#راهنشانمبده
#قسمتاول
چند روزی کارش شده بود تعریف کردن ..
از کاراش ،حرفاش ، شخصیتش، تیپش ، مردونگیش، غیرتش و...
منم محو تماشاش شدم چنان با شوق و ذوق تعریف میکرد که دلم میخواست بیشتر ازش بدونم ..🧐
چند شب بود دیدم نصف شب بیدار میشه و یه گوشه میشینه!
تو تاریکی چکار میکنه؟ ...🤔
و هرشب همینطور تکرار میشد..
دیگه یه شب بیدار شدم دیدم داره نماز میخونه فهمیدم که برا نماز شب پا میشه😔 ...
اون شب خیلی حسودیم شد گفتم چرا آبجیم اینطور شده ..
نه اینکه مقید نباشه به این کارا اما خب انقدر منظمم نبود ...و نماز شب نمیخوند برام خیلی سوال شد! یعنی چی شده ؟🤔
هیچ وقت اینطور اون و در آرامش ندیده بودم
حال عجیبی داشت.
هر روز برا هر کاری که میکردیم میگفت به قول داداش هادی ...هر روز شنیدن این داستانای کوتاه برام جذاب تر میشد ..
یه روز که نشسته بودیم گفتم آبجی جریان چیه من متوجه شدم چند شبه بیداری و ...
گفت من یه رفیق شهید دارم و میخوام من بعد با اون حرف بزنم و واسطه حرفام باشه بین خدا 😢
گفتم این همه اطلاعات در مورد شهید از کجا گیر آوردی گفت کتابشو دارم میخونم ...گفتم اسم شهیدت چیه گفت علمدار کانال کمیل ..کتابش رو نگاه کردم نوشته بود سلام بر ابراهیم ...
پس این شهید رو به عنوان رفیق شهیدش انتخاب کرده ..
شهیدی که گمنامه ..و از شهدای دفاع مقدس بوده و در کانال کمیل با هم رزماش محاصره میشن و آخرش شهادت و گمنامی.
شهیدی که هنوز هیچ نشونی ازش نیست اما حاجت دل خیلی ها رو داده چون واسطه گر خوبیه و متوسل به حضرت زهرا بوده و از حضرت زهرا گمنامی خواسته و چه خوب معامله ای کرده و چه عاشقانه خریداری شده .
#شهیدابراهیمهادی
گفت من گنه کارم میخوام رفیق شهیدم برام کاری کنه کمکم کنه ..
چقدر خوب پیش رفته بود واقعا بهش غبطه میخوردم ....
منم تصمیم رو گرفتم ....
منم دنبال یک رفیق شهید بودم ..
✍نویسنده:مهریآهنگریان
#براساسواقعیت
#تیمرسانهایپلاک25
#ادامهدارد
🔺آیدی تلگرام:
ว໐iภ ↬ @pelakk25 🕊🕊
🔺آیدی ایتا:
https://eitaa.com/pelakk25
#راهنشانمبده
#قسمتدوم
من از اون روز دنبال رفیق شهید میگشتم ..
نمیدونم دنبال چی بودم فقط دنبال یه شهید خاص بودم ...
کتابای شهدایی زیاد داشتم اما انتخاب سخت بود 😔
چند روز گذشت ،به اتفاق یکی از دوستام برا کار جهادی به منطقه اندیکا رفتیم در این سفر هنوز ذهنم درگیر بود وهمچنان دنبال گم گشتم بودم واقعا نمیدونستم
چکار کنم . تا اینکه موضوع رو با یکی در میون گذاشتم گفتم دنبال رفیق شهیدم و اینکه نمیتونم انتخاب کنم بهم گفت دنبال چی هستی گفتم دنبال یه شهیدم که رفیقم باشه اما تا میخوام انتخاب کنم میگم نکنه شهدا ناراحت بشن که دارم گلچین میکنم دنبال گلچین کردن نیستم اما ، اما انگار منتظرم یکیم که منو انتخاب کنه ، گفت شهدا همشون پاکن و همشونم حرفشون پیش خدا خریدار داره ، گفتم شما رفیق شهید داری گفت من رفیق شهیدم گمنامه ...
باز شرایطم سخت تر شد 😔
بعد برگشت از سفر دست بردار نبودم چند کتاب شروع کردم اما جذب کتاب نشدم یعنی نویسنده نتونست منو جذب کنه و اینجا بود فهمیدم نوشتن چقدر بر روی مخاطب تاثیر میزاره ..
من یک کتاب رو چندین بار شروع کردم برا خوندن اما نصفه رهاش کردم اینکه قدرت قلم یک نویسنده خیلی بر روی خواننده تاثیر گذاره ..
خواهرم اون زمان فرمانده بسیج دانشجوییشون بود فعالیتش زیاد بود هر بار کلیپ ها و برنامه های بسیج رو میاورد و با لپ تاپ کاراش و انجام میداد ..
منم درگیر کارای پایگاهمون بودم چون تازه تاسیس بود داشتم فضاسازی میکردم کارم تقریبا تموم شده بود و نیاز به چند عکس شهید داشتیم ..
اومدم خونه دیدم آبجیم سخت مشغول دیدن کلیپ شهداییه ...
همین که نشستم عکس یه شهیدو تو لپ تاپش دیدم خنده دلنشینی داشت یه سربند زرد به پیشونیش بسته بود و و سرش رو تکیه برسلاح داده بود ... یه قسمتایی از صحبتاش و پخش کرد اما کامل نبود ..
انگار دلم بهش گره خورد ..
نمیتونستم دوباره نگاه کنم چون میشد کار شخصی ...
تو اتاقم نشسته بودم از تو پذیرایی صدایی شنیدم رفتم سمت تلویزیون دیدم خودشه همون لبخند سربند و عکس رو سینش 😭😭
مستند زندگی شهید بود باورم نمیشد فهمیدم خودشه..
و از اون به بعد خواستم بیشتر بدونم ازشون هرجا رفتم کتاب شهید رو پیدا نکردم گفتن باید قم دریافت کنی ..خلاصه بعد اون چند تا از عکسشون رو چاپ کردم و تو پایگاهمون نصب کردم ...
✍نویسنده:مهریآهنگریان
#براساسواقعیت
#تیمرسانهایپلاک25
#ادامهدارد
🔺آیدی تلگرام:
ว໐iภ ↬ @pelakk25 🕊🕊
🔺آیدی ایتا:
https://eitaa.com/pelakk25