فرازی از #وصیتنامه #شهید_حسینعلی_پورابراهیمی :
« خدایا تو خود می دانی
که من با آگاهی خود
این راه را انتخاب کردم
خدایا تو شاهد باش
که از تمام مظاهر دنیا بریدم
تا به تو بپیوندم
دوستان
اسیر هوای نفس بشوید
نابود خواهید شد
من یک تقاضای دیگر از مردم دارم
که نگویید انقلاب برای ما چه کرده
بگوییم ما برای انقلاب چه کردیم
بدانید این انقلاب
به پیروزی خواهد رسید
پرونده اعمال من گرچه سیاه است
یا رب می دانم آخر امضا می کنی
مثل همیشه
عشق است گمنامی
نثار روح مطهر و ملکوتی
شهید حاج حسینعلی پورابراهیمی
و شادی روح پدر و مادرش #صلوات
#انتخابات
#من_رای_میدهم
#مشارکت_حداکثری
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_172
اوایل اصلا نمی فهمیدم چرا اینقدر بهش احترام می
ذارن ولی کم کم وقتی نوع برخورد و احترام زیادی که برای هنرجوش می ذاشت و دیدم علت و فهمیدم.
تازه بعدها کشف بزرگتری هم کردم.
استاد مهران نه تنها به بچه ها درس خوشنویسی میداد باهاشون دوست بود و همه جوره بهشون مشاوره میداد.
گاهی می دیدم بعضی از بچه ها تنهایی باهاش صحبت میکنن و اونم با دقت و توجه به حرفاشون گوش میده.
همه این چیزا دست به دست هم داده بود تا من حسابی منزوی بشم و وقتام و یامشغول کتاب
خوندن باشم و یا تمرین خط توی تنهایی.
الهه هم که هر هفته برام چند تا کتاب جور می کرد و من می خوندم تا هفته آینده یک ماهی به همین منوال گذشته بود.
خودم اصلا متوجه تغییر حالتام نبودم.چون شب بیدار بودم طول روز کسل بودم و تا ظهر می خوابیدم.
همش توی اتاقم بودم و پنهونکی خط تمرین می کردم.
مامان هر روز بیشتر به پر و پام می پیچید. منم که نمی فهمیدم چرا این کارو می کنه.
یه بارم وقتی اومدم خونه دیدم داره اتاقمو می گرده.
تعجب کردم چون مامان اصلا اهل این جور کارا نبود.
زمانی که من زمین و زمان و به هم می ریختم این کار و نمی کرد که حالا که سرم تو کار خودم بود
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_173
تمام این اتفاقات و یک تلفن من به الهه برام روشن کرد.
تازه یه کتاب و تمام کرده بودم که آخرش بد تمام شده بود اعصابم حسابی به هم ریخته بود و آروم و قرار نداشتم.
نه می تونستم بشینم و نه کاری بکنم.
اصلا حواسم به مامان نبود که با نگرانی منو زیر نظر گرفته بود و داشت بی قراری منو به چیز دیگه ای
ربط می داد.
آخرشم تصمیم گرفتم زنگ بزنم به الهه و دق دلیمو سر خالی کنم.
_ بفرمائید؟
_الی خدا بگم چکارت نکنه؟
_ترنج تویی؟
_بله خانم. آخه این چی بود دادی دست من؟
الهه خندید و گفت:
_چیه حالت گرفته اس؟
_هه هه حالم گرفتس؟ نه از خوشی دارم بندری می رقصم.
صدای خنده بدجنس الهه توی گوشی پیچید.
_جنسش نامرغوب بود نه؟
_خدا کنه دستم بت نرسه. جنس نامرغوب میدی دست مشتری.
الهه دوباره خندید و گفت:
_به خدا منم تازه فهمیدم من خودم نخونده بودمش یکی از بچه ها خیلی تعریف کرد منم فکر کردم خوبه بعدا بهم گفت آخرش بد تموم میشه.
_آخه بدیش اینه جنسمم تموم شده دارم از خماری می میرم که لااقل اثر اون یکی بپره.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_174
الهه خندید و گفت:
_پس معتاد شدی رفت.
_معتاد شدم؟ اوه خبر نداری. بیچاره ام کردی.
_به من چه من که همون اول گفتم بت
_بله خانم گفتی اعتیاد میاره ولی تند تندم برام جور کردی. نامزدت نشسته بود رو منبعش خیالی نبود که برات.
_الهه پشت تلفن از خنده ریسه رفته بود.
_خدا نکشتت ترنج حالل یکی این حرفا رو بفهمه چی فکر میکنه.
منم خندیدم و گفتم:
_نترس بابا هیچ کس تو این خونه حواسش به من نیست. حالا کی بیام بگیرم؟
_چی چی و بگیری. بابا تمام شد دیگه ندارم.
_از اون اولش که می خواستی منو بیاری تو خط خوب بلد بودی مفت مفت بریزی تو دست و بالم حالا که گرفتار شدم نداری.
_خوب چکار کنم؟ همه خوباشو خوندی دیگه ندارم.
نشستم روی تخت و گفتم:
_پس من چه غلطی بکنم؟
_یه دونه دارم. ولی خودم دارم خونمش آمارشم در آوردم آخرش خوبه. تا فردا عصر تمامه.
_اوه تا فردا عصر تازه اونم یه دونه.
_پس همین به دونه هم ندارم.
_نه نه غلط کردم فردا عصر خوبه.باشه بابا.
اومدم حرف بزنم که احساس کردم یک نفر پشت دره.با تعجب رفتم طرف در و گفتم:ا
لی یه دقیقه گوشی.
بعدم در و باز کردم. کسی نبود. شونه هامو بالا
انداختم و رفتم طرف بالکن.
_خوب کجا بیام؟
_ ساعت چهار بیا همون نیمکت جلوی بوفه پارک.
باشه. ولی اگه تونستی یه کم برام بیشتر جور کن یه دونه خیلی کمه.
_باشه ببینم تا فردا می تونم از بچه ها برات پیدا کنم.
_خیلی خانمی.
_ اونکه صد البته. کاری نداری؟
نه.
_پس برو به خماریت برس.
_ای ای گفتی خماری بد دردیه.
الهه اه کشید و گفت:
_ کشیدم می دونم چی میگی.
خندیدم و خداحافظی کردم.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
8.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایتگری شهدایی قسمت 1061
#ببینید
🌺 از نظر #شهید_حاجقاسم_سلیمانی ، کدامیک از این کاندیدها ، لایقِ #ریاستجمهوری است؟
#شهید_راهنمایی_میکند
#پای_کار_انتخاباتیم_همانند_شهدا
#حاج_قاسم #سردارسلیمانی #سرداردلها #مردمیدان #انتخابات
#انتخابات
#من_رای_میدهم
#مشارکت_حداکثری
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ عظم البلا ...
همخوانی شهدا ...
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
#انتخابات
#من_رای_میدهم
#مشارکت_حداکثری
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔴 کانال ازاین ساعت الی ساعت 8:30 صبح تعطیل میباشد،⛔️
🤲اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
🤲التماس دعای فرج
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد دلتنگ شهادت
#سلام_امام_زمانم 💚
چنین نوشته خدا درشناسنامھ ی دل
منم غلام مه وبنده زادھ ی خورشید
سلام می دهم از عمق این دلِ تاریك
به آخرین پسر خانوادھ ی خورشید..
🦋 صبحت بخیر آقا 🦋
🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸
#انتخابات
#من_رای_میدهم
#مشارکت_حداکثری
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo