه این لاتا.......
ایششششش
با احساس سوزش دستم از فکر و خیال بیرون میام
سریع دستم رو بالا میارم تا خون دستم قاطی سبزیا نشه
دست و پا چلفتی تر از خودم تو دنیا نیست که نیست.
دستم رو زیر شیر آب میگیرم خون ها روی انگشتام پخش میشه و پایین میره و خون های جدید دوباره جاش رو پر میکنه
با پارچه سفیدی جلوی خونریزی رو میگیریم
و به سمت اپن میرم
توی آینه کوچکی که روی اپن هست خودم رو نگاه میکنم
اشک ها روی گونه هام خشک میشه و من اصلا متوجه نشدم
صورتم زرد زرد شده و زیر چشمام گود افتاده
من کی این همه شکسته شدم؟؟؟
خدا میدونه....
هر وقت نا امیدی به سرم میزنه ...
این آیه رو برای خودم تکرار میکنم
ان نع العسرا یسرا !!
پس این آسانی بعد از این همه دشواری که قراره برسه.....
صدای گریه کودکی همه جا رو پر کرده
با تعجب اطرافم رو نگاه میکنم اینجا رو تا حالا ندیدم
اما عجیب برام آشناست
همینطور که جلو میرم و دنبال صدا ی گریه میگردم
چادر بلند وسفیدم روی چمن های بلند کشیده میشه
نوری همه جا رو پر میکنه از بین اینهمه نور چهره نورانی تر محسن نمایان میشه
و یک نوزاد کوچک توی آغوشش که مدام گریه میکنه
زیر لب آهسته زمزمه میکنم
+محسن....
محسن به سمتم میاد و
بچه رو به طرفم میگیره چقدر همه چیز آشناست در عین غریبی
چهره این بچه از همه چیز و همه جا آشناتر
بی مهابا اون رو از محسن میگیرم
وآغوشم رو گهواره اش میکنم
کودک دست از گریه و زاری برمیداره لبخند روی لب هاش نمایان میشه
محسن بی مقدمه میگه
+این کوچولو محمد حسین ماست...
با تعجب به محسن نگاه میکنم و این نگاه فوری مصادف میشه با باز شدن چشم هام توی اتاق تاریک که صدای تیک تاک ساعت سکوتش رو میشکست
عرق سرد روی پیشونیم نشسته
با بهت به اطرافم نگاه میکنم
و نفس نفس میزنم
کاش این خواب هیچوقت تموم نمیشد
از جا بلند میشم و و لامپ اتاق رو روشن میکنم
احساسی ته دلم میگه که تو به آرزوت رسیدی
و رسیدن تو به آرزوت یعنی دفن شدن آرزوهام
عکست را از روی دیوار برمیدارم به دیوار تکیه میدهم و آن را محکم در آغوش میگیرم لبخند روی لب هایت مثل همیشه جاریست
آخ
چقدر دلم لک زده برای یکی از این لبخندها
قـ📖ـرآن
چمـ🗃ـدان
بدرقـه،بےتاب شدم😓
بیــمار و پراکنده و بےخـواب شدم😞
یک کاسـه ے آب و برگ تر چیزے نیست
رفتے و خودم پشت سرت آب شدم😭
نفس عمیقی میکشم
با اینکه میدانم دیگر نیستی اما مثل همیشه به خودم دروغ میگویم
اینبار خودت به من ثابت کردی که به آرزوت رسیدی اما باز چیزی ته دلم میگوید
تا خودش نیامده باور نکن!!!!
دستم را روی شکمم میگذارم . رفتی و یادگاریت رو برام گذاشتی....
یادگاری که از گوشت و خونته....
چقد برای داشتن این یادگاری خوشحالم!!!
یادگاری که هنوز نمیدونم چقدرشه...
اما میدونم پسره و اسم محمد حسین براش انتخاب شده
چقدر دونستن همه چیز از قبل برام لذت بخشه ....
اما دونستن اینکه دیگه نفس های گرمت توی این خونه نیست و قراره هیچوقت هم نباشع آزار دهنده ست
من به از دست دادن عادت کردم
صدیقه رفت بابا رفت مامان رفت و شاید تو هم رفته باشی ....
به از دست دادن عادت کردم اما هیچوقت فراموش نمیکنم
به سمت غرفه ی کتاب هام میرم
آنقدر آنها را زیر و رو میکنم تا بلاخره کتابی که مد نظرم بود رو پیدا میکنم
(همسفر شقایق)
یادش بخیر قبلاها این کتاب از دست رضا رها نمیشد که نمیشد
وقتی محسن درباره رفتنش به سوریه گفت
احساس کردم باید حتما این کتاب رو بخونم
برای همین از اتاق رضا اونو کش رفتم
تا یک ماه پیش که رضا مدام دنبال این کتاب میگشت
اما وقتی پیداش نکرد دست از گشتن هم برداشت
صفحه ها رو ورق میزنم همه داستان هاش رو ده ها بار خوندم
و تمام کلماتش برام آشناست....
کی فکرش رو میکردم که من
بشم همسر شهید.....
فاطمه ای که نه حجاب درست و حسابی داشت نه نمازاش سرجا بود
نه از باحجابا خوشش میومد
و همسر شهید بودن براش یک جمله مضحک بود ....
رویا ها ی اون فاطمه کجا و رویاهای این فاطمه کجا؟؟؟
دوست داشتن محسن چیزی به من هدیه داد بالاتر ازعشق!!!
و این رو با تمام دنیا عوض نمیکنم
حتی با خود محسن.....
♡♡♡
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
📖«««﷽»»»📖
#اطلاعیه🔈
√|| مجموعه
شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
💠 با سلام و عرض ادب خدمت کاربران عزیز جهت ارتقاء کیفیت کانال از شما همراهان همیشگی خواهشمندیم نظرات پیشنهادات و انتقادهای خود را درمورد پستهای کانال به ایدی زیر بفرستین
🌺راستی دلنوشته شهدایی و عنایت شهدا که شامل حال شما عزیزان شده هم برامون بفرستین
🆔 @kararr
میگفت من زشت ام!!! اگه شهید بشم هیچ کس برام کاری نمیکنه!! تو یه پوستر برام بزن معروف شم😊
#شهید_هادی_ذوالفقاری
یک کلام یک شهید
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
من عاشق حجاب هستم.🌸 داشتن حجاب مرا محدود نکرده است.💕 حجاب زنان را زیباتر می کند✨ و در عین حال حیاء و عفاف آنها را حفظ می کند.🦋 با حجاب می توانید در جامعه حضور داشته باشید و دیده شوید.🍃 حجاب تنها برای زنان نیست، مردان هم باید عفیفانه لباس بپوشند.✨ این مهم است که هر دو طرف حجاب را رعایت کنند.🌼
بریتنی موری
بانوی تازه مسلمان آمریکایی🌺
#قیام_مسجد_گوهرشاد
#روز_عفاف_و_حجاب
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 چهل روایت از آنها که توبه کردند و راه حق پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋
🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند و راه حق پیمودند و تا شهادت رفتند.
《انتشارات شهید ابراهیم هادی》
#منزل_بیست_و_یکم/ توّابین
وقتی شاهرخ به آبادان آمد، با هماهنگی سید مجتبی هاشمی که فرماندهی گروه فداییان اسلام را برعهده داشت، یک گروه رزمی راه انداخت، گروه شاهرخ سخت ترین ماموریت ها را انجام می داد.
مدتی نام گروه او آدمخوارها بود، اما این نام برازنده یک گروه رزمنده نبود، برای همین نام گروه شاهرخ به پیشرو تغییر کرد.
توی گروه پیشرو همه گونه آدم داشتیم. اما شبیه این مورد که می خواهم نقل کنم،تا آخر جنگ نشنیدم. چند نفر در این گروه داشتیم که سن و سالشان از بقیه بیشتر بود. معلوم بود که روزگار خوبی داشتند. زندگی و رفاه آنها نسبت به بقیه بهتر بوده. یکی از آنها با من رفیق شد.
شبی در سنگرهای خط مقدم آبادان، باهم از گذشته صحبت میکردیم. آنجا فهمیدم این دوست ما از قاچاقچی ها و دستگیر شدگان اول انقلاب بوده!
گفتم: خب تو چطور پات به جبهه باز شد!؟ نفس عمیقی کشید و گفت: ماجراش طولانیه، من و چند نفر از افرادی که الان تو گروه شاهرخ هستیم، یکی دوسال را در زندان سپری کردیم. جرم ما مواد مخدر، فساد و قاچاق فروشی و.... بود.
آخرین باری در روزهای شروع جنگ،آقای خلخالی کسی را فرستاد تا پرونده ما را بررسی کند. حکم همه ما اعدام بود. ما این را خوب میدانستیم.
برای همین در دیداری که خود آقای خلخالی از زندان داشت به سراغ ایشان رفتیم، ما چند نفر گفتیم: شما میخواهید یک گلوله برای ما خرج کنید، ما را هم کشته شده فرض کن. بعد گفتیم: ما واقعا از گذشته خودمان توبه کرده ایم. حالا که جنگ شده اجازه بده ما برویم جبهه تا با صدامی ها بجنگیم. اصلا هر جا لازم است که کسی روی مین برود یا فدایی رزمنده ها شود از ما استفاده کنید. ما ضمانت می دهیم که خیانت نکنیم.
آقای خلخالی از این حرف خوشش آمد و گفت: باشه، شما توّابین را به گروه فداییان اسلام می فرستم.
بعد گفت: غیر از ما، چند نفر دیگر اینجا هستند که اگر به شهر بروند، ممکن است دستیگر شوند. چون اینها پرونده دارند. مامورها دنبال این ها هستند.
تعجب کردم و گفتم: کی؟ برای چی؟
گفت: مثلاً همین نصرالله. این آدم ساقی و پخش کننده مشروب بوده. توی تهران برای خود شب رویایی داشته، اما به خاطر شاهرخ دوستاش، پا شده اومد جبهه.
خیلی تعجب کردم. عجب هم رزمانی دارم!؟ اما این هایی که از آن صحبت می کرد همگی اهل نماز و آدمهای حسابی بودند.اصلا به تیپ آنها نمی خورد که چنین گذشته داشته باشند.
یادم افتاد که یک روحانی برای محرم به میان نیروهای ما آمده بود و برای گروه شاهرخ از تو به صحبت میکرد. او این آیه از قرآن را خواند که هرگز از رحمت خدا ناامید نشوید. خداوند همه گناهان را میبخشد.
ایشان ادامه داد: حضرت موسی علیه السلام در مناجات خود در کوه طور عرض کرد: یا اله العالمین (ای معبود جهانیان) جواب شنید: لبیک (یعنی ندای تو را پذیرفتم) سپس عرض کرد: یا المحسنین (ای خدای نیکوکاران) همان جواب را شنید. سپس عرض کرد یا اله المطیعین (ای خدای اطاعت کنندگان) باز همان پاسخ را شنید. سپس عرض کرد: یا اله العاصین (ای خدای گنهکاران) سه بار در پاسخ شنید: لبیک لبیک لبیک.
موسی(ع) عرض کرد: خدایا چرا، در دفعه چهارم، سه بار پاسخم دادی!؟
خداوند به او خطاب کرد: عارفان به معرفت خود، و نیکوکاران و اطاعت کنندگان به نیکی و اطاعت خود، اعتماد دارند، ولی گنهکاران جز فضل من پناهی ندارند، اگر از درگاه من ناامید گردند، به درگاه چه کسی پناهنده شوند!؟ (منتخب قوامیس الدرر ملا حبیب الله کاشانی ص ۲۶۸)
چند روز از این صحبت ما گذشت. عملیات داشتیم، نصرالله جزء اولین شهدای این عملیات بود. به همراه پیکر این شهید توّاب، راهی تهران شدیم. در محله آنها کمتر کسی باور میکرد که نصرالله شهید شده باشد، فکر می کردند که اعدام شده.
پس از مراسم تشییع بسیاری از مذهبی های محله آنها به غیرتشان برخورد راهی جبهه شدند. نصرالله اسوه بچههای محله شد.
من نام آن توابین را میدانستم. آنها که قرار بود اعدام شوندو.... توبه واقعی آنها باعث شد که مدتها در جبهه بمانند. سالها بعد سراغ آنها را گرفتم. تا پایان جنگ، چند نفر دیگر از آنها به شهادت رسیدند و توبه واقعی خود را نشان دادند.
#پایان_منزل_بیست_و_یکم
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
13970118000166_Test.mp3
5.91M
🎙 دلنوشته و صحبت های شهید حججی برای شهید حاج احمد کاظمی....
بمناسبت سالروز تولد شهید #محسن_حججی😍
#شهید_محسن_حججی
#تلنگر
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆