✍برادران و خواهران
انجمن اسلامی را دعوت به شنيدن و عمل كردن به جمله زيباى حضرت على(ع) كه میفرماید: (اوصيكم بتقوى الله ونظم امركم) مى نمايم.
#شهدا_خوی
#شهید_قاسم_نصراللهی🕊
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
2.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥استوری
کابینه تو چه شوووود
سعید محمد
زاکانی جلیلی
به به 😍😃👏
#_سردارمون#_حاج قاسم
#_سربازای آسدعلی آقا
#_سرزمین ملائک
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
7.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جنایت در حرم مطهر رضوی🥀
⭕️ امروز سالروز حادثه تروریستی در حرم مطهر امام رضا (ع) میباشد که توسط سازمان مجاهدین خلق در 30 خرداد سال 73 صورت گرفت.
🔻طی این بمبگذاری در حرم امام رضا (ع) 26 زائر به شهادت رسیده و 300 نفر مجروح شدند.
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
9.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ..
🌹شهـــید ابوالفضل_راهچمنی
شهید مدافعحرم ابوالفضل راهچمنی متولد دوم اسفند ۱۳۶۴ بود و از زمان آغاز جنگ در سوریه، با جلب رضایت خانواده لباس مدافعان حرم را به تن کرد و هشتبار در منطقه حاضر شد. او که از فرماندهان لشکر زینبیون و مدافعان حرم در سوریه بود، سرانجام در هجدهم فروردین ۱۳۹۵ در منطقه العیس سوریه به شهادت رسید.
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
📸دستنوشته یک نوجوان اسلامشهری که در یک صندوق رای انتخابات ریاستجمهوری انداخته است
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
10.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روایت یار ارتشی شهید سلیمانی از آخرین جلسات عملیاتی در مقابل داعش
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
دوست داری شهید بشی؟؟
چیکار کردی واسه خدا؟؟
خوب گوش کن میگم واسه خدا
چیکار کردی؟؟
نماز خوندی؟؟؟
اون که واجبه
دعا کردی ؟؟؟
برای خودت بوده
کسی رو فرستادی سمت خدا؟؟؟
کسی رو از گناه دور کردی؟؟؟
امربه معروف میکنی؟؟؟
یا نه فقط اشک میریزی و میگی
اللهم الرزقنا شهادت
نه داداش
زندگی نامه شهدا رو خوندی؟؟؟
چیزی جز خجالت نصیبمون نمیشه
چند وقت یه بار این سوال ها رو از خودت بکن🤔
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
12.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥به یک عروسی دسته جمعی درپادگان دعوتید
این هم برای اینکه دلتون شاد بشه
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_189
حاضر بود قسم بخورد که ترنج هنوز هم دست به خرابکاری هایی می زد.
حتما چند وقت دیگه ورشکست میشه. با اون کارای عجیب غریبی که ترنج می کرد.
با این فکر پوزخندی زد و یاد ان روز توی پارک افتاد. هنوز بعد از سه سال که یادش می آمد عصبی میشد.
من نمی دونم چه فکری با خودش کرده بود آخه واقعا که بچه بود. اومده
به من میگه دوست دارم.
حتما تحت تاثیر همون رمانای آبکی همچین کاری کرده.آخرین تصویری که از ترنج توی ذهنش پررنگ بود همان چهره اشک آلود و بینی سرخی بود که ان روز کذایی دیده بود.
روزی که با الهه مچشان را به حساب ماکان گرفته بودند.
واقعا شرم آور بود.غلطی زد و فکر ترنج را از سرش بیرون کرد.
چیزهای مهم تری برای فکر کردن داشت تا یک دختر بچه لوس و پر سر و صدا.
موبایلش را برداشت و شماره ماکان را گرفت:
-سلام بررفیق شفیق.
ارشیا خندید و گفت:
-علیک سلام. چطوری رئیس.؟
-ای بابا چوب کاری می کنین استاد ما دیگه به گرد پای شمام نمی رسیم.
-نه بابا فعلا تو داری پول پارو می کنی ما برگشتیم با یه تیکه کاغذ و یه جیب خالی.
-خودم چاکرتم. جا برات هست جون ماکان.
-من مخلصتم.
- بی شوخی اگه نیای دلخور میشم.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_190
-بابا ماکان بذار برسم.
ماکان مکثی کرد وگفت:-اومدی؟
ارشیا خندید و گفت:
-یکی دو ساعتی هست رسیدم.
-بابا بی معرفت چرا خبر ندادی بیایم استقبال.
-اتفاقا برای همین خبر ندادم.
-باشه یکی طلبت.
-کجایی بیام ببینمت؟
-تو بی خود می کنی می خوای بیای منو ببینی. بشین سر جات من اومدم.
-باشه بابا جوش نیار.
-اومدم.یا علی.
ارشیا گوشی را روی میز گذاشت دستش را توی موهایش کشید و حوله اش را برداشت و رفت سمت حمام.تا ماکان بیاید دوش گرفته و تر و تمیز وارد سالن شد. مهرناز خانم با دیدن
پسرش لبخندی زد و گفت:
-عافیت باشه.
-سلامت باشین.
- مامان مهمون داریم.
-کیه عزیزم؟
-ماکان داره میاد. تازه بش خبر دادم اومدم.
-قدمش رو چشم
و بلند شد و رفت سمت آشپزخانه.ارشیا نشست کنار عماد و گفت:
-خوب چه میکنی با این آبجی خانم ما.
عماد خندید و گفت:
-می سوزیم و می سازیم.
آتنا اعتراض کرد:
-عماد!!!
-ای بابا شنیدی؟
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻