🌹شهید آتشنشان «بهنام میرزاخانی»
۳۳ روز از دامادیاش میگذشت، که در حادثه پلاسکو دچار سوختگی شد و به فیض شهادت نائل آمد و در قطعه ۵۰ گلزار شهدای تهران آرام گرفت.
مادر شهید در خصوص ارادت فرزند خود به شهدا بیان کرد: بهنام تا فرصتی به دست میآورد، راهی گلزار شهدا میشد. تفریحش زیارت شهدا بود. شبهای قدر را در کنار آنها احیا میکرد و آرزو داشت در قطعه شهدا آرام بگیرد تا پس از شهادت باز هم با دوستان وی در این مکان مقدس جمع شوند.
مادرش میگوید:
فرزندم به شهیدان «محمدابراهیم همت»، «سید احمد پلارک» و «محمدهادی ذوالفقاری» علاقه خاصی داشت.
🕊بهنام عاشق شغل آتش نشانی بود و همیشه میگفت، «آتشنشانی شغل نیست، عشق است.»
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
💥اگه قبل از هر پیامکی برای شروع
۵ دقیقه به دل های شکسته بعدش و حق الناس ها و روز قیامتش🔥 فکر کنیم قید هر #رابطهحرامی رو خواهیم زد🤚
➕مولامونعلی (ع) میگه:
عاقل ترین مردم کسیه که بیشتر،در عاقبت کارهاش فکر کنه....
همیشه به اخره تلخش😣
فکر کن تا شیرینی شروعش از بین بره
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
شلوار نظامیش رو آورد و گفت برام میدوزیش؟
گفتم مادر این شلوارت خیلی کهنه شده مگه لباس بهتون نمیدن
گفت:میدن ولی مامان هنوز کار میکنه یکم فقط پاره شده. بیت الماله!
#شهید_علی_عابدینی🕊
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌹شهیدهادی شجاع
در تاریخ ۲۳ آبان ۱۳۶۸ در تهران متولد شد. وی
اهل محله چهاردانگه در استان تهران بود و از همان دوران کودکی فعالیت خود را در بسیج آغاز کرد.
در کتابی که با عنوان «وهب زمانه» درباره این شهید منتشر شده، به نقل از مادر شهید، آمده است: «۹ ساله بود. یک روز وقتی آمد خانه، کاپشنش را درآورد، قوطی تیلههایش را توی کمد گذاشت و
گفت: از این به بعد دیگه نمیرم کوچه. گفتم چی شده هادی جانم؟ گفت: تیلهبازی و الک، دولک دیگه بهم حال نمیده. میخوام از این به بعد بچه مثبت بشم. میخوام برم بسیج و بسیجی بشم.»
در سال ۱۳۸۹ وارد دانشگاه دامغان شد و در رشته معماری به تحصیل پرداخت. سال 91 به زیارت خانه خدا در مکه مشرف شد.
شهید شجاع از همان دوران نوجوانی در آرزوی شهادت بود. یک شب در خواب دید که خداوند برگه شهادت را به دستش داد. با آغاز درگیریهای گروههای تروریستی در عراق و سوریه،
او نیز داوطلب شد تا لباس دفاع از حرم را به تن کند. پس از پیگیریهای فراوان، بالاخره عازم سوریه شد. آن هم درست 23 روز پس از دامادیاش!
هادی شجاع یک نیروی زبده تکاوری بود. تکتیراندازی ماهر که به گفته همرزمانش حتی یکی از گلولههایش خطا نمیرفت.
اما او که همواره از خودش بهعنوان شهید یاد میکرد، عاقبت ۲۸ مهر ۱۳۹۴ مصادف با هشتم محرم در سن ۲۶ سالگی به شهادت میرسد تا تاریخ خونبار عاشورا، وهبی دیگر در خود ببیند...
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
• اگر ڪسی درجنگ شھید شود، یک بار شھید شده؛ اما اگرڪسیباهواۍنفسخودشبجنگد، هرروز شھید میشود•☺️
#مبارزهباهواینفس👊
#خودسازی
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#کتاب_شهدایی
📚 عنوان کتاب: همسایه آقا
🔻زندگی نامه شهید مدافع حرم جاوید الاثر علی آقاعبداللهی
✍🏼 نویسنده: شهلا پناهی لادانی
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
میگفت:
آدم با یه شب دو شب به جایی نمیرسه
باید ایمانت دائم باشه و عملت مداوم.
اینکه یه شب بری هیئت و کلی گریه کنی
بعدش انتظار داشته باشی
نفس مسیحایی پیدا کنی اینجوری نیست..
دو سه روز بعد میبینی تو منجلاب دنیا
گرفتار شدی!
- #شهیدروحاللهقربانی🕊
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
این انقلاب آنقدر تلاطم و سختی دارد ؛
که یڪ روزی شہدا آرزو میکنند زنده
شوند و براۍ دفـٰاع از انقلاب دوبارھ
شھید شوند!
•بھفرمودهحاجقـٰاسم🕊
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
وبلاگ جنگ نرم نوشت :
شهید حجت الله رحیمی در حالیکه تنها 7 روز تا تولد 22 سالگی اش باقی مانده بود درساعت هفت و چهل و پنج دقیقه صبح مورخه 18 اسفند سال 1390درشهرستان خرمشهر، منطقه دژ زمانیکه مشغول هدایت اتوبوس کاروان راهیان نور بسیج دانشجوئی استان لرستان به سمت یادمان عملیات والفجر 8 در منطقه اروند کنار آبادان بود در مقابل پادگان دژ بدلیل برخورد اتوبوس راهیان نور با وی دعوت حق را لبیک گفت وبه فوز عظیم شهادت نائل آمد. وی درطول مدت زندگی از همان کودکی عاشق اسلام،اهل بیت،وشهدای دفاع مقدس بود شهید حجت الله رحیمی را می توان به حق از جوانان نسل سوم انقلاب که شیفته امام و مقام معظم رهبری بوده اند نامید."
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ #ببینید پیام رهبر انقلاب به افسران جنگ نرم
❌جنگ رسانه ایی، جنگی که جبهه انقلاب بیشتر اوقات از آن غفلت داشته و بارها ضربه خورده!
❌امروز جنگ ما جنگ رسانهای، جنگ فضاسازی عمومی جنگ تبلیغاتیست
ما نباید از این جنگ غفلت کنیم!
👈شما به چه اندازه در حد خودتون در این فضا به انقلاب کمک کردید؟ حتی شده در حد یک تشویق و کامنت برای حرکت های صحیح...
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
یامهدی:
جملھى ‹چرا اين اتفاق براىِ من اُفتاد› رو با
‹اين اتفاق چیو بهم یاد داد› عوض کن و ببين زندگيت چطور شروع بھ تغيیر
می کنھ !🐿🌱
#حرف_قشنگ#
https://eitaa.com/piyroo
#شهیدانه🥀
پیکر شهید رضا هدایتی ۲۰ ساله اهل بندر انزلی در استان گیلان پس از تشییع در سردشت برای خاکسپاری به زادگاهش انتقال داده میشود.
سرباز شهید رضا هدایتی دو شب گذشته در حین کنترل و پایش نوار مرزی منطقه بلفت در ۱۵ کیلومتری سردشت در درگیری با قاچاقچیان به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
شادی روح پاکش صلوات🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تاآخرببینید👌
پسریکهبرایرسیدنبهعشقش ،خودش را تیکه تیکه کرد...😔
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_492
ماکان دستی توی موهایش کشید و مجسمه سیاه پوستی که جلوی کتاب هایش بود را برداشت و در حالی که مثلا
وارسی اش می کرد گفت:
-نمی دونم چه مرگم شده. تا حالا هر لحظه که اراده می کردم با هم بودیم یا ترنج بود یا تو. ولی حالا هیچ کدوم. می
دونی...
بعد مکث کرد و زیر چشمی به ارشیا نگاه کرد و حرفش را ادامه نداد.
مجسمه را سر جایش برگرداند و دست هایش
را به هم قلاب کرد.
-اصلا بی خیال.
بعد لحن بی تفاوتی به خودش گرفت و گفت:
-تو چرا هنوز نرفتی؟ ترنج می دونه هنوز اینجایی؟
ارشیا که دید ماکان خودش نمی خواهد بحث را ادامه بدهد اصرای نکرد.
دوستش را خوب می شناخت.
برخلاف ظاهر بی خیال و خندانش پسرک احساساتی بود که خودش را پشت نقاب بی خیالی پنهان کرده بود.
برایش عجیب بود که تا حالا طعم عشق را نچشیده است.
با روحیه ای که ماکان داشت ارشیا فکر می کرد خیلی زود تر از این ها باید به دام عشق افتاده باشد.
از جا بلند شد و به طرف در رفت و در حالی که ان را باز می کرد رو به ماکان گفت:
-الانم هر وقت اراده کنی من اینجام. یه داداش که تو دنیا بیشتر نداریم.
ماکان دست به جیب نگاهش می کرد توی نگاهش چیزی معلوم نیود.
لبخند کجی فقط امد روی صورتش و رفت.
ارشیا سعی کرد با لبخندی گرم حرفش را جدی تر کند و بعد هم با یک خداحافظی کوتاه رفت.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_493
ماکان برای چند لحظه به در بسته خیره شد و به حرف ارشیا فکر کرد بعد هم دستگاه پخشش را روشن کرد و بعد از خاموش کردن
چراغ اتاقش روی تخت دراز کشید.
ارشیا گرچه برایش مثل برادر بود ولی حالا همه چیز فرق کرده بود وقت و زندگی ارشیا حالا متعلق به ترنج بود.
پوفی کرد و به با یک حرکت جهشی چراغ خوابش را خاموش کرد و موبایلش را بیرون کشید.
داشت وسوسه می شد به مهسا زنگ بزند خودش هم می دانست کار تقریبا احمقانه ای است ولی در
ان لحظه دلش می خواست با یکی حرف بزند.
چند لحظه به شماره مهسا نگاه کرد و در یک حرکت دکمه اتصال را زد.
موبایل مهسا خاموش بود.
ماکان عصبی موبایلش را روی میز کنار تختش پرت کرد و زیر لب قر زد:
به درک دختره مزخرف. فکر کرده کیه. موبایلشو برا من خاموش می کنه.
با کنترل دستگاه را خاموش کرد و سعی کرد بخوابد.
***
ترنج با تمام وسایلش از پله پائین امد. بعد از مدت ها میز صبحانه آن روز رونق داشت.
مسعود و ماکان مشغول صرف صبحانه بودند. ترنج با سرخوشی به انها سلام کرد.
-سلام بر آقایان اقبال.
مسعود با لبخند جواب ترنج را داد:
-سلام بر دختر بابا.
ماکان ابرویی بالا انداخت و گفت:
-رسیدن واسه هم یه دو تا نوشابه باز کنین.
ترنج لقمه ای که ماکان آماده کرده بود از دستش قاپید و گفت:
-بابا من سون آپ دوست دارم چیز دیگه ای نباشه
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_494
بعد لقمه ماکان را بلعید.
مسعود با خنده لقمه دیگری برای ترنج گرفت و در حالی که می خندید گفت:
_منم که می دونی باواریا فقط.
ترنج لقمه اش را با هورتی از چای ماکان فرو داد و با سر حرف پدرش را تائید کرد که با این کار خنده مسعود
بیشتر شد و ماکان چهره اش را در هم کشید و به لیوان چایش نگاه کرد:
_ترنج صد بار نگفتم به ظرف من لب نزن.
ترنج هورت دیگری خورد و در حالی که برای خودش لقمه دیگری می گرفت رو به پدرش گفت:
_اینقدر بدم میاد از این سوسول بازیا.
مسود باز هم خندید و ماکان با حرص گفت:
_پاشو واسه من یکی دیگه بریز.
ترنج شانه ای بالا انداخت و گفت:
-از همین بخور.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●مقام شهدا از نظر علامه حسن زاده آملی: شهدا از اولیاءالله بالاترند
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
۱۶آبانماه ، #سالروز_شهادت #مدافع_حرم #شهید_محمدحسین_محمدخانی گرامی باد. 🥀
نام : محمدحسین
نام خانوادگی : محمد خانی
تاریخ تولد : ۱۳۶۴/۴/۹
تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۸/۱۶
مکان شهادت : سوریه
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#زندگینامه
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
متولد نهم آبان ۱۳۶۴ بود، در تهران. مثل همه دهه شصتی ها چیز زیادی از دفاع مقدس و حال و هوای جهه ها به یاد نداشت.مطابق سالروز تولدش تنها ۴ ساله بود که روح الله به خدا پیوست.اما از همان کودکی سرباز امام بود و گوش به فرمان خلف صالحش. و دقیقا به همین دلیل هم بود که وقتی شنید همه دغدغه رهبری حفظ حرمین شریفین است و دلش از حمله تکفیری ها به درد آمده، زن و بچه ۹ ماهه اش را به خدا سپرد و لباس رزم پوشید. رفتا تا این بار نه فقط از ناموس ملت و کشورش که از حرم آل الله در کشوری غریب دفاع کند.
هر چند دفاع را فقط در جنگ و اسلحه نمی دید، او سال های متمادی در اردوهای جهادی در مناطقی همچون بشاگرد، جور دیگری دفاع را در خدمت به مردم محروم آنجا تجربه و تمرین کرده بود. مرد عمل بود و شجاع. مرید امام حسین (ع) بود و به قول مادرش اصلا مدافع حرم به دنیا آمده بود. آخرین بار که آمد فروردین ماه امسال بود، بعد از آن رفت و وقتی برگشت تنها لبخندی از رضایت بر لب داشت.محمد حسین محمد خانی حالا دیگر آرام گرفته بود.
محمدحسین با جهاد انس داشت قرارمان این بود که دوستان شهید محمدخانی قبل از نماز مغرب در مسجد صاحبالزمان(عج)جمع شوند. قاسم کارگر، مسئول بسیج دانشآموزی مسجد صاحبالزمان(عج) نخستین فردی است که سراغش میرویم. او مدتها بهعنوان مربی بسیج با محمدحسین در ارتباط بود. کارگر از روزهای ورود شهید محمدخانی به بسیج میگوید: «حدود سال ۷۴ بود که محمدحسین برای ثبتنام در بسیج سراغم آمد. آن روزها اوکلاس پنجم بود.» ورود شهید به بسیج با اجرای برنامههای ویژه بسیج محلهاش همراه شد.
کارگر سخنانش را اینگونه ادامه میدهد و میگوید: «محمدحسین جزو بچههایی بود که خیلی راحت در دل همه جا باز میکرد. قرار بود تابستان آن سال با دانشآموزان ممتاز مدارس، کلاسهای فوق برنامه داشته باشیم. محمدحسین هم جزو دانشآموزان درسخوان بود و سعی میکرد در همه کارها پیشقدم باشد.» دوره راهنماییاش را در مدرسه امام موسی صدر واقع در خیابان تفرش غربی در محله مهرآبادجنوبی سپری کرد.
مسئول بسیج دانشآموزی مسجدصاحبالزمان(عج) به خاطرهای که از شهید دارد اشاره میکند و میگوید: «تابستان آن سال بهعنوان برنامه اختتامیه فعالیت بسیج دانشآموزی بچهها را برای اردو به بهشت زهرا بردیم. محمدحسین برخلاف بقیه دوستانش با محیط بهشت زهرا(س) و قطعه شهدا به خوبی آشنا بود. وقتی بر مزار شهدا حاضر میشدیم محمدحسین زندگینامه آن شهید را برایمان تعریف میکرد. این کودک ۱۲ساله برخلاف بسیاری از افراد به خوبی با شهدا آشنا بود.
حضور در کنار پدری رزمنده و ایثارگر باعث شده بود تا شهید محمدخانی به خوبی با مضمون جهاد و ایثار آشنایی داشته باشد. کارگر با اشاره به این موضوع میگوید: «وقتی خبر شهادت محمدحسین را شنیدم تعجب نکردم. او همیشه آرزوی شهادت داشت.
هروقت من را میدید، دستم را در دستش میگرفت و میگفت حاجی حلالم کن. تو مسجد آمدن را به من یاد دادی.» مسئول بسیج دانشآموزی مسجد صاحبالزمان(عج) درباره آخرین خاطرهای که از شهید دارد میگوید: «مدتها بود که محمدحسین را ندیده بودم. ایام فاطمیه بود که برای دیدن دوستانش به مسجد آمده بود. با من تماس گرفت و گفت حاجی من در مسجد هستم و میخواهم ببینمت. گفتم کمی دیر میرسم. در پاسخم گفت حاجی برایم دعا کن که شهید شوم. وقتی خبر شهادت محمدحسین را شنیدم آن جمله آخرش در ذهنم تداعی شد که چقدر محمدحسین عاشق شهادت بود.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo