🌹سلام و عرض ادب خدمت همراهان همیشگی کانال
🎊عید سعید غدیر خم بر همه شیعیان و مسلمین تبریک وتهنیت باد 🎊🎉
❤️به مناسبت عیدغدیر و بزرگداشت شهیدان سادات به معرفی چن تن از شهیدان بزرگوار بهشت الزهرا میپردازیم
ڪربلا ، جبهہ و سنگر – وَ بپا دین خدا
باز در خاطره بسپار ز سادات شہید❤🌿
#شہیدسیدمرتضیآوینی🕊
آدرسمزار:(قـطعـه۲۹ردیـف۱۱،شـماره۱۲)
#مہمانشہداےسادات🥰
#غدیرےام🌹
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@ebrahim_reza_shahadat
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
دل اگر بوسہ بگیرد ز مزار شہدا
مے رسد در حرم یار ز سادات شہید❤🌿
#شہیدسیدداوودطباطبایے🕊
آدرسمزار:(قطعه۲۹،ردیف۱۳۷،شماره۴)
#مہمانشہداےسادات🥰
#غدیرےام🌹
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@ebrahim_reza_shahadat
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
ڪربلا نقطہ عطفے ست بہ گلگونے عشق
عاشقے مانده و پیڪار ز سادات شہید❤🌿
#شہیدسیدابوالفضلمیرسلطانے🕊
آدرمزار:(قطعه۴۰،ردیف۱۱۹،شماره۱۹)
#مہمانشہداےسادات🥰
#غدیرےام🌹
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@ebrahim_reza_shahadat
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
خاڪ ایران ڪہ بہ خود دیده هزاران لالہ
شده از آینہ سرشار ز سادات شہید❤🌿
#شہیدسیدعلےمحمدمیردامادے🕊
آدرسمزار:(ردیف۷۷،شماره۲۸)
#مہمانشہداےسادات🥰
#غدیرےام🌹
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@ebrahim_reza_shahadat
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
از تربت شان بوے ولایت آید
توشہ ے عشق تو بردار ز سادات شہید❤🌿
#شہیدسیداحمدپلارڪ🕊
آدرسمزار:(قطعه 26، ردیف 32، شماره 22)
#مہمانشہداےسادات🥰
#غدیرےام🌹
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@ebrahim_reza_shahadat
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
همہ روز از شہدا یاد ڪنیم اے یاران
ڪہ شود عشق پدیدار ز سادات شہید❤🌿
#شہیدسیدمحمدجہانآرا🕊
آدرسمزار:(قطعه۲۴،رديف۹۸،شماره ۴۴)
#مہمانشہداےسادات🥰
#غدیرےام🌹
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@ebrahim_reza_shahadat
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
شہدا جملہ عزیزند ولیڪن ایران
ڪربلا مے شود انگار ز سادات شہید❤🌿
#شہیدسیدمصطفےموسوے🕊
ادرسمزار:(قـطعـه۲۶،ردیـف۷۹،شـماره۱۶)
#مہمانشہداےسادات🥰
#غدیرےام🌹
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@ebrahim_reza_shahadat
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
همہ جا عطر شہادت بہ مشام آید لیڪ
دل معطّر شده این بار ز سادات شہید❤🌿
#شهیدسیدمجتبیهاشمی🕊
آدرسمزار:(قطعه۲۴،ردیف۷۶،شماره۲۷)
#مہمانشہداےسادات🥰
#غدیرےام🌹
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@ebrahim_reza_shahadat
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
با طراوت شده گلزار ز سادات شہید
زین همہ جلوه ے ایثار ز سادات شہید❤🌿
#شہیدسیدعلےاندرزگو🕊
آدرسمزار:(قطعه۳۹،ردیف۷۲،شماره۵۵)
#مہمانشہداےسادات🥰
#غدیرےام🌹
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@ebrahim_reza_shahadat
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋
🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند.
《انتشارات شهید ابراهیم هادی》
#منزل_سی_و_هشت/اسلام شناس
اگر کسی با فطرت الهی و پاک خود، به بررسی ادیان ابراهیمی بپردازد، خیلی سریع به این نتیجه خواهد رسید که اسلام، جواب تمام پرسش های او در زمینه های مختلف خواهد داد.
در میان فرقه های اسلامی، از تحقیقات کافی انجام دهد، به پویایی و حقیقت شیعه خواهد رسید.
در این میان برخی افراد بودند که در شرایط مختلف چنین کاری را انجام دادند، آنان با تحقیقات گسترده و بدون توجه به تبلیغات منفی غرب، به حقانیت شیعه پی برده و مذهب اهل بیت را انتخاب کردند.
ادواردو آنیلی در ۱۹۵۴ در نیویورک متولد شد وی تنها پسر و وارث مولتی میلیاردر مشهور ایتالیایی سناتور جیووانی آنیلی بود و مادرش، مارلا کاراچیلو، یک پرنسس یهودی بود.
ادواردو پس از اتمام تحصیلاتش در کالج آتلانتیک، برای ادامه تحصیلاتش در زمینه ادبیات مدرن و فلسفه شرق به دانشگاه پرینستون رفت. پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی برای مطالعه عرفان و مذاهب شرقی به کشورهای هند و ایران سفر کرد.
پدر مسیحی ادواردو یکی از پولدار ترین و بانفوذترین افراد ایتالیا است. درآمد سالیانه خانواده آنیلی بیش از ۶۰ میلیارد دلار تخمین زده میشود. کارخانه ماشین سازی فیات، فِراری، لامبورگینی، لانچیا، آلفارمو، چندین کارخانه صنعتی، بانکهای خصوصی، شرکتهای طراحی مد و لباس روزنامههای لاستامپا،کوریره،دلاسرا و باشگاه فوتبال یوونتوس تنها بخشی از اموال خانواده آنیلی است.
اما ادواردو انجیل و تورات را خوانده، اما اینها او را قانع نکرده بود. در ۲۰ سالگی بر حسب اتفاق در کتابخانه چشمش به قرآن افتاده و چند آیه از آن را میخواند و احساس میکند این نمیتواند کلام بشر باشد.
قرآن را کامل می خواند و تصمیم می گیرد مسلمان شود؛ بدون اینکه نیاز به مشورت با کسی را احساس کند. بعد به یک مرکز اسلامی در نیویورک میرود و آنجا می گوید من می خواهم مسلمان شوم، شهادتین را میگوید و آنجا نامش را "هشام عزیز" می گذارند. ادواردو پس از سفر به ایران شیعه شد.
اولین آشنایی ادواردو با انقلاب اسلامی ایران در تاریخ ۳۱ فروردین ۱۳۵۹ رخ داد؛ یک هفته پس از مناظره تلویزیونی دکتر قدیری ابیانه با خبرنگاران آمریکایی، عراقی و ایتالیایی که از شبکه تلویزیونی ایتالیا به طور زنده (در تاریخ ۲۴ فروردین ۱۳۵۹) پخش میشد؛ مناظرهای که بخشهایی از آن در فیلم مستند ادواردو نیز گنجانده شد. او که تنها شش ماه از قدیری جوانتر بود، تصمیم به آشنایی و دوستی با قدیری میگیرد و به عنوان ناشناس به منزل او مراجعه میکند. دکتر قدیری درباره این دیدار می گوید: "یک هفته بعد از شرکت در میزگرد تلویزیونی که ادواردو آن را دیده بود، من در اقامتگاه سفارت بودم، دربان سفارت گفت که جوان ایتالیایی آمده و میخواهد شما را ببیند. من هم گفتم اگر میشود به او بگویید فردا برای ملاقات بیاید.
ولی بعد از لحظاتی دربان سفارت دوباره زنگ زد که این جوان میگوید "خدا هر در بسته ای را می گشاید" من هم گفتم فوراً در را باز کنند و خود هم به استقبالش رفتم. جوان قدبلند لاغری بود که خودش را ادواردو آنیلی معرفی کرد. من بدون اینکه انتظار جواب مثبتی از او داشته باشم، از او پرسیدم که شما با خانواده آنیلی معروف نسبتی دارید و گفت من پسر هستم!
آن شب با کلی صحبت کردم و فهمیدم مسلمان شده چون ادواردو مسلمان شده بود پدرش حاضر نشد که ارث و میراثش را به دست او بسپارد؛ لذا پسرعموی مسیحی اش را به عنوان جانشین تعیین کردند. اما ناگهان این خبر پیچیده پسرعمویش بر اثر سرطان ناشناخته فوت کرد. بدین ترتیب آخرین مسیحی خانواده او نیز فوت شد و تنها ادواردو باقی مانده بود.
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ...
💐 امروز ۱۸ مرداد ماه سالروز شهادت مدافع حرم" #محسن_حججی" گرامی باد
❣🖤❣🖤❣
🔻جملہای ماندگار از شهید حججی
برای ڪسی ڪه نمیتونہ از دنیا بگذره ...
《بعضی وقتـــــا دل ڪندن از چیــزای خوب، باعث میشہ چیزای بهتری بدست بیاری》
#سالروز_شهادت_شهید_محسن_حججی🌹
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@ebrahim_reza_shahadat
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
|♡~تعدادی از نظرات شما بزرگواران در ارتباط با زیارت نیابتی شهدای سادات که امروز توسط مجموعه ی شهید ابراهیم هادی و نوید صفری برگزار شد~♡|🦋
ممنون از همراهی و نظرات همه ی شما عزیزان که باعث دلگرمی خادمین مجموعه هستید 🙏❤️
اگر باران 🌧چشمانتان👁 فرو ریخت،كوير قلب ماراهم دعا كنید💔🥀
انتقادات و پیشنهادات خودتون را در رابطه با برگزاری زیارت شهدا با ما در میان بگذارید 🙏
🆔@shahidhadi_delha
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 #رمان #طعم_سیب #قسمت_21 نفس عمیقی کشید و من یک قدم دیگه رفتم ع
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿
🍂🍁
🍁
#رمان
#طعم_سیب
#قسمت_22
گوشیم زنگ خورد پشت خطم هانیه بود... علی وقتی اسم هانیه رو دید گفت:
-بفرما !!!!
رد تماس دادم و گفتم:
-چه مشکلی؟؟؟
علی نفس عمیقی کشیدو گفت:
-بزارین همه چیز روبگم...یک سال پیش بعد از روزی که من اومدم جلوی دانشگاهتون وقتی از شما دور شدم هانیه خانم جلوی منو گرفت...
اخمام رفت تو هم... علی ادامه
داد...
-بهم گفت زهرا به دردت نمیخوره...گفت من یه عمره دوستت دارم زور و اجبار کرد که باهم باشیم...من دوست نداشتم رابطه ی شما باهانیه خانم خراب شه...مادرم رو داشتم می بردم شهرستان ولی قرار نبود خودم برم قرار بود بمونم و زندگی کنم...ولی بعد از اون اتفاق تصمیم گرفتم بخاطر شما پا به بزارم رو احساس خودم...
بغضمو قورت دادم و گفتم:
-چرا اینارو زودتر بهم نگفتین...
-نمی شد...بخاطر همین هم هانیه خانم من رو متهم به ازدواج کرد تا شما بیخیال من بشین...
گوشیم زنگ خورد پشت خط هانیه بود...برداشتم:
هانیه_زهرا معلوم هست کجایی؟؟؟
من_هانیه دیگه بهم زنگ نزن...
بعد هم قطع کردم و گوشیمو خاموش کردم...
رو به علی گفتم:
-بخاطر همه چیز متاسفم...من اگر میدونستم قضیه چیه هیچوقت نمیذاشتم تا اینجا کش پیدا کنه...
ممنونم بخاطر همه چیز و ازتون عذر میخوام بابت سختی ها...
بلند شدم راه افتادم به سمت خونه که علی راه افتاد دنبالم...
نفس نفس میزد و گفت:
-زهرا خانم...زهرا خانم...من این همه راه نیومدم که دلیل بیارم برای کارهام...
چشمامو ریز کردم و گفتم:
-پس برای چی اومدین؟
علی بغضشو قورت داد و گفت:
-اومدم زندگی کنم...
-خب خوش بگذره...دعا کنید زندگی،منم بطلبه...
قدم هامو برداشتم و رفتم که دوباره علی جلومو گرفت...
نگاهمون به هم گره خورد...علی سکوتو شکست و گفت:
-با من ازدواج میکنین؟؟؟
سرمو انداختم پایین وگفتم خدافظ...رفتم ولی چند قدمی برنداشتم که برگشتم...
رو بهش ایستادم خندمو کنترل کردم و گفتم:
-من راهو تا خونه بلد نیستم خیابون هم خلوته اگر میشه تا خونه منو هم راهی کنین...
علی لبخندی زدو گفت :
-چشم...
گوشیم هم چنان خاموش بود...
مطمئنم که تاحالا هانیه چند بار زنگ زده و نگران شده که چرا باهاش بدحرف زدم!!
علی یک متری دور از من اما در راستای من قدم برمی داشت...تا برسیم خونه کلمه ای بینمون ردو بدل نشد...
بیشتر شاید از خجالت بود و شاید هم از اتفاقی امروز افتاده بود شوکه بودیم...حدود چهل و پنج دقیقه ی بعد رسیدیم خونه...
سر کوچه که رسیدیم علی سکوتو شکست و گفت:
-بفرمایین...من دیگه بیشتر از این مزاحم نمی شم اما اینجا می ایستم تا بفرمایین داخل...
یکم نگاهش کردم و گفتم:
-ممنونم...
قدم برداشتم و با هرقدم برمی گشتم و نگاهش می کردم...
بعد از سه چهار قدم...یک دفعه یه صدای آشنا گفت:
-زهرای ورپریده!!!!
یک دفعه سرجام خشک شدم...
یواش یواش برگشتم دیدم مادربزرگ پشتمه!!!
به پته پته افتادم و گفتم:
-إ إ....إ...سلام...سلام مادر جون.. اینجا چی کار میکنی...
علی که رنگش پریده بود سرشو انداخته بود پایین...
مادربزرگ_به به...آقا علی اینورا!ببینم قضیه چیه؟؟ها؟؟
-مادر جون توروخدا زشته توکوچه بیایین بریم خونه توضیح میدم براتون...
-نه...من از اینجا تکون نمیخورم...
بعد اومد طرفم و یواش گفت:
-این پسره اینجا چیکار میکنه؟؟؟
منم لبمو گاز گرفتم و یواش گفتم:
-مادرجون زشته بخدا بیایین بریم توضیح میدم...
مادربزرگ به علی نزدیک تر شد و گفت:
-اگر میخوای من بیام خونه باید علی آقاهم باهامون بیاد...تابرام قشنگ تر توضیح بدین...
نفس عمیقی کشیدم خندمو کنترل کردم تو دلم گفتم:
+مادربزرگ هنوزم مثل سال پیش نقشه می ریزه مارو به هم نزدیک کنه...
علی که داشت از خجالت آب می شد...گفت:
-إم...نه نه...من باید برم جایی دیرم شده...
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆🏻:
#مریم_ســرخہای👉🏻
💠 #فدایی_خانم_زینب
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
📖🔰«««﷽»»»🔰📖
#اطلاعیه🔈
√|| گروه ختم قران و ذکر
#شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید
💫خادمین گروه ختم قران👇
🆔 @Khademalali
💫خادمین گروه ختم ذکر👇
🆔 @Zahrayyy
🔴همچنین هر شب جمعه هیئت مجازی در کانال های مجموعه برگزار خواهیم کرد منتظر همراهی و حضور گرمتون هستیم😊
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@ebrahim_reza_shahadat
🌳🌴🌳🌴🌳
💥دیدارتان
چه شوق عظیمی ست
منِ مُرده را
صبـ🌤ــح که میشود
#جانـی دوباره میدهد 😍
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
👤توییت استاد #رائفی_پور
اگر قرار باشد به یکی از مسئولین🚷 کشورمان عکسی را هدیه دهید تا نصب العین خود قرار داده و هر روز آن را نظاره کند ، چه تصویری را پیشنهاد می کردید?
خودم این عکس...‼️☝️
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋
🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند.
《انتشارات شهید ابراهیم هادی》
این بدین معنی بود که تا رسیدن اموال این خانواده به دست یهودیان، یک گام باقی مانده بود و آن مرگ ادواردو بود. نکته دیگر اینکه خواهر ادواردو با یک خبرنگار یهودی بهنام "الکان" ازدواج میکند و از او چهار بچه دارد. بدین ترتیب به نظر میرسد پیوند این خانواده با صهیونیستها، محکم شده.
ادواردو چندین بار به ایران آمد. در سفر اولش به ایران به دیدار امام خمینی، آمده بود و امام هم پیشانی او را بوسیده بود. که ادواردو در سفر خود به ایران در تاریخ جمعه ۱۴ فروردین ۱۳۶۰ در صف اول نماز جمعه تهران به امامت حضرت آیتالله خامنهای شرکت کرده بود.
آیت الله هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود بدون ذکر نام مینویسد که پسر رئیس فیات که مسلمان شده است، با امام دیدار کرد. در این ملاقات آیت الله خامنه ای هم حضور داشت. جالب است که این خاطرات ادواردو در ایران منتشر شده است.
در این سفر خوب مشهد، برای زیارت امام رضا(ع) رفت و در آنجا به شدت تحت تاثیر زیارت قرار گرفته بود. و میگفت که من وجود امام رضا(ع) را حس می کردم. وقتی از او پرسیدم از امام رضا چه خواصی گفت خواستی؟ گفت: خواستم که از خدا بخواهد که قلب پدرم را نسبت به من مهربان کند.
ادواردو با اعمال نفوذ ای که داشت، کانال یک تلویزیون ایتالیا را قانع کرد یک فیلم مستند راجع به کشورهای اسلامی بسازد و تهیهکنندگی فیلم را نیز خودش برعهده گرفت. در این راستا به ایران هم آمد و بعد هم این فیلم را در تلویزیون به نمایش گذاشت. بعد از نمایش آخرین قسمت با "ایگور من" خبرنگار روزنامه"لاستامپا"درباره اسلام به مناظره نشست. همچنین وقتی کتاب سلمان رشدی منتشر شد، یک ناشر ایتالیایی تصمیم گرفت آن را منتشر کند! ادواردو با شنیدن این خبر به دیدن او رفت و او به خاطر انتشار این کتاب اعتراض کرد. قدیری درباره فعالیتهای وی میگوید: "او میگفت که نمیتوانم ببینم به مقدسات من توهین می شود و من هیچ حرفی نزنم. وی همچنین در برابر جنایات اسرائیل در فلسطین طاقت نمیآورد و به نخست وزیر و رئیس جمهوری و حتی سران کشورهای دیگر زنگ میزد و خواستار جلوگیری از این اقدامات می شد. که من به او گفتم داری با این کارها شهادتت را جلو می اندازی. صهیونیستها دست از سر تو بر نخواهند داشت. از این کارها پرهیز کن."
حسین عبدالهی دوست ایرانی او میگوید: "ادواردو تحت فشار اقتصادی بسیار سختی قرار داشت. خانواده آنیلی وی را به صورت کامل تحریم اقتصادی کردند. به گونهای که وی حتی برای تاکسی سوار شدن پول نداشت. یک روز با ادواردو به نمایندگی هواپیمایی ایران ایر در ایتالیا رفتیم که برای ادواردو بلیط سفر به ایران تهیه کنیم. کارگزار ایتالیایی شرکت ایران ایر گفت که من نمی توانم برای ادواردو بلیط رزرو کنم. پس از مشاجره با وی مشخص شد که منشی پدر ادواردو با آن کارمند تماس گرفته و دستور داده بود، حق ندارد برای ادوآردو بلیط صادر کند.
خانواده آنیلی برای آنکه ادواردو را از ارث محروم کنند، سعی زیادی در دیوانه جلوه دادن وی داشتند!! به همین منظور وی را در یک بیمارستان روانی بستری کردند، که به گفته خود ادواردو همه اعضای آن یهودی بودند. ادواردو میترسید که در آنجا وی را تحت درمان و شستشوی مغزی قرار دهند و حتی یکبار از آنجا فرار کرده بود.
رضا برجی عکاس مشهور دفاع مقدس میگوید: "من درایتالیا ادواردو انیلی پسر مشهورترین ثروتمند ایتالیا کسی که صاحب باشگاه یوونتوس و کارخانجات فیات، فراری و مازراتی و... است را دیدم.
خیلی ساده بود. قبلا از ادواردو شنیده بودم و انتظار داشتم با لباس رسمی و به قول معروف شق و رق ببینمش، نه ظاهری ساده و مردمی، بچه ها گفتند خانواده ادواردو او را ترک کردهاند و حتی از نظر مالی هم مشکلات زیادی دارد.
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ
شوخی از جنس شهدا...
خیلی عالیه 👌
#مدافع_حرم
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌹
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹خجسته میلاد هفتمین
🍃🌹پیشوای خیر و خوبی
🍃🌹هفتمین قافله سالار کاروان
🍃🌹صبر و شکیبایی
🍃🌹امام موسی کاظم علیه السلام
🍃🌹پیشاپیش مبارک باد
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 #رمان #طعم_سیب #قسمت_22 گوشیم زنگ خورد پشت خطم هانیه بود... عل
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿
🍂🍁
🍁
#رمان
#طعم_سیب
#قسمت_23
مادربزرگ_هیس...میخواستی توی این یک سال بری که دیرت نشه...
خندم گرفته بود...علی هم ناچار شد با ما بیاد...
رفتیم داخل خونه مادربزرگ رسید داخل و گفت:
-مریم مهمون داریم...
مامان که مادربزرگ و دید گفت:
-سلام مادر توکه مهمون نیستی بیا داخل خوش اومدی...
مادربزرگ اخم کردو گفت:
-معلومه که من مهمون نیستم جمع کن مهمون اومده...
مامان که تعجب کرده بود وقتی منو دید گفت:
-زهرا؟؟؟مهمون کیه....؟؟
رنگم پرید گفتم:
-چیزه ....مامان...عصبی نشیا...برات توضیح میدم...
مادر بزرگ داد زد:
-علی جان بیا مادر بیا داخل...
مامان اخماش رفت توهم...من دستشو گرفتم چشمامو به نشونه ی التماس ریز کردم...
مامان دستمو پس زد و رفت طرف در...
علی یا الله گفت و اومد داخل...
مامان جلوی در ایستاده بود و با اخم و تعجب علی رو نگاه میکرد...
علی به یک متری مامان رسید سرشو انداخت پایین و گفت:
-سلام...
مامان نیش خندی زدو گفت:
-سلام آقا...بفرما داخل...خوش اومدی...
رفتم طرف مامان دستشو گرفتم و با التماس آروم بهش گفتم:
-مامااااان...
علی اومد داخل و مادربزرگ شروع کرد باهاش حرف زدن که کجا بودی و چی شدو خانوادت کجان من هم توی اتاق بودم...
امیرحسین که مشغول بازی با گوشی بود اومد طرفم وگفت:
-آبجی؟؟برم خفتش کنم!
-إ امیر!!! بگیر بشین سرجات این چرتو پرتا چیه میگی یه وقت جلوش چیزی نگی آبروم بره...
امیر با دستش هولم داد و گفت:
-مارو باش میخواییم از آبجیمون حمایت کنیم...
-توعه نیم وجبی نمی خواد از من حمایت کنی!
مامان اومد تو اتاق دستشو گذاشت رو میز به من نگاه کرد...
من هم با ترس نگاهش کردم...
مامان_دیرم شد...دیرم شدت این بود؟؟؟؟؟؟
-نه...مامان به خدا.......
-زهرا داری چی کار میکنی؟؟؟؟
بغضم شکست و گفتم:
-مامان یه لحظه به من گوش کن...منو باور نداری...
مامان دلش سوخت اومد کنارم نشست و گفت:
-عزیز دلم...من هرچی میگم بخاطر خودته...
اشکامو پاک کردم و گفتم:
-من داشتم برای پروژه میرفتم پیش هانیه که آدرسو کم گردم خواستم از کسی بپرسم که با علی برخورد کردم بعد هم کلی باهم حرف زدیم و برام توضیح داد که چی شده بود که از تهران رفتن...
مامان_چی شده بود؟؟
کل قضیه رو براش تعریف کردم...
مامان آهی کشید و گفت:
-حالا می خوای چیکار کنی؟؟
-نمیدونم...
🌸🌸🌸
حالا مادربزرگ هم از تمام قضیه ها خبر داشت...
و حالا هر چهارتاییمون روبه روی هم نشسته بودیم...
علی که بغض داشت...گفت:
-من رو ببخشین شاید بهتر بود که زودتر میگفتم اما...
مامان حرفشو قطع کردو گفت:
-درکت میکنم نمیخواد دلیل بیاری...
علی سرشو انداخت پایین...مادربزر گفت:
-علی جان حرف دیگه ای نداری؟
علی_راستش...
سکوت کوتاهی شدو بعد علی دوباره گفت:
-راستش...میخواستم زندگیمو از نو شروع کنم این دفعه نمی خوام مثل دفعه ی پیش همه چیز رو تو دلم نگه دارم این دفعه از گفتن حرف هام ترسی ندارم...نمیدونم که باهام چه بر خوردی میشه اما میخوام برای اخرین بار شانس بزرگ زندگیمو امتحان کنم...
من از اول بچگی به زهرا خانم علاقه داشتم...
سرمو انداختم پایین...داشتم از خجالت آب می شدم...
علی_خانم باقری من دخترتونو دوست دارم...اگر الان هم اومدم تهران جدای از کاری که داشتم بخاطر زندگی دوباره اومدم تهران...اگر...میخواستم بگم اگر...
اگر میشه...
مادربزرگ_اااای بابااا بگو دیگه...
علی_اگر منو قابل بدونین به غلامی قبولم کنین...
یک دفعه هفت رنگ عوض کردم مادربزرگ گفت:
-باریکلا...
مامان_خب...باید با پدرش صحبت کنم...
مادربزرگ_پدرش میذاره...مبارکه پسرم به پای هم پیر شین...
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆🏻:
#مریم_ســرخہای👉🏻
💠 #فدایی_خانم_زینب
@ebrahim_navid_delha
@pelak_shohadaa
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆