eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تیزر یادواره شهدا🌷 همه دعوتید به مراسم یادواره‌‌ی ۶۳ تن از شهدای حوزه امام محمد باقر علیه السلام و شهدای مدافع حرم استان مازندران، به میزبانی پایگاه مقاومت بسیج شهدای متی‌کلا. منتظر حضور سبزتان هستیم https://eitaa.com/piyroo
🌹شهید_محمود_رادمهر تاریخ تولد: ۳ آذر ۱۳۵۹ تاریخ شهادت: ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵ مزار شهید: مازندران محل شهادت : خانطومان 💎 شب عاشورا اگر کربلا بودیم و در تاریکی شب، امام می فرمود هرکس میخواهد می تواند برگردد. نمیدانم چه می کردیم!! ✔️ مدافعان حرم، یارانی هستند که به پای ماندند و حال برای دفاع از حرم خواهرش لبیک گویان راهی می شوند. محمود رادمهر از جمله محبّانی است که پرستوی دلش در هیئت حسین بال و پر گرفت. وقتی روضه اسارت و بازار را شنید، کوچ کرد سوی حرم عمه‌سادات و بال هایش را نذر دفاع از حرم بی بی کرد. ➖ دلی که با ارباب خو بگیرد، نمی تواند زینب را تنها بگذارد. از محمود فقط مژده شهادتش آمد و پناهگاهِ پیکرِشهدا، جسمش را در آغوش گرفت. خانطومان نمی توانست از محمود دل بکند که سالها پیکرش را میزبان بود. 🔹 بعد از ۵ سال به حرمت بیقراری های مادرش، برای چشم های منتظر همسرش و دلتنگی فرزندانش، برای هوشیاری دلهای به خواب رفته و به قول خودش برای رضای خدا برگشت. 🔸 با آمدنش، دل ها زیر و رو شد. بغض ها شکست و اشک ها، روح خسته از گناه را شست. حرها توبه کردند و حبیب ها، تشنه تر شدند برای شهادت اما آن ها که خود را به خوابِ غفلت زده و قصد بیداری ندارند تیر طعنه هایشان بر قلب داغدار خانواده شهدا می نشیند. کاش اگر مرهم نیستیم، نمک روی زخم نباشیم. ✍️نویسنده : https://eitaa.com/piyroo
.اگر چه ظاهرش رختشویی است اما روح و باطنش «تهذیب نفس» بود... 📎پ ن : عملیات خیبر، جزیره مجنون، سال ۱۳۶۲، عکاس : محمود عبدالحسینی https://eitaa.com/piyroo
ﻭﺻﯿﺖﻧﺎﻣﻪ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﺷﻬﯿﺪﻏﻮﺍﺹ ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽﺷﺪﻩ ﺷﻬﯿﺪﺳﯿﺪﺟﻠﯿﻞ ﻣﯿﺮﯼﻭﺭﮐﯽ : ﺍﺯ ﺷﻬﺪﺍﯼﻏﻮﺍﺹ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﮐﺮﺑﻼﯼ 4 ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺍﻡﺍﻟﺮﺻﺎﺹ، ﺩﺭ ﻭﺻﯿﺖﻧﺎﻣﻪ ﺧﻮﺩﺗﺎﮐﯿﺪﮐﺮﺩﻩ:ﮐﻪ ﺑﻪ ﺑﭽﻪﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍﻩ ﭘﺪﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﯾﺪﮐﻪ ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺭﺍﻩ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ‏(ﻉ ‏)ﺍﺳﺖ https://eitaa.com/piyroo
🌹🌺 بودن به این نیستـــــ ڪه فقط دعا ڪنے هرچه زودتر برے بلڪه ماندن ،مقاومتــــــ ڪردن وبراے خدا ڪارهاے زمین مانده را پیش بردن، ڪمتر از شهادتـــــ نیستـــــ،بلڪه گاهے سختـــــ تراستـــــ امام زمان(ارواحنافداه)یار پاے ڪار میخواهد رفقا به قول شهید حججے بیایم جورے زندگے کنیم ڪه خدا عاشقمون بشه... https://eitaa.com/piyroo
قبول ولی به شرط قبلی اقای مسجدیان به محمد گفت: باید معاون گروهان شوی. قبول نمی کرد، گفت: به شرطی که سه شنبه ها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی!  با تعجب گفتم: چطور؟ با خنده گفت: جان آقای مسجدی نپرس! مدیریت محمد خیلی خوب بود. مدتی بعد گفتم : باید مسئول گروهان بشی. رفت یکی  از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری! کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی! گفتم : صبر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری؟!اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی کجا می ری؟ اصرار می کرد که نگوید. من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی. بالأخره گفت. حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبه ها از این جا می رم مسجد جمکران و تا عصرچهارشنبه بر می گردم. بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری دارخوئین تا جمکران را می رود و بعد از خواندن نماز امام زمان عجل الله بر میگردد.یکبار هم مجبور شده بود ۱۴بار ماشین عوض کند تا به جمکران برسد. به حالش غبطه میخورم چه عشقی در سینه دارد که اینچنین سه شنبه ها بیتاب می‌شود و تا نماز مولایش را بر سجاده دل سوخته اش پهن نکند آرام نمی گیرد. یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب نگاهی به محمد انداختم. سرش به شیشه بود. مشغول خواندن نافله بود. قطرات اشک از چشمانش جاری بود. چه رازی درسینه داری که اینچنین عاشقانه اشک می ریزی؟ شاید به دلت افتاده، این آخرین باری بود که در جمکران ردپای مولایم ... را دیدم البته جبهه‌ ها هم رنگ و بوی یاران امام زمانی به خود گرفته. پ.ن:شهیدمحمدرضاتورجی زاده 🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_917056964.mp3
1.39M
اذان شهید باکری.. به افق دلهای بیقرار دلتون شکست التماس دعا🤲🤲🌾🌾 حی علی الصلاه التماس دعا🌹
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ارشیا متعجب برگشت و به ترنج نگاه کرد. یعنی اینقدر نگاه ترنج محبت داشت که ماکان هم می فهمید. از این فکر دلش را شوق عجیبی فرا گرفت و دست ترنج را محکم تر فشرد. ماکان با دو گام خودش را به آنها رساند و دست ترنج را گرفت و گفت: -خیلی خوشحال شدیم. برو خونتون دیگه. و با دست دیگرش ارشیا را به سمت ماشین هل داد. و گفت: -برو خونتون دیگه. ارشیا بیشتر از این نتوانست خودش را نگه دارد و زیر خنده زد ولی ماکان با همان جدیت داشت ارشیا را نگاه می کرد. ارشیا ابرویی برای چهره جدی ماکان بالا انداخت و بعد هم لبخند بدجنسی زد و خم شد و در یک حرکت ناگهانی گونه ترنج را که بخاطر خنده اش چال افتاده بود بوسید و رفت سمت در راننده. ترنج و ماکان از این کار ارشیا شوکه شده بودند که ارشیا به ماکان گفت: -جمع کن اون فک و. زنمه دلم خواست. و به ترنج لبخندی زد و گفت: -شب بخیرعزیزم. و سوار ماشین شد. ترنج لبش را گزید و چیزی نگفت. ارشیا با دو بوق دنده عقب گرفت و ماشین را از کوچه بیرون برد. ماکان وقتی ارشیا رفت ادایش را در آورد و گفت: -شب بخیر عزیزم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ترنج با این حرکت ماکان زیر خنده زد و ماکان در حالی که او را به طرف خانه می کشید زیر لبی گفت: -خجالتم نمی کشه. نمی گه اینجا بچه مجرد وایساده می بیینه دلش می خواد. این بچه اصلا فکر نداره. ترنج فقط می خندید. ماکان در را باز کرد و بعد از ترنج وارد شد و رو به ترنج گفت: -خواهرم خواهرای قدیم. جای خنده برو واسه داداشت یه زن باحال پیدا کن عین خودم. ترنج برگشت و مشکوکانه به ماکان نگاه کرد: -ماکان؟ ماکان خودش را به ان راه زد و گفت: -هان -مشکوک می زنی. ماکان باز هم ژست بی خیالی به خودش گرفت و گفت: -چرا همچین فکری می کنی؟ ترنج هومی کرد و گفت: -هیچی. همین جوری. راستی راستی زن می خوای؟ ماکان برگشت و درحالی که چشم هایش گرد شده بود گفت: -من نمی فهمم چرا همه اصرار دارن بگن من شوخی می کنم. -آخه نود درصد حرفات چرت و پرته. ماکان اهی کشید و گفت: -نخیر از این خواهر و مادر چیزی به ما نمی ماسه. ببینین من بهتون فرصت دادم فردا رفتم دست زن و بچه ام گرفتم اوردم گله نکنین ها. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ترنج خنید و در حالی که به شانه او می زد وارد خانه شد. ماکان با حرص وارد خانه شد. و برای ترنج دهن کجی کرد. _حالا وقتی واقعا این کار و کردم اونوقت می فهمی. بعد دستش را مقابل دهانش گرفت گفت: _می بینی تو رو خدا. این همه دختر التماسم کردم برم بگیرمشون گفتن نه زن من باید مورد پسند مامانم اینا باشه. اینم نتیجه اش. سوری خانم که متوجه حرفهای آن دو شده بود با خنده جلو امد و گفت: _بازم که معرکه گرفتی ماکان خان. ماکان با چهره ای به ظاهر دلخور روی مبل ولو شد و گفت: _هیچی. من که هر چی بگم شما باور نمی کنین. پس چه فایده. بعد هم بلند شد و به سمت پله رفت. ترنج با نگاهش او را دنبال کرد و رو به مادرش گفت: _مامان فکر کنم وقتشه برا این داداشمونم یه آستینی بالا بزنین ها. سوری خانم هم به پله ها خیره شدو گفت: _یعنی خودش کسی رو می خواد که تازگی ها اینقدر اصرار می کنه؟ ترنج لب هایش را جمع کرد و گفت: _نمی دونم شاید. ولی میشه ته توش و در آورد. تازه از ارشیام میشه پرسید اون از تمام جیک و پوک این اقا داداش ما خبر داره. سوری خانم با آمدن اسم ارشیا پرسید: _راستی ارشیا کو. ترنج چادرش را روی دستش انداخت و گفت: _رفت خونه شون. _چرا تعارف نکردی بیاد تو. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 اگرچه فیض وصلت را بجویم نمی دانم تو را دیدم چه گویم جفا کردم وفا بسیار کردی خطا کردم تو دادی آبرویم الهی هر کجا منزل نمودی نگاه لطف تو باشد به سویم 🌤 اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
چونکه صبح آمد و چشمم باز شد قلب من با چشم شما همراز شد غرق رحمت می شود آن روز که صبحــش با یاد شما آغاز شد نوشتند زائران کربلا، و چه زود به مقصد رسیدند 🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید امیر لطفی ✍️ پابوس مادر ▫️خیلی دوست داشتنی بود. اگر ذره‌ای از او دلخور و ناراحت می‌شدم به هر طریقی دلم رو به دست می‌آورد، حتی پشت پاهامو می‌بوسید، هر روز صبح وقتی می‌خواست بره اداره میومد و پای منو می‌بوسید. یک بار خواهرش این اتفاق رو دید و به مـن اشـاره کرد و گفت دیدی چه کار کرد مادر؟ گفتم بله، کارِ هر روزش هست، من خودمو به خواب می‌زنم یک وقت خجالت نکشه. https://eitaa.com/piyroo
💎 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌹 مراسم وداع با پیکر مطهر شهید تازه تفحص شده دوران دفاع مقدس 🌹 🗓 پنجشنبه ۴ آذرماه، ساعت ۱۶ 🔶 استان البرز، فردیس، فلکه چهارم 🕌 مسجد جامع المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف https://eitaa.com/piyroo