eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
36.8هزار عکس
17.4هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
✍برادران و خواهران انجمن اسلامی را دعوت به شنيدن و عمل كردن به جمله زيباى حضرت على(ع) كه می‌فرماید: (اوصيكم بتقوى الله ونظم امركم) مى نمايم.   🕊 https://eitaa.com/piyroo
7.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جنایت در حرم مطهر رضوی🥀 ⭕️ امروز سالروز حادثه تروریستی در حرم مطهر امام رضا (ع) می‌باشد که توسط سازمان مجاهدین خلق در 30 خرداد سال 73 صورت گرفت. 🔻طی این بمبگذاری در حرم امام رضا (ع) 26 زائر به شهادت رسیده و 300 نفر مجروح شدند. https://eitaa.com/piyroo
9.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ.. 🌹شهـــید ابوالفضل_راه‌چمنی شهید مدافع‌حرم ابوالفضل راه‌چمنی متولد دوم اسفند ۱۳۶۴ بود و از زمان آغاز جنگ در سوریه، با جلب رضایت خانواده لباس مدافعان حرم را به تن کرد و هشت‌بار در منطقه حاضر شد. او که از فرماندهان لشکر زینبیون و مدافعان حرم در سوریه بود، سرانجام در هجدهم فروردین ۱۳۹۵ در منطقه العیس سوریه به شهادت رسید. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸دست‌نوشته یک نوجوان اسلامشهری که در یک صندوق رای انتخابات ریاست‌جمهوری انداخته است 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
دوست داری شهید بشی؟؟ چیکار کردی واسه خدا؟؟ خوب گوش کن میگم واسه خدا چیکار کردی؟؟ نماز خوندی؟؟؟ اون که واجبه دعا کردی ؟؟؟ برای خودت بوده کسی رو فرستادی سمت خدا؟؟؟ کسی رو از گناه دور کردی؟؟؟ امربه معروف میکنی؟؟؟ یا نه فقط اشک میریزی و میگی اللهم الرزقنا شهادت نه داداش زندگی نامه شهدا رو خوندی؟؟؟ چیزی جز خجالت نصیبمون نمیشه چند وقت یه بار این سوال ها رو از خودت بکن🤔 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 حاضر بود قسم بخورد که ترنج هنوز هم دست به خرابکاری هایی می زد. حتما چند وقت دیگه ورشکست میشه. با اون کارای عجیب غریبی که ترنج می کرد. با این فکر پوزخندی زد و یاد ان روز توی پارک افتاد. هنوز بعد از سه سال که یادش می آمد عصبی میشد. من نمی دونم چه فکری با خودش کرده بود آخه واقعا که بچه بود. اومده به من میگه دوست دارم. حتما تحت تاثیر همون رمانای آبکی همچین کاری کرده.آخرین تصویری که از ترنج توی ذهنش پررنگ بود همان چهره اشک آلود و بینی سرخی بود که ان روز کذایی دیده بود. روزی که با الهه مچشان را به حساب ماکان گرفته بودند. واقعا شرم آور بود.غلطی زد و فکر ترنج را از سرش بیرون کرد. چیزهای مهم تری برای فکر کردن داشت تا یک دختر بچه لوس و پر سر و صدا. موبایلش را برداشت و شماره ماکان را گرفت: -سلام بررفیق شفیق. ارشیا خندید و گفت: -علیک سلام. چطوری رئیس.؟ -ای بابا چوب کاری می کنین استاد ما دیگه به گرد پای شمام نمی رسیم. -نه بابا فعلا تو داری پول پارو می کنی ما برگشتیم با یه تیکه کاغذ و یه جیب خالی. -خودم چاکرتم. جا برات هست جون ماکان. -من مخلصتم. - بی شوخی اگه نیای دلخور میشم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -بابا ماکان بذار برسم. ماکان مکثی کرد وگفت:-اومدی؟ ارشیا خندید و گفت: -یکی دو ساعتی هست رسیدم. -بابا بی معرفت چرا خبر ندادی بیایم استقبال. -اتفاقا برای همین خبر ندادم. -باشه یکی طلبت. -کجایی بیام ببینمت؟ -تو بی خود می کنی می خوای بیای منو ببینی. بشین سر جات من اومدم. -باشه بابا جوش نیار. -اومدم.یا علی. ارشیا گوشی را روی میز گذاشت دستش را توی موهایش کشید و حوله اش را برداشت و رفت سمت حمام.تا ماکان بیاید دوش گرفته و تر و تمیز وارد سالن شد. مهرناز خانم با دیدن پسرش لبخندی زد و گفت: -عافیت باشه. -سلامت باشین. - مامان مهمون داریم. -کیه عزیزم؟ -ماکان داره میاد. تازه بش خبر دادم اومدم. -قدمش رو چشم و بلند شد و رفت سمت آشپزخانه.ارشیا نشست کنار عماد و گفت: -خوب چه میکنی با این آبجی خانم ما. عماد خندید و گفت: -می سوزیم و می سازیم. آتنا اعتراض کرد: -عماد!!! -ای بابا شنیدی؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻