eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️شروع صبحی زیبا با ذکر سلام و صلوات بر محمد و آل مطهرش السلام علیک یا محمد یا رســـول الله السلام علیک یا مـولا امـیرالمؤمنین السلام علیک یا فاطــمة الزهــــــرا السلام علیک یا مـعزالمـومنین یا حســــــــن ابن عـلی المـجتبـــی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین السلام علیک یا علی موسـی الرضـا السلام علیک یا ابا صـــالحَ المھــــــدی https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
السلام علیک یا ابا عبدالله یک زیارت عاشورا،به نیابت ازیک شهید امروز به نیابت از 🌷 ♦️به نیت تعجیل در امر فرج ♦️سلامتی رهبرمون ♦️عاقبت بخیری همه ما ♦️وسلامتی همه عزیزان ودفع بیماری کرونا https://eitaa.com/piyroo
وَ قَالَ [عليه السلام] الصَّبْرُ صَبْرَانِ صَبْرٌ عَلَى مَا تَكْرَهُ وَ صَبْرٌ عَمَّا تُحِبُّ . و درود خدا بر او ، فرمود : شكيبايى دو گونه است : شكيبايى بر آنچه خوش نمى دارى و شكيبايى در آنچه دوست مى داري. https://eitaa.com/piyroo
شهادت سردار رشيد اسلام و فرمانده لشكر 10 "شهيد عليرضا موحد دانش" (1362ش) عليرضا، اولين فرزند خانواده موحد دانش در سال ۱۳۳۷ش در تهران به‌دنيا آمد. در سال ۱۳۵۵ش بعد از اخذ ديپلم به سربازي اعزام شد و پس از فرمان امام خميني (ره) مبني بر فرار سربازان از پادگان‌ها، وي نيز از پادگان گريخت و به جمع انقلابيون پيوست. پس از پيروزي انقلاب، در كميته انقلاب اسلامي شميران به فعاليت مشغول شد. عليرضا در فروردين‌ماه ۱۳۵۸ش به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد و ابتدا مأموريت حراست از بيت امام خميني (ره) را بر عهده گرفت. با آغاز غائله كردستان، به اين خطه رفت و در چند عمليات پاك‌سازي عليه ضد انقلابيون شركت كرد. پس از آن به جبهه اعزام شد و به‌عنوان جانشين محسن وزوايي در عمليات بازي‌دراز حضور يافت و در همين عمليات بود که يك دستش قطع شد. پس از عمليات مطلع‌الفجر به مكه معظمه مشرف شد. قبل از عمليات فتح‌المبين، به تيپ ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) اعزام شد تا به‌عنوان معاون گردان حبيب بن مظاهر مأموريتش را انجام دهد. وي پس از خاتمه عمليات فتح‌المبين، فرماندهي گردان حبيب بن مظاهر را بر عهده گرفت و نقش فعالي در مراحل سه‌گانه الي بيت‌المقدس و آزادي خرمشهر ايفا كرد. در خرداد سال ۱۳۶۱ش با دختري مؤمنه عقد ازدواج بست و پس از پايان عمليات بيت‌المقدس، به‌همراه قواي محمد رسول‌الله (ص) به لبنان اعزام شد. عليرضا بعد از بازگشت از لبنان، فرماندهي تيپ ۱۰ سيدالشهدا (ع) را بر عهده گرفته و در عمليات والفجر ۱ با اين تيپ وارد عمليات شد و در همان عمليات نيز مجدداً مجروح شد. سردار عليرضا موحد دانش، عاقبت در تاريخ ۱۳ مرداد ۱۳۶۲ش در عمليات والفجر ۲ در منطقه حاج‌عمران درحالي‌كه فرماندهي تيپ ۱۰ سيدالشهدا (ع) را بر عهده داشت، عاشورائي گشت. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
▪️دیروز تولد مائده دختر 🌹شهید_جلیل خادمی بود موقع شهادت پدرش 3 ماهه بوده و ✍شهید براش نوشته: دختر بابا برای شبهایی که تورا در بغل نگرفتم دلم تنگ میشود برای دستهای کوچکت که در موهایم چنگ نزد دلم تنگ می شود برای بابا نشنیدن هایت دلم تنگ میشود... دختر بابا همیشه دلتنگ توام💔 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌿به حدی به علاقه داشت که وقتی اسمش را میشنید از خود بی خود میشد از او یک پسر به نام محمد یاسا به یادگار مانده. او به صورت داوطلبانه به سوریه اعزام و توانست ۲ سال از حرم حضرت زینب (س) دفاع کند. 🌿در شبِ قبل از عملیات عهدنامه‌ای داشتند و محمد حسین گفته «من شهید می‌شوم و مانند حضرت ابوالفضل(ع) تمام بدنم از بین می‌رود جز ، می‌خواهم صورتم برای مادرم سالم بماند»🖤💙 🌿یک روز موشک به همسنگرش شهید امجدیان اصابت کرده و پیکر آن متلاشی میشود و سپس ترکش هایش به محمد حسین خورده و پیکرش آسیب شدیدی میبیند. 🌿در اصل محمدحسین دوبار شهید شد. وقتی داشتند پیکر او را به عقب می‌آوردند دوباره موشک به ماشینشان خورده بود و متلاشی شده بود. 🌿انگشتری که در دستش بود کرده بود این انگشتر را به بدهید، دوستش گفت به سراغ پیکر و انگشترش رفتیم اما دستی نبود که انگشتری در آن باشد و دستش با انگشترش از بین رفته بود و فقط صورتش سالم بود و او طبق حرفهایش ابوالفضلی در روز با دستانی قطع شده شربت شهادت را نوشید🕊🕋 شادی روحش صلوات https://eitaa.com/piyroo
زندگينامه شهيد سال 1339، در شهرستان تهران به دنیا آمد. پدرش حاجی آقا و مادرش منیجه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. چهاردهم تیر 1361، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر و کمر، شهید شد. پیکرش را در گلزار شهدای بهشت رضای شهرستان مشهد به خاک سپردند. فرازي از وصيت نامه شهيد پدر عزیز، مرا ببخشید که نتوانستم قدر آن محبتها و راهنمائیهای شما را بدانم از شما عاجزانه می خواهم برای من گریه نکنید و مادرم را دلداری دهید، از خدا می خواهم تا شما را یاری دهد تا آنچه در توان دارید (همانند سابق) در راه اسلام جانفشانی کنید و به من توان بدهد که بتوانم تا آخرین قطره خونم در راه اسلام جانفشانی کنم مادر، برای من ناراحت نباش و به آن کسانی که این راه را دیوانگی می پندارند بگوئید تأسف برای خودتان بخورید ای مشرکین و بقول امام «من که زندگیم به اسلام خدمتی نکرد، شاید مرگم موجب خدمتی شود. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
✍ابراهیم در مقابل برای خودش شخصیتی نمیدید. هرکاری میتوانست برای انجام میداد. 💢 یکبار وارد مسجد شدم. میخواستم به دستشویی بروم. دیدم دو نفر دیگر از زیرزمین برگشتند و گفتند چاه دستشویی گرفته. برای نماز به خانه! 💢 من هم خواستم برگردم که همون موقع ابراهیم رسید. وقتی ماجرا را شنید آستینش رو بالا زد و رفت توی زیر زمین و در رو بست! یک ربع بعد در را باز کرد. چاه دستشویی رو کرده بود و همه جا رو و تمیز کرده بود! 💢ابراهیم خودش رو درمقابل خدا کوچک میدید و داشت. خدا هم در چشم مردم، به او داد! 📚سلام برابراهیم https://eitaa.com/piyroo
همیشه در کار خیر پیش‌قدم بود و در واسطه‌گری 💍 پیش‌قدم‌تر. هرکس قصد ازدواج می‌کرد اول به سراغ سیدجواد می‌رفت آن‌قدر که در مدت یک سال نامزدی‌اش، بیش از پنجاه مراسم نامزدی به‌واسطه او به انجام رسیده بود🌹. بعد از شهادتش هم این رسم دیرینه‌اش ادامه دارد و خیلی‌ها از حاجت‌روایی‌شان به‌ واسطه شهید گفته‌اند. همیشه می‌گفت : «خدایا من به غیر از تو کسی رو ندارم.» همسرش ناراحت می‌شد و می‌گفت : «پس من و فاطمه چی❗️؟» در جواب می‌گفت : "آره، ولی اول و آخر خداست. از اول که میای این دنیا تا آخر که می‌خوای بری باید بدونی که باید باب طبع اون باشی؛ با خدات دوست باشی."🍃 همین‌طور هم شد. آن‌قدر غرق دوستی خود و خدایش بود و باب طبع او می‌زیست که از همسر باردارش، فاطمه چهارساله‌اش و زهرایی که هنوز طعم در آغوش گرفتنش را هم حس نکرده بود، گذشت💔. سی‌وهفت ساله بود که در تاریخ ۹۵.۰۷.۲۶ و در منطقه حلب، پیوندش با خدایش آسمانی شد. https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شعر خوانی آقای حسین علیپور فرزند در دیدار شعرا با رهبر انقلاب🌹 ای کاش می شد بدانند رفتی که اینان بمانند ای کاش حلقومشان را دستان وجدان بگیرد.... 🔻رهبر انقلاب: حق پدر را ادا کردید... https://eitaa.com/piyroo
همرزمان پدرم بعدها تعریف می‌کردند که یکی از فرماندهان ارتش سوریه از شهید علیپور می‌پرسد چقدر طول می‌کشد از یک رزمنده دفاع میهنی یک نیروی متخصص زرهی درست کنی؟ 🤔 ایشان در جواب می‌گوید: دو ماه.✅ آن نظامی سوری که خودش هم دوره زرهی را در روسیه گذرانده بود می‌خندد و می‌گوید امکان ندارد کمتر از شش ماه بتوانی آموزش بدهی. ❗️پدرم می‌گوید در عمل ثابت می‌کنم. خلاصه بعد از دو ماه که آن فرمانده سوری می‌آید و آموزشی‌ها را امتحان می‌کند، می‌بیند بسیار خوب از عهده انجام وظایف‌شان برمی‌آیند. 😊فرمانده سوری به قدری تحت تأثیر قرار گرفته بود که موقع خداحافظی به پدرم احترام نظامی می‌گذارد.☝️ بعد از مدتی بابا فرمانده تیپ زرهی حماء و بعد تیپ تدمر می‌شود. نهایتاً هم به عنوان رئیس ستاد زرهی جبهه مقاومت انتخاب می‌شود.✌️ رزمنده دفاع مقدس، مجاهد خستگی ناپذیر فرمانده کل زرهی ارتش مقاومت✅ سردار شهید جان محمد علیپور🌹 🕊 https://eitaa.com/piyroo
فمنیسم یعنی استفاده از توانایی زنان در چرخاندن چرخ دنده های اقتصاد بیاییم زنان را باور کنیم! تا تعداد مجردها به ۱۲ تا ۱۴ میلیون برسد! تا فساد و فحشا سبب افزایش طلاق بشود! تا نرخ تولد به زیر یک برسد! https://eitaa.com/piyroo
❤️ قسمت_سی و هفتم_و_سی وهشتم👇👇👇
﴾﷽﴿ 💠 💠 بدون اینڪہ در ذهنم بخواهم مشڪلش را حدس بزنم با لحنے ملایم میگویم:وقتے اومدم اینجا آشفتہ بودم اما حالا ڪہ دارم میرم آرومِ آرومم،ازشون بخواہ حلش میڪنن! خواستم بروم ڪہ صدایش متوقفم ڪرد:شما انگار آشناے این شهیدید؟! لبخندے روے لبانم نقش بست،دوبارہ بہ سمتش برگشتم: این جا تنها جاییہ ڪہ اول براے غریبہ ها پارتے بازے میڪنن. متعجب نگاهم ڪرد،با بهت همانطور ڪہ چشم از صورتم نمے گرفت دست راستش را بہ سمت موهایش برد و ڪامل زیر روسرے اش داد. با تردید بلند شد و بہ قبرِ هادے نگاہ ڪرد،سپس نگاهش را بالا برد و بہ عڪسش چشم دوخت. همانطور ڪہ بہ عڪسش نگاہ میڪرد نشست،درست جایِ من! ساڪت بود،میدانستم اولش برایش سخت است. ڪم ڪم شروع ڪرد زیر لب چیزهایے گفتن،سپس اشڪانش جارے شدند باز هم مثلِ من! مطمئن شدم هوایش را دارد! قصد ڪردم براے رفتن،همانطور ڪہ از بین پرچم هایے ڪہ با باد میرقصیدند و مادرے ڪہ براے شهداے گمنام "لالایی" میخواند میرفتم چادرم را مرتب ڪردم و ڪامل روے شڪم برآمدہ ام ڪشیدم. میخواستم باز هادے را مرور ڪنم،هربار برایم تازگے و مِهر داشت. هادے یڪ تڪرار بے تڪرار است... با عجلہ از بهشت زهرا خارج شدم،چادرم را با دست گرفتم تا زیر پایم نرود. نگاهے بہ سمت چپ و راستم مے اندازم،ماشین هاے ڪمے رفت و آمد مے ڪنند. از بین چند نفر ڪہ با لباس مشڪے بہ سمت در ورودے میرفتند میگذرم و دستم را براے ماشین ها بلند میڪنم. تاڪسے زرد رنگے جلوے پایم ترمز میڪند،شیشہ را پایین میدهد. همانطور ڪہ سرم را خم میڪنم مقصدم را میگویم. بہ نشانہ ے مثبت سرش را تڪان میدهد و میگوید:سوار شو. دوبارہ صاف مے ایستم و بہ سمت درِ عقب مے روم،دستگیرہ را میفشارم و سوار میشوم. حرڪت میڪند،سرم را بہ شیشہ مے چسبانم و چشمانم را مے بندم. میخواهم دوبارہ با هادے همسفر شوم... ڪافیست تصورش ڪنم،قلم خودش عاشقانہ مینویسد. نویسنده: 💕 https://eitaa.com/piyroo
﴾﷽﴿ 💠 💠 رو بہ روے آینہ مے ایستم و مشغول مرتب ڪردن مقنعہ ام میشوم. سر خوش از بہ هم خوردن خواستگارے دیروز،دستم را بہ سمت موهایم مے برم و ڪامل زیر مقنعہ ام میدهمشان. _آیہ! بیا صُبونہ! همانطور ڪہ در آینہ خودم را نگاہ میڪنم بلند میگویم:الان میام! بہ تصویر خودم زل میزنم و زبان درازے میڪنم،مثل بچہ ها میگویم:دیدے نخواے نمیشہ! سپس بہ سقف زل میزنم:مرسے ڪہ پا بہ پامے! انگار فراموش ڪردم او همینجاست،ڪنارم. از رگِ گردن نزدیڪتر،نہ پشتِ این سقفِ بے جان! از آینہ فاصلہ میگیرم و بہ سمت ڪمد قدم برمیدارم. در ڪمد را باز میڪنم و چادر ملے سادہ ام را بیرون میڪشم. روے ڪتفم مے اندازمش و در همان حالت براے برداشتن ڪولہ ام خم میشوم. صداے مادرم دوبارہ بلند میشود:آیہ! نمیخواے بیاے؟! ڪولہ ام را برمیدارم و پر انرژے بہ سمت در مے دوم. یڪ بندِ ڪولہ را روے دوشم مے اندازم و در را باز میڪنم،از چهارچوب در ڪامل خارج نشدہ بلند میگویم:سلام! با قدم هاے بلند بہ سمت آشپزخانہ حرڪت میڪنم،مادر و پدرم پشت میز نشستہ اند. نورا لیوانِ چاے بہ دست،بہ ڪابینت تڪیہ دادہ. با لبخند بزرگے میگویم:صبح همگے بہ خیر! نورا با شیطنت نگاهم میڪند و میگوید:ڪَبڪِت خروس میڪنہ! بے توجہ بہ طعنہ اش میگویم:تا حالا ڪبڪ ندیدم ولے میدونم مثل خروس نمیخونہ! مادرم میخواهد لقمہ اے داخل دهانش بگذارد ڪہ با دیدنِ من لقمہ بین دست و دهانش مے ماند:این چہ وضعشہ؟! در حالے ڪہ وارد آشپزخانہ میشوم میگویم:گفتم وسایلمو بیارم دوبارہ نرم تو اتاق! نورا با خندہ میگوید:اونوقت میگن ایرانیا تنبل نیستن! براے نشستن‌ پشت میز صندلے را عقب میڪشم:یاسین ڪو؟! تو اتاقم نبود! مادرم لقمہ را داخل دهانش میگذارد و پاسخ میدهد:شب خواب بد دید اومد پیشِ من هنوز بیدار نشدہ. با ولع نگاهے بہ میز مے اندازم،نان تستے برمیدارم و شڪلات صبحانہ را جلوے خودم میگذارم. پدرم لیوان چایش را برمیدارد و میگوید:هوا سردہ اینطورے میخواے برے بیرون؟! متعجب از حرفِ پدرم بہ مادرم و نورا نگاهے مے اندازم،سپس بہ چهرہ ے پدرم چشم مے دوزم:هوا زیادم سرد نشدہ! چهرہ اش از دیروز ڪمے درهم است،از بہ هم خوردن خواستگارے ناراحت شدہ. نگاهم را از پدرم میگیرم و مشغول شڪلات مالیدن بہ نان تستم میشوم. نورا ڪنارم مینشیند و لیوانش را روے میز میگذارد. مادرم انگار چیزے یادش مے افتد،در حالے ڪہ میخواهد از روے صندلے بلند بشود میگوید:اِ آیہ چاے نمیخورے؟! سریع میگویم:نہ مامان جون میخواستم خودم میریختم. متعجب نگاهم میڪند و دوبارہ مے نشیند،مثل اینڪہ خوشحالے ام را بیش از حد بُروز دادہ ام! لقمہ را داخل دهانم میگذارم و بعد از چند هفتہ با لذت مشغول غذا خوردن میشوم. نورا نگاهے بہ هر سہ یمان مے اندازد،با انگشت اشارہ چندتار مویے ڪہ روے صورتش ریختہ است را ڪنار میزند و میگوید:بابا! پدرم بدون اینڪہ نگاهش ڪند آرام میگوید:بلہ! نورا مِن مِن ڪنان میگوید:با طاها حرف زدیم میخوام امسال ڪنڪور شرڪت ڪنم! پدرم جرعہ ے آخر چایش را مینوشد و میگوید:با خودتونہ! اختیار دارت شوهرتہ! چشمان نورا برق میزنند با ذوق میگوید:یعنے میذارید؟! پدرم همانطور ڪہ بلند میشود میگوید:گفتم ڪہ خودتو شوهرت میدونید! سپس از آشپزخانہ خارج میشود. با ذوق بہ نورا نگاہ میڪنم و ڪف دستِ راستم بہ سویش میگیرم با خندہ محڪم ڪفِ دست چپش را میڪوبد و میگوید:دو ڪنڪورے! رقیبِ سر سختت اومد! _نہ خیر تو رقیبِ من نیستے رشتہ هامون فرق میڪنہ! نورا از پشتِ میز بلند میشود،مادرم میگوید:ڪجا؟! همانطور ڪہ بہ سمت اتاق خوابش میدود میگوید:بہ طاها زنگ بزنم. ڪنجڪاو نگاهے بہ مادرم مے اندازم و میگویم:تلفن ڪہ تو پذیراییہ! _طاها براش موبایل خریدہ! زیر لب اوووویے میگویم و دوبارہ مشغول لقمہ گرفتن میشوم. ... نویسنده : 💕 https://eitaa.com/piyroo
“بسم رب الشهداءوالصدیقین” 🕊، در ۱۳۳۹/۰۳/۰۵ در روستای وامرزان،از توابع شهرستان دامغان، در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. پدرش علیرضا کارمند شرکت ذوب آهن بود و از لحاظ اقتصادی سطحی متوسط داشتند.او در هفت سالگی وارد مدرسه شد و تحصیلاتش را تا مقطع دهم و گرفتن مدرک سیکل ادامه داد. در بیست سالگی به عضویت سپاه پاسدارام انقلاب اسلامی درآمد تا بتواند خدمتی به کشورش بکند.او انسانی با ایمان و معتقد بود و در تمامی مراحل زندگی به اعتقتد و اعتماد به امر خدا یقین داشت. شهید حامی اسلام و روحانیت بود و به همین دلیل در دوران دفاع مقدس با فرمان امام خمینی، داوطلبانه به عرصۀ جهاد پیوست. او عاشقانه و جان بر کف به میدان جنگ و جبهه ی حق علیه باطل شتافت تا به بیگانگان و نااهلان نشان دهد که تا جوانان معتقد و مذهبی ایران همیشه سبز باشند،هیچ کس تعرضی به میهن ما نمی تواند بکند و این کشور همیشه سربلند، ازگزند غاصبان و استعمارگران به دور خواهد ماند. او به جبهه رفت تا اندیشه هایش به یقین تبدیل شود و خود را در آزمایش بزرگ الهی محک بزند و به راستی که او از این امتحان سربلند بیرون آمد و به ندای معبودش لبیک گفت. در تاریخ ۱۳۵۹/۱۰/۲۲ بود که سر پل ذهاب،با اصابت ترکش توپ ،به دیدار معشوق خود از این دارفانی هجرت کرد. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
📜 بسم الله الرحمن الرحيم و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون. كساني كه در راه خدا كشته مي‌‌شوند مرده نيستند بلكه زندگاني هستند كه در پيش خدا روزي مي‌‌خورند. (قرآن كريم) درود بر روان پاك شهيدان راه اسلام راستين و درود بي پايان بر امام امت خميني بت‌‌شكن. شهيدان زنده‌‌اند الله اكبر                   به خون غلطيده‌‌اند الله اكبر خدمت پدر عزيزم سلام پدرجان اميدوارم كه مرا مورد عفو قرار بدهيد زيرا رضايت شما و مادر موجب رضايت حق تعالي است پدر مهربان و انقلابيم، مادر عزيزم، خواهران و برادران مي‌‌خواهم و خواهش مي‌‌كنم كه دعا كنيد كشته شوم در راه خدا (في سبيل‌‌الله) پدر عزيز،  مادر گرامي خواهران، برادران و دوستان، من آن طور كه بايد نتوانستم كمكي به اين انقلاب و نهضت اسلامي بكنم لذا با دادن چند قطره بي‌‌قابل خون خويش شايد كمكي به اين انقلاب و نهضت اسلامي عزيز بكنم و شايد كمكي در آبياري كردن درخت اسلام كرده باشم گريه بر شهيد شركت در حماسه او و هماهنگي با روح او و موافقت با نشاط او و حركت در موج اوست. استاد شهيد مطهري چند وصيت اول همه شب جمعه بر سر خاك آن دره گرامي مرحوم مادر مهربان كه روحش شاد برويد و به جاي من حمد و سوره بخوانيد. دوم اين‌‌كه روي قبر كه سنگ مي‌‌گذاريد كلمه ناكام ننويسيد زيرا كامي بهتر از اين نمي‌‌توانم پيدا كنم كه در راه هدفم كشته شوم، سوم به همه برسانيد كه به پاخيزند براي نجات اسلام عزيز و براي ياري امام خميني با رفتارتان با كردارتان با بيانتان با عمل و برخوردتان در هر جا نمايانگر اسلام عزيز باشيد زيرا آن‌‌چه مطرح است اسلام عزيز است نه من و تو و شخص، من سه بار رفتم كردستان خداوند نخواست شهادت نصيب من گردد اين بار كه بار چهارم است تنها و تنها خواسته من از خداوند فقط شهادت در راه خودش هست مي‌‌خواهم كه اين شهادت و افتخار شامل حال من شود. شد مرزهاي ميهن ما گور دشمنان ما ارتش دلاور اسلام و امتيم ما لشگر عظيم اماميم و روز رزم  در كربلاي روشن خون بي‌‌نهايتم با ما ستيز هر كه كنددشمن خدااست مامظهرشهامت و ايمان و همتيم ما وارث تمام رسولان راستين   پر عرش پر صلابت خون در عبادتيم شمشير ما طليعه الله اكبر است     ما خشم بي‌‌كرانه طوفان ملتيم و تنها فقط همه شما را دعوت به او مي‌‌كنم و گوش به فرمان رهبر عالي‌‌قدر. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄