eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا‌مرابسوزان استخوان هایـم را خــرد ڪن' خاڪسترم را به باد بـسـپار' ولے لحظه اے مرا از خــود وامسپار🌿 🌹شھیدمصطفی‌چمران•` 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌿🌼 جانت را که بدهے‌ در راه خدا "شهیـد" مے‌نامند تو را به گمانم اگر روحت را هم بدهے‌شاید... و من احساس مے‌کنم اینجا در این سرزمین دختران زیادے ‌هستند که هر روز، پشتِ سنگر ِسیاه ِساده ے‌سنگینِ خود دفاع مے‌کنند از نجابتشان و هر لحظه شهید مے‌شوند انگار... پس" " حواست به حجابت باشد... 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دختر دانشجو از استادش [شهید دیالمه] سوالی می‌پرسد شهید دیالمه سرش را پایین می‌اندازد و جواب می‌دهد ... دختر دانشجو عصبانی می‌شود و می‌گوید: مگر تو استاد ما نیستی؟! چرا نگاهم نمی‌ڪنی؟! شهید دیالمه گفت: اگر به تو نگاه ڪنم، اونی ڪه باید نگاهم ڪنه، دیگه نگاهم نمی‌ڪنه ...!(: 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
~🥀 ¦🌻⃟🎗¦↬ شھید‌آوینی‌میگفت: بالی‌نمیخواهم... این‌پوتین‌ھای‌کھنہ‌ھم‌میٺواند مرابہ‌آسمانھاببرد من‌ھم بالی نمی‌خواھم... بی‌شك‌با'ݘادرم'می‌توانم‌مسافرِ‌ آسمانھاباشم:)🕊 چادر من،بال‌پروا‌زمَن‌اسٺ.🌱 https://eitaa.com/piyroo
گوشه ای از خصوصیت اخلاقی شهید مدافع حرم 🕊 🔻"كظم غيظ" مسلم مثال زدنى بود. به یاد ندارم که عصبانی شده باشد. هر حرفى كه مى‌خواست بزند، هر وقت با هم به گلزار شهدا مى‌رفتيم، مدت زيادى ميان مزار شهدا مى‌ماند و از عطر وجودشان بهره مى‌برد😊. هر وقت تلویزیون مستند شهدا را پخش می کرد، آرام آرام زیر لب زمزمه می‌کرد شهیدان زنده اند الله اکبر.💔 🔸تا می توانست نماز را به جماعت می‌خواند و نماز شبش هم ترک نمی شد حتی در سفرها و یا مأموریت هایش. در جمع آرام و ساکت بود، اما در منزل خودمان شلوغ و شوخ‌طبع بود. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انسان يڪ تذڪر در هر ٤ ساعت بخودش بدهد بد نيست . بهترين موقع بعد از نماز ، وقتی سر به سجده می‌گذاريد ، مروری بر اعمال صبح تا شب خود بيندازد ، آيا ڪارمان برای رضای خدا بود ؟! شهید .. 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 کاغذ توی هوا کمی تاب خورد و بعد ثابت ماند. گیره کاغذ را گذاشت روی اپن و رو به عروسک که دهانش از این باز تر نمی شد تا بخندد گفت: -خوشحالم که تو همیشه می خندی. و رفت. اتاقش توی شرکت از بقیه جدا بود. در واقع اتاق خاصی هم نبود. یک انباری کوچک بین دو اتاق بود که پنجره ای کوچکی هم به خیابان داشت. میز ترنج آن ته خود نمایی می کرد. دیوار را با چند طرح بزرگ از کارهای خودش تزئین کرده بود.یک پوستر. دو تا شعر کودک تصویر سازی شده. یک گلدان گل طبیعی هم گوشه اتاق گذاشته بود. لپ تاپش را گذاشت روی میز و چادرش را زد به چوب رختی. رفت روی صندلی تا دستش به پنجره برسد و بتواند بازش کند. صدای ماکان او را از جا پراند. -تو اینجا چکار میکنی؟ -وای می خواستی منو به کشتن بدی. ماکان با ابروهای در هم رفته وارد اتاق شد. ترنج در را تا انتها باز کرد و از روی صندلی پائین پرید. -صبح بخیر آقای رئیس. ماکان دست به سینه مقابل ترنج ایستاد: - گفتم اینجا چکار میکنی؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ترنج نشست پشت لپ تاپش و روشنش کرد بعد خم شد و توی جیب کیفش به جستجو پرداخت و گفت: -اومدم سر کار. گفتم که چهار شنبه ها صبح کلاس ندارم. میام. تا درسامم سنگین نشده می تونم هر روز بیام. -ترنج تو دیشب سرم زدی ها. ترنج باااخره موس وایرلسش را پیدا کرد و درحالی که آن را روشن می کرد گفت: -چه ربطی داره. خودتم داری میگی دیشب. تازه من که چیزیم نبود. یک کم خسته شده بودم همین. ماکان پوفی کرد و به ترنج که با اخم ظریفی مشغول کار شده بودنگاه کرد و گفت: -لجباز! ترنج متعجب به ماکان نگاه کرد و گفت: -با منی؟ ماکان با همان ژستش گفت: - نه با خودمم زیادی لج بازی میکردم رفتم دکتر گفته شیش ساعتی یه بار به خودم بگم لج باز تا دست از این کارم بردارم. ترنج خندید و گفت:آفرین درمانت و دنبال کن تا جواب بده. -مامان زنگ زد نگرانت بود دیونه -وای سرعت عمل مامان بالا رفته ها من تازه رسیدم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -بیدار شده یادداشتت و دیده. ترنج از جایش بلند شدو رفت سمت ماکان : -به خدا حالم خوبه. بابا اینجور میگین بهم تلقین میشه مریضم ها. ماکان سری تکان داد و گفت: -حالا صبحانه خوردی؟ -نه می خواستم به آقای ملکی بگم برم برام ساقه طلایی بگیره با چایی بخورم. ماکان با چشمای گرد شده نگاش کرد: -مگه عصرونه است.؟ -خوب چکار کنم. بگم یه سیر پنیر برام بگیره با نون سنگک؟ -لازم نکرده و از اتاق خارج شد.ترنج شانه ای بالا انداخت و سر کارش برگشت. ارشیا آرام آرام از پله پائین آمد. ساعت هشت و نیم بود. مهرناز خانم و آتنا داشتند صبحانه می خوردند. ارشیا سلام کرد: -سلام صبح همگی بخیر. مهرناز خانم با لبخند گفت: -به به ارشیا خان. کبکت خروس میخونه خبریه؟ آتنا ریز ریز خندید و ارشیا در حالی که پشت میز می نشست گفت: -مامان اینم می دونه؟ آتنا اعتراض کرد: -این کیه؟ بی ادب. بله که می دونم. دیشب خودم یه بوایی برم 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🔴 کانال ازاین ساعت الی ساعت 8:00 صبح تعطیل میباشد⛔️ 🤲اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 🤲التماس دعای فرج سلام ودرود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد دلـــتنگ شــهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 باور دارم 🍃یکی از همین ها 🌼که بی هوا و خسته چشم باز می‌کنم، 🍃بوی نرگس‌در همه دمیده است... آمدن، برازنده ی ! 🦋 صبحت بخیر آقا 🦋 🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 https://eitaa.com/piyroo