✨﷽✨
🌼 سبک زندگی امام رضا علیه السلام
🌹فلسفهٔ نماز🌹
💠دربارهٔ علت واجب شدن نماز این طور می گفتند: «تا بنده به خدایی خدا توجه و اقرار کند و مبارزه با شرک و ایستادن در برابر خدا در نهایت فروتنی و اعتراف به گناهان و تقاضای بخشش گناهان گذشته و گذاشتن پیشانی بر زمین، همه روزه انجام شود. همچنین انسان همیشه هوشیار باشد، غبار فراموش کاری بر دلش ننشیند، مست و مغرور نشود، افتاده و خاکی باشد و علاقه مند به نعمتهای دینی و دنیوی و طالب افزایش آن شود. همین توجه به خدا و ایستادن در برابر او، انسان را از گناهان باز می دارد و جلوی انواع فساد را می گیرد.
📚 تفسیر نمونه، ج ۱۶، ص ۲۹۴
【السلام علیک یا امام رضا(ع)】
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
🕌 @piyroo
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
💢 قسمت صد و نود و سوم:
مگس وزن اردوگاه
اونقد جان انسان برای بعثیا بی ارزش بود که بخاطر عدم درمان بیماریهای سادهای مانند اسهال و سوء تغذیه و تبدیل آن به اسهال خونی، افراد زیادی از بچههای مظلومی که خونواده هاشون چشم انتظارشون بودن، به شهادت رسیدن. طوری شده بود وقتی کسی مبتلا به اسهال خونی میشد، دیگه هم خودش و هم بقیه ازش قطع امید میکردن و معمولا به زندگی بر نمیگشت. تنها در یه مورد یادم هست یکی از بچههای مشهد بنام محسن مشهدی که مدت مدیدی دچار اسهالخونی شده بود و تنها اسکلت و پوستش باقی مونده بود، بطوریکه اواخر ایستادن رو پاها براش مشکل بود و بچه ها کمکش میکردن، بعد از خواهش و التماس مکرر ما موافقت کردن که ببرنش بیمارستان.
محسن قبل از اینکه با اعزامش موافقت بشه، مدتی عصبی شده بود و احساس می کرد باری شده رو دوش بقیه؛ بچهها هم هواشو داشتن و دلداریش میدادن.
یه روز اومد پیش من و گفت: رحمان من دارم میمیرم. تو این مدت خیلی بچهها رو اذیت کردم و تحملم کردن میخوام از همه حلالیت بطلبم. خیلی دلم شکست. بسختی خودمو کنترل کردم که اشکام جاری نشه و بیشتر از این روحیهاش خراب نشه. گفتم: محسن جان من ته دلم روشنه که شفا پیدا می کنی و به امید خدا همدیگه رو تو ایران ملاقات میکنیم. گفت: رحمان می دونم داری دلداریم میدی! ولی خودم میدونم کارم تمومه. اون روز خیلی باهاش صحبت کردم و آیه و حدیث براش خوندم و از امید و توکل براش گفتم. مقداری آروم شد. با بچهها قرار گذاشتیم همه براش دعا کنیم و هم به عراقیا فشار بیاریم، بلکه ببرنش بیمارستان و خوب بشه. بیماری سختی نبود و علاجش راحت بود، ولی نانجیبا توجه نمیکردن تا این که فرد جان میداد. به هر حال با دعای خیر بچهها و پیگیری مستمر اعزامش کردن بیمارستان؛ در حالی که شاید ۲۰ کیلو بیشتر وزن نداشت. ولی خوشبختانه بعد از یکی دوماه بستری در بیمارستان وقتی برگشت؛ کاملاً خوب شده بود و وزنش برگشته بود سر جاش. تا چند روز سر به سرش میذاشتیم و میگفتیم حسین جان! وقتی رفتی مگس وزن بودی و حالا شدی فیل وزن و از همه ما چاق و چلهتر هستی! این یکی از شیرینترین خاطرات من در اسارت بود که میدیدم کسی که همه ازش قطع امید کرده بودیم به زندگی و در نهایت به آغوش خونواده و وطن برگشت.
ادامه دارد ⏪
خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
💢 قسمت صد و نود و چهارم:
هیتر برقی و چای داغ
چای برای ما در اسارت یه کالای اساسی و حتی پزشکی بود. روزی یه بار و بعدازظهر یه سطل چای به هر آسایشگاه داده میشد که به هر اسیر نصف لیوان سهمیه میرسید. چای از اونجا برامون اهمیت داشت که شام همیشه آبگوشت با گوشت یخ زده بود و از وقت تقسیم تا صرف اون حدود دو تا سه ساعت فاصله داشت به طوری که خصوصاً زمستونا، یه لایه چربی غذا رو میگرفت. صرف این شام که از رو ناچاری بود باعث مریضی بچهها، خصوصاً ابتلا به اسهال میشد و یه نصف لیوان چای گرم روی این غذا تا حد زیادی از این مرض پیشگیری میکرد. ولی چای هم مانند شام سرد میشد و خاصیتش رو از دست میداد. بچهها میومدن رو سطل رو با چند تا پتو می پوشوندن که حداقل خیلی سرد نشه و قابل خوردن باشه. کم کم عده ای دست به یه ابتکار عمل جالب زدن و اون ساخت هیتر برقی با امکانات خیلی ابتدایی بود.
ساختن هیتر به این صورت بود که با کمک کارگرایی که برای بیگاری به بیرون اردوگاه برده میشدند، مقداری سیمِ برق بصورت قاچاقی وارد اردوگاه میشد و بچهها هم به بهونۀ جلوگیری از شکسته شدن سطلای آب، اونا رو دور سطلا میپیچوندن. شب که نگهبانا درها رو می بستن دو نفر رو کول هم سوار میشدن و دو سر سیم ها رو بصورت قلاب در آورده و به سیم های سقف آسایشگاه وصل می کردن و به دو سر سیم دو تکه قاشق روحی شکسته که یه قرقرۀ لاستیکی وسطشون بود مینداختن داخل سطل. دو سه دقیقه بعد، سطل چای جوش میشد و بچه ها تا ماهها با این وسیله چای داغ میخوردن و تا عراقیا میومدن سریع سیم رو می کشیدیم و سریع دور سطلا می پیچوندیم. چن بار که عراقیا سرزده میومدن و میدیدن بخار داره از سطل بلند می شه با تعجب میپرسیدن چکار میکنید چای تا این وقت داغ میمونه؟! و ما هم می گفتیم: تعداد زیادی پتو دورش میپیچیم و نمیزاریم بخار خارج بشه و چای داغ می مونه! سری تکان می دادن و میرفتن.
چند بار که بچه ها با عجله سیم رو کشیدن، برق اردوگاه اتصال کرد و قطع شد. آخرش شک کردن و از طریق یکی از جاسوسا فهمیدن علت قطع برق چی بوده و سیمها رو جمع کردن.
ادامه دارد ⏪
خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
.
شیعیان ما را در مواقع نماز امتحان
ڪنید و ببینید رعایتشان در مورد
خواندن نماز چگونہ اسٺ.
#امامصادق_
#نمازاول_وقت
#التماس_دعای_فرج ✨🌸
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
| بذارید رنگین کمون هفت رنگ #خدایی تو دلتون تجلی کنه...
نه این #عشقای الکی...
نه این رنگای الکی که با یه آب بارون پاک میشه میره!
رنگ خدایی به دلاتون بزنید...
یه تیپ و یه دست بشید مثل شهدا...
#رفیق_خدایی_پیدا_کنید...🌿
#حـاج_حـسین_یـکتـا🍀
🕊🕊🕊🕊
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
27.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 #شبهای_پر_ستاره
حاج حسین یکتا
قسمت اول
🕊🕊🕊🕊
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 #شبهای_پرستاره
قسمت دوم
🕊🕊🕊🕊
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
47.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 #شبهای_پرستاره
قسمت سوم
🕊🕊🕊🕊
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
حاج احمد آرام دستش را بالا آورد و به انتهای افق اشاره کرد و گفت:
بسیجی، آنجا انتهای افق است...
من و تو باید پرچم خود را در آنجا در انتهای افق برافرازیم. هر وقت پرچم را آنجا زدی زمین، آن وقت بگیر و راحت بخواب؛ ولی تا آن وقت نه...!🌱
#حاج_احمد_متوسلیان 🙃
🕊🕊🕊🕊
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
💝🕊💝🕊💝🕊💝
#قصه_دلبری
#قسمت_۲۷
بعد هم دم گرفت:(عمه جانم, عمه جانم, عمه جانم, عمه جان مهربانم. عمه جانم, عمه جانم, عمه جان نگرانم. عمه جانم, عمه جانم, عمه جان قدکمانم!)😭
موقع برگشت از لبنان, رفتیم سوریه از هتل تا حرم حضرت رقیه (سلام الله علیها) راهی نبود, پیاده 🚶می رفتیم .
حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) که نمی شد پیاده رفت, ماشین 🚙می گرفتیم.
حال وهوای حرم حضرت زینب《سلام الله علیها》 را شبیه حرم امام رضا(علیه السلام) وامام حسین(علیه السلام) دیدم😍
بعد از زیارت, سرِ صبر نقطه به نقطه مکان ها را نشانم داد ومعرفی کرد: در باره ی ساعات مسجداموی, خرابه شام,محل سخنرانی حضرت زینب《سلام الله علیها》👌
هر جا که هم بلد نبود, از مسئول و اهالی مسجد اموی به عربی می پرسید و به من می گفت. از محمد حسین سوال کردم:( کجا به لبای امام حسین 《 علیه السلام》 چوب خیزان می زدن?) ریخت به هم
گفت: ( من هیچ وقت اینطوری نیومده بودم زیارت !) گاهی من روضه می خوندم , گاهی او. می خواستم از فضای بازار و رزق و برق های آنجا خارج شوم و خودم را ببرم آن زمان, تصویر سازی کنم در ذهنم . یک دفعه دیدیم حاج محمود کریمی درحال ورود به در وازه ی ساعات است. تنها بود. آستینش را به دهان گرفته بود وبرای خودش روضه می خواند.
حال خوشی داشت. به محمد حسین گفتم:
(برو ببین اجازه میده همراهش تا حرم بریم ?)
به قول خودش :(تا آخر بازار ما رو بازی داد!)
کوتاه بود ولی پر معنویت.
به حرم که رسیدیم , احساس کردیم می خواهد تنها باشد, از او خداحافظی کردیم✋
¤¤¤
ماه🌙 هفتم در یزد رفتم سونو گرافی .
دکتر گفت:(مایع آمنیوتیک دور بچه خیلی کمه.
باید استراحت مطلق داشته باشی.)
دوباره در یزد ماندگار شدم . می رفت ومی آمد. خیلی هم بهش سخت می گذشت. آن موقع می رفت بیابان. وقتی بیرون از محل کار می رفت مانور یا آموزش , می گفت:
( می رم بیابون) شرایط خیلی سخت تر از زمانی بود که می رفت دانشگاه.
می گفت:(عذابه, خسته و کوفته😢 برم توی اون خونه ی سوت وکور! از صبح 🌄برم سر کار وبعد از ظهرم برم توی خونه ای که تو نباشی.) دکتر ممنوع السفرم کرده بود. نمی توانستم بروم تهران. سونوگرافی ها بیشتر شد.
یواش یواش به من می فهماندند ریه بچه مشکل دارد. آب دور بچه که کم می شد .
مشخص نبود کجا می رود🤔 هرکسی نظری می داد:
آب به ریه ش میره!
اصلاً هوا به ریه ش نمی رسه!
الان باید سزارین بشی
دکترها نظرات متفاوتی داشتند. دکتری گفت:( شاید وقتی به دنیا بیاد, ظاهر بدی دشته باشه) چند تا از پزشکان گفتند:
( می توانیم نامه بدیم, به پزشکی قانونی که بچه رو سقط کنی)
👈 ادامه دارد.
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
از این اخلاق روحالله خیلی خوشم میومد.
هیچ وقت قسم نمیخورد. 👌
برای تاکید روی حرفش، فقط میگفت:
« راست میگم »🌹
به نقل از: یکی از دوستان
شهید مدافع حرم
شهید روح الله قربانی🌸
شهادت خوب است ولی تقوا بهتر
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت523
#شهید_آوینی 🎞
"چند قدم آنطرفتر، برادر خلیلی که خبر اسارت دومین فرزند خود را نیز شنیده است نشسته، پیشانیاش را بر سلاحش تکیه داده و با نفس امارهی خویش میجنگد و راستش، جنگ حقیقی همان جنگی است که اکنون در درون او برپاست.
🕊🕊🕊🕊
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
شهید مدافع حرم حسین معماری فرزند سردار شهید علی معماری در سی و یکم شهریور 1357 در اهواز به دنیا آمد وی فرزند دوم خانواده بود ند و تحصیلات خود را تا مقطع کارشناسی در رشته حقوق در دانشگاه آزاد اهواز ادامه دادند. شهید حسین معماری در سال 1382 در سن 20سالگی با فرزند شهید سیدحمدان موسوی ازدواج کرده وحاصل این ازدواج دو فرزند ، یک دختر و یک پسر می باشد. دوستان شهید حسین همیشه از ایشان با عنوان انسانی شجاع ، مهربان ،مودب ، دلسوز یاد می کنند همسرشان اظهار داشتند درحادثه سیل همراه بادوستان وآشنایان به کمک مردم محروم منطقه غیزانیه می رفت و با پرکردن گونی خاک ، رساندن آذوقه وتوزیع مواد غذایی بین مردم توانسته بود سرمشق خوبی برای اطرافیانش شود. شهید مدافع حرم حسین معماری هنگام دفاع از حرم اهل بیت (ع) در عراق دچار مجروحیت شد و در بیمارستان شهیدچمران تهران بستری میگردد که بر اثر شدت جراحات درتاریخ 12/5/98 به آروزی دیرینه خود که شهادت بود رسید و به خیل شهدای مدافع حرم خوزستان پیوست.
🕊🕊🕊🕊
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
خاطره ا ی از همسر شهید حسین معماری :
حسین نسبت به تربیت بچه ها خیلی خیلی حساس بود ودوست داشت که آنها با تربیت اسلامی بزرگ کند . نسبت به حجاب ورعایت آن حساسیت خاصی داشت وهمیشه به من تاکید میکرد که نسبت به حجاب دخترم دقت کنم . بطوریکه که هروقت بامن تماس میگرفت از اخلاق و رفتار دخترمان می پرسید .
حسین عاشق اهل بیت بود وهمیشه آرزوی شهادت داشت . آخرین دیدارش را به خوبی بیاد دارم صورتش نورانی بود و لبخند زیبایی بر لب داشت با مهربانی به من نگاه کرد وگفت ناراحت نباش وقتی برگشتم حتما با هم به زیارت حضرت زینب ( س) می رویم .
وقتی اسم حضرت زینب (س ) آمد نمیدانم چرا تمام بدنم لرزید اگرچه از اینکه به زیارتش بروم سرا پا شوق و ذوق شده بودم اما علت این لرزش را نمی فهمیدم . ( اگرچه قسمت من نبود که در کنارش به زیارت بروم )
میخواست برودکه دوباره مکثی کرد ورو به من گفت حلالم کن ، اگر به تو زحمتی دادم، یا اگر اذیت شدی برایم دعا کن که لیاقت شهادت را داشته باشم . اگرچه از این جملات هراسان شدم ، اما به روی خود نیاوردم وبا لبخند گفتم : حلال ...
بهم گفت که اگر برگشتم حتما ما را به زیارت حضرت زینب ( س ) میبرد ولی قسمت نشد با همدیگه به زیارت آن حضرت برویم .
امام جمعه شادگان درخصوص شهید حسین معماری میگوید او: قلب تپنده ای برای شادگان است . شهید دارای ویژگی منحصر به فردی بوده که از اوشخصیتی ساخته تا بتواند در راه دفاع از حریم اسلام وتشیع الگوی بسیار خوبی برای جوانان باشد .
🕊🕊🕊🕊
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به
نیابت از
#شهید_حسین_معماری
جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج»
و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان ....
» اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸
#التماس_دعای_فرج
ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا
🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید
#حسین_معماری
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_الشهدا
#ملتمس_بهترین_دعا
🕊🕊🕊🕊
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
💠دعـــــاے فـــرج💠
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
هیچ لاله اے چون شــ🥀ـهید تو زیبا نیست!..!
شـهید آیه شیدایے ست
#شبتونشُــهدایی