eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
34.9هزار عکس
16.2هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☆∞🦋∞☆ همیشہ‌ به مجردا میگفتـــــ : باید ازدواج‌ ڪنید ..! الان‌ اگه‌ شهید بشے‌ از هیچـے نگذشتے ! اما اگہ‌ زن‌ و بچه داشته‌ باشے و شهید بشے میگے‌ خدایا به خاطر‌ تو از زن‌ و بچه‌‌ام‌ گذشتم((: 🌿 https://eitaa.com/piyroo
🔹پدر جان بنا به فرمان خدا، امام و مسئوليتي که داشتم و براي نابود کردن دشمنان اسلام به جبهه رفتم. به فرمان امام گوش کنيد و هميشه نماز و قرآن بخوانيد و کمک به جبهه را فراموش نکنيد . 🔸من که شهيد شدم مي توانم شفاعت ۷۰ نفر را بکنم و به شرطي شفاعت شما را مي کنم که ؛ ۱_ نماز بخوانيد ۲_ حجابتان را رعايت کنيد ۳_ به فقرا کمک کنيد. 🌹شهید_فريبرز(ابراهيم)_صلبي 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
∞☆🦋∞☆ شهید مجید محمدے🌿 ما ڪه رفتیم! مادرے پیر دارم و زنے و سه بچه قد و نیم قد؛ از دار دنیا چیزے ندارم الا یڪ پیام... یقه تان را مے گیرم اگر را تنها بگذارید! https://eitaa.com/piyroo
☆∞🦋∞☆ انا لله و انا الیه راجعون سردار مقاومتـــــ محمد علی حق بین همرزم شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانے به دیار باقے شتافتـــــ وبه خیل شهیدان پیوستـــــ روحش شاد و یادش گرامے باد🥀 https://eitaa.com/piyroo
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: آن كس كه در پي آرزوي خويش تازد، مرگ او را از پاي درآورد. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇 🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: از لغزش جوانمردان درگذريد، زيرا جوانمردی نمی لغزد جز آنكه دست خدا او را بلندمرتبه می سازد. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇 🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: ترس با نااميدي، و شرم با محروميت همراه است، و فرصتها چون ابرها مي گذرند، پس فرصتهاي نيك را غنيمت شماريد. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 نبود. تازه شانس آوردم اونی که می خواست دستمو بانداژ کنه خانم بود. بابام رفته بود اون گوشه وایساده بود نگا نمی کرد. برای اولین بار تو عمرم از باباخجالت کشیدم. چون مجبور شدم تمام لباسامو در بیارم تا خانمه بتونه دستمو ببنده. ولی بابا خودش فهمید رفت اون طرف پشت شو کرد به ما. واساده بودم وسط اتاق و می خواستم لباسمو عوض کنم ولی یه دستی نمی تونستم. درو باز کردم و مهربانو صدا زدم. _مهربون! از همون پائین جواب داد: _جانم ترنج! _بیا کمکم بده لباسمو عوض کنم. مهربان هول هولکی از پله اومد بالا. _به دستت فشار نیاری ترنج جان. وقتی اومد تو اتاقم با دیدن طناب دار چشاش گرد شد و یهو گفت: _یا بسم الله. این چیه؟ از قیافه بهت زده اش خنده ام گرفت. _هیچی بابا جر دکور اتاقمه. یه نگایی بم کرد که انگار داره به یه دیونه زنجیری ترسناک نگا میکنه. _چیه مهربون جونم؟ -ترنج به خدا اینو بکن. ادم میبینه دلش یه جوری میشه. -اوف مهربان ولم کن دیگه من نمی کنمش بی خودی خودتو خسته نکن. چشم از طناب بر نمی داشت. -مهربان جای زل زدن به این بدبخت بیا یه لباس که استینش کوتاه باشه خودشم حسابی گشاد باشه برام پیدا کن بپوشم. مهربان یه جوری نگام کرد. -ترنج تو همش از این تی شرتای تنگ و ترش می پوشی مادر جان من که همچین لباسی سراغ ندارم. راس می گفت. حتی یه دونه تاپ بی آستینم نداشتم که تنم کنم. اون تی شرتامم همه تنگ بودم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -حالاچکار کنم؟ -می خوای از لباسای مامانت برات بیارم؟ چشام گرد شد... -چیییی؟ -خوب عزیزم الان دیگه چاره ای نداری. پوفی کردم و گفتم: -صبر کن خودم بیام نری یه چیزی بیاری توش گم شم از اتاقم بیرون اومدم و پشت سر مهربان از پله پائین رفتم.مامان در حالی که گوشی و با شونه و سرش نگه داشته بود داشت ناخناشو سوهان میزد.صداش کردم -مامان! نگام کرد و با چشم پرسید -چیه؟ -من باید یکی از لباسای شما رو بپوشم. با این دستم تی شرتای خودم تنگن تنم نمیره. مامان باچشم به اتاقش اشاره کرد و من و مهربان با هم رفتیم سراغ کمد مامان. واقعا من نمی دونم مامان گیج نمیشه بین این همه لباس وقتی می خواد لباس انتخاب کنه. روی تخت روبری کمد نشستم. مهربان هم مشغول گشتن شد. می خواست یه پیراهن بکشه بیرون که داد زدم. -دامن نداشته باشه. مهربان عمرا بپوشم.مهربان برگشت و گفت: -خوب لباسای مامانت همه دامن دارن. اگرم شلوار کت و شلواره. آخه مامانت کی شلوار پوشیده که بلوز راحتی داشته باشه. اوف راست می گفت. من نمی دونم مامان چه جوری با این چیز مسخره به اسم دامن اینقدر راحت بود. خودم بلندشدم و تو کمد مامان سرک کشیدم.مامان قدش خیلی بلند تر از من بود. بین لباساش یه پیراهن کوتاه نخی پیدا کردم که وقتی مامان می پوشیدش تا بالای زانوش بود. ولی برای من تا زیر زانوم. آستین نداشت و سر شونه ها اینقدر بلند بودن که تبدیل به یه استین کوتاه شده بودن.پوفی کردم و گفتم: _مجبورم همین وبپوشم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻