eitaa logo
پیچَکِ‌قَلَمْ🍃
195 دنبال‌کننده
272 عکس
36 ویدیو
1 فایل
نیاز ساده‌ی من شنیدن صدای تو بود. تو دریغ کردی و من نوشتم... با من هم کلام بشید👈 @M5566M
مشاهده در ایتا
دانلود
پیچَکِ‌قَلَمْ🍃
«ب+» می‌توانست برگ برنده‌ام باشد. همسر می‌گوید تو همیشه می‌خواهی اول باشی! راست می‌گوید. اینکه
شاید این شعار درست در همین دقیقه‌ها از همیشه به واقعیت نزدیک‌تر باشه: « اهدای خون...اهدای زندگی » @pichakeghalam
اگر مانده بودی...😭😭😭 @pichakeghalam
پیچَکِ‌قَلَمْ🍃
اگر مانده بودی...😭😭😭 @pichakeghalam
پوسترها را عجله‌ای طراحی می‌کردم و یکی یکی می‌فرستادم ستاد. نذر کرده بودم اگر شما رئیس جمهور بشوی بروم دوره‌‌های فوتوشاپ و طراحی را حرفه‌ای یاد بگیرم! یاد بگیرم که برای دور دوم صفر تا صد طراحی تبلیغات را خودم دست بگیرم! کاش نذر نکرده بودم! کاش شما رئیس جمهور نمی‌شدی! می‌نشستی پشت همان میز قضاوت و سر از ورزقان درنمی‌آوردی! اما چه خوب شد که شما رئیس جمهور شدی؛ بعد از آن همه سال خون دل خوردن و بغض تو گلو خفه کردن، طعم داشتن پدری دلسوز و کوهی نستوه آمد زیر زبانمان. زبان که نه، طعم داشتنتان ریشه زد توی سلول سلولمان! اما... کاش شما رئیس جمهور نمی‌شدی! جمعه به جمعه چشممان که به عبای خاکی و چشم‌های خسته‌ی شما می‌افتاد، عذاب وجدان می‌گرفتیم. راستش عادت نداشتیم رئیس جمهور را وسط مردم و کارگر و بقال ببینیم! اما حالا که دیگر این خبرها نیست هر جمعه یک چیزی ته دلمان می‌گیرد و تا شنبه خُلقمان را تنگ می‌کند! ولی چه خوب شد شما رئیس جمهور شدی! رنج که به گلو می‌رسید خیالمان راحت بود که همه چیز درست می‌شود. خودتان گفته بودید آخر! حرف شما سند بی برو برگرد بود برای ما. ای کاش... ای کاش... ای کاش... حالا می‌دانید چه شده؟ اردیبهشت دست دی را از پشت بسته! دو سال است که اردیبهشت‌ها طوفان‌زده می‌شویم و بهت زده می‌نشینیم به تماشا! هرچقدر هم که سکوت کنیم، جان به جانمان کنند، جانشینان شما پشتمان را گرم نمی‌کنند! یک تکه از ایران ما در آتش سوخته، دل مردمت از داغ، قدم به قدم تکه تکه شده! اما شما نیستی که پا به پای مردم غم بخوری و شانه‌هایت را زیر اشک مصیبت‌ زده‌ها بگیری! این خودش هزار درد است! دردی که آتش اردیبهشت به جانمان انداخته! اصلا می‌دانی؟! بهانه‌گیری‌هایم برای این است که من این روزها باید می‌نشستم دانه دانه عکس شما‌ را قاب می‌گرفتم برای انتخابات خرداد ۴۰۴! اما حالا توی دلم انگار اسفند آتش زده‌اند که دارم از دوری و دلتنگی، با کلمه‌های پراکنده داستان می‌بافم! @pichakeghalam
پیچَکِ‌قَلَمْ🍃
بابا کتاب را داد دستم و تأکید کرد روایت نمی‌دانم چندمش را بخوانم. اولین کتاب قطوری بود که تا آن‌روز می‌خواندم.‌ آن وقت‌ها رسم روز دختر نداشتیم اما بابا خودش یک‌وقت‌هایی در عالم پدر دختری برایم سنگ تمام می‌گذاشت. سالی یک بار سفر یک روزه‌ی دونفره و زیارت و ضیافت فالوده بستنی زنبیل آباد؛ ماهی دو بار خرید مجله و خرید نوار کاست خواننده‌ی مورد علاقه ام و چند وقت یک بار هم که بی‌هوا می‌آمد و یک کتاب را صاف می‌گذاشت توی دستم! کار من هم این شده بود که برای تشکر نصف شب با ذوق و شوق پیراهن و شلوار بابا را بردارم ببرم اتاق خیاطی مامان و اتو بزنم! روایت نمی‌دانم چندمِ «دنیای دختران» را همان موقع جلوی چشم بابا خواندم. عرق داشت از سر و روم شره می‌کرد! حرف‌های درگوشی بابا ریخته بود توی خط به خط کتاب! بابا هوای حیایم را داشت و رفت توی آشپزخانه. دخترانگی‌های من از توی همین حرف‌های پشت پرده و حریم دوست‌داشتنی و محبت خالصانه عبور کرد. با ریشه‌هایی که داشت ته وجودم جان می‌گرفت. من و بابا کم پیش می‌آمد که حرف جدی بزنیم. مهر بین ما توی همین داد و ستدها خلاصه می‌شد. راستش را بخواهید هنوز هم همین است. همین حالا که نزدیک بیست سال است از خانه‌ی پدری کوچ کرده‌ام و روی جدید زندگی را بازی می‌کنم، حریممان سرجایش مانده. مهر و داد و ستد و دلگرمی‌ها هم هنوز؛ اما از شما چه پنهان دلم برای آن پدر دختری‌ها لک می‌زند. هنوز هم زمستان به زمستان، توی روزهای سرد و خشک، دلم هوای سفرهای دونفره‌ی یک روزه را می‌کند. هنوز هم دلم می‌خواهد «دنیای دختران» را هزار بار دیگر ورق بزنم و برای یک بار هم که شده برای دخترهای سرزمینم بلند بلند بخوانم. دنیای دختران خیلی سال است چاپ نشده و خیلی سال است دخترها هیچ قصه‌ای از این کتاب حتی به چشمشان نیامده و به گوششان نخورده. با خودم فکر می‌کنم به اسم آزادی، چقدر دخترانگی‌های دخترهای سرزمین‌ ما را زیر پا له کرده‌اند. دردم می‌گیرد از جای خالی قصه‌هایی که نگفتیم و نخواندیم توی گوش ملکه‌های زندگی‌مان. بگذریم... امروز صبح زود، بابا اولین کسی بود که پیام داد و روزم را تبریک گفت. ته دلم قند آب شد. قندی به شیرینی و خوشمزگی فالوده بستنی زنبیل آباد🌱 @pichakeghalam
هدایت شده از  شراب و ابریشم...
آدمیزاد وقتهایی که دلش از این آبیِ پُررنج می‌گیرد کجا را دارد برود؟ برای این کهکشان بالاخره یک راه خروجی تعبیه کرده‌اند حتما؟ نمی‌شود که ما را ریخته باشند روی یک کُره و هیچ راه دررویی هم برایمان نگذاشته باشند! یعنی منظومه‌‌ی ما راهروی اضطراری ندارد؟! اگر نداشته باشد پس آدمها مضطر که می‌شوند چجوری باید خودشان را نجات بدهند؟ راستش من فکر می‌کنم خدا وقتی داشت این منظومه را می‌ساخت، فکرِ همه چیزش را کرد، حتی فکر راهِ فرارش را! همه‌ی جاده‌های منتهی به مشهد؛ از چهار سوی عالَم، راه درروهای این کهکشانند! کار اگر بیخ گرفت، آدمیزاد باید دست راستش را بگذارد سمت چپِ سینه‌اش و با سرعت حرکت کند سمت مشهد تا از حادثه‌ها جانِ سالم به در برد! خدا وقتی دست به خلقت برد اول از همه فکرِ جانِ آدمیزاد را کرد و برای رهایی از وقتهایی که آدم، لت و پار از غم و حادثه، یک گوشه از این کهکشانِ اندوه، گیر می‌افتد، باب‌الجواد را تعبیه کرد! خدا وقتِ آفرینش، همان اولِ کار، مشهد را گذاشت مرکزِ امداد و نجاتِ کهکشان تا نشان بدهد راضی به مُردنِ آدمها نیست و دلش نمی‌خواهد آدمیزاد یک‌مرتبه بیفتد و تمام کند! خدا مشهد را آفرید تا آدمیزاد بعد از هر بار جان دادن، دوباره راهی برای زنده شدن پیدا کند... مشهد، راهکار خدا بود برای احیای فرزندِ آدم بعد از هر مرتبه جان کندن... ✍ملیحه سادات مهدوی ❌نشر فقط با منبع https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
عیدتون مبااااااارک😍😍😍
من اگر قرار بود شهر محل زندگی‌ام را خودم انتخاب کنم، قطعا مشهد را انتخاب می‌کردم. می‌رفتم توی یکی ازکوچه پس کوچه‌های خیابان امام رضا می‌نشستم توی یکی از آن خانه‌های نقلی قدیمی. صبح به صبح پنجره‌ی اتاقم را رو به گنبد باز می‌کردم و نسیمی که از پرده‌ی حریر به صورتم می‌خورد را بغل می‌گرفتم. لقمه‌های نان و پنیرم را با امام رضا می‌خوردم و می‌گذاشتم صدای نقاره‌‌ها جرعه جرعه رسوب‌ِ قلبم را پاک کند. من اگر توی یکی از آن خانه‌های نقلیِ رو به حرم بودم، هر روز فرش‌های لاکی را با جاروی دسته چوبی نم‌دار جارو می‌زدم و نازبالش‌های سرخ و سفید را می‌چیدم روی هم. قوری چای زعفرانی را دم می‌کردم و منتظر می‌ماندم. منتظر مهمانی که قرار است از راه دور بیاید و چند روزی از پنجره‌ی خانه‌ی من زل بزند به طلای گنبد! از در خانه‌ی من به حرم رفت و آمد کند و از سفره‌ی من جانِ زیارت بگیرد! این‌جوری همه‌ی سلول سلول من و خانه‌ام متصل می‌شد به امام رضا. آن وقت من خوشبخت‌ترین آدم روی زمین می‌شدم! @pichakeghalam