eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 نگاه ملتمسش را به پرستار بخش انداخت. پرستار به مهتاب نگاه کرد و گفت: _من نمی تونم اجازه بدم باید دکترش بیاد. _خانم تو رو خدا خیلی وقته مامانم و ندیدم. قول میدم بیشتر از یک دقیقه نشه. پرستار نگاهی به ساعت انداخت و گفت: _دکتر تا یک ساعت دیگه میاد. نمی تونی صبر کنی؟ برا من مسئولیت داره. مهتاب دیگر حال اصرار کردن نداشت. سرش را پائین انداخت و گفت: _چاره دیگه ای ندارم. و برگشت که برود سمت ماهرخ که پرستار صدایش زد: _خانم! مهتاب در حالی که توی دلش خدا خدا می کرد برگشت: _بله. _قول میدی بیشتر از یک دقیقه نشه. مهتاب خوشحال به سمت پرستار دوید و گفت: _شما وقت بگیر اگه بیشتر شد کله منو بکن. زن خندید و همراه مهتاب شد تا مادرش را ملاقات کند. ** خسته بود. این دو روز را اصلا استراحت نکرده بود. تمام مدت وقت توانسته بود ده دقیقه مادرش را ببیند. دستی به صورتش کشید و از اتوبوس پیاده شد. چقدر برای گرفتن پول از پدرش خجالت کشیده بود. به خودش قول داد در اولین فرصت با ترنج درباره کار صحبت کند. الان مادرش مهم تر بود. ساک به دست رفت سمت خوابگاه. کاش می توانست کلاس عصر را نرود. ولی نمی توانست یکی دو بار این ساعت را غیبت کرده بود و اگر امروز هم نمی رفت می شد سه جلسه و به خط قرمز می رسید. با بدبختی خودش را به اتاق رساند. لباسش را عوض کرد و وسایلش را بردشت و کش امد سمت کالس. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ترنج مثل همیشه زودتر از او امده بود. کوله اش را انداخت روی صندلی کناری و نشست کنار ترنج و سرش را گذاشت روی میز. ترنج زد به شانه اش و گفت: -هوی دو روز رفتی خونه خوابتو آوردی اینجا؟ مهتاب همانطور که سرش روی میز بود پوزخند زد و گفت: -جات خالی همش خواب بودم این دو روز برا همین بد عادت شدم. ترنج که صدای خسته مهتاب را شنید این بار آرام تز زد به بازویش و گفت: -مهتاب چی شده؟ خوبی؟ مهتاب بدون اینکه سرش را از روی میز بردارد رویش را به سمت ترنج برگرداند و گفت: -کل دو روز تو بیمارستان بودم. چشماهای ترنج گرد شد: -بیمارستان؟ مسموم شدی؟ مهتاب پوفی کرد و گفت: -مامانم دوباره حالش بد شد. نگاه ترنج رنگ غم گرفت دست گذاشت روی شانه مهتاب و گفت: -الان چطوره؟ مهتاب بغضش را خورد و گفت: -بد. باید زودتر عمل شه. هر لحظه ممکنه... دوباره صورتش را به سمت میزش برگرداند و حرفش را خورد. ترنج مانده بود چه بگوید. همان موقع استاد وارد کلاس شد و حرفشان نیمه تمام ماند. بعد از کلاس مهتاب قبل از اینکه ترنج برود از او پرسید: -ترنج من به بابام قول دادم درباره عمل مامانم پرس و جو کنم. می تونی کمک کنی بهم؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 چشمان مهتاب از خستگی باز نمی شد. ترنج دستش را گرفت و گفت: -معلومه که کمک می کنم. در ضمن به خدا اگه کاری داشته باشی و به من نگی ازت ناراحت می شم. مهتاب لبخند خسته ای زد و گفت: -فردا بعد از کلاس ساعت هشت بریم؟ -باشه من سعی می کنم ماشین داداشمو بگیرم. راحت باشیم. مهتاب خجالت زده سرش را پائین انداخت و گفت: -شرمنده به خدا. ترنج با لحن دلخوری گفت : -حرف مفت نزن. حالام برو بخواب غش کردی. بعد از هم جدا شدند. تمام طول راه برگشت ترنج حسابی فکرش مشغول بود. دلش برای مهتاب و مادرش شور می زد. از چشمان مهتاب معلوم بود که این دو روز را درست و حسابی استراحت نکرده. ارشیا که متوجه حال خراب ترنج شده بود دست ترنج را گرفت و گفت: -ترنجم چی شده خانم توی لبی؟ ترنج لبخند کوچکی به ارشیا زد و گفت: -برا دوستم نگرانم. مامانش باید عمل شه. -کدوم دوستت؟ -مهتاب. ارشیا با نگرانی پرسید: -چشه؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🔷 🌷 💛عبدالکریم پرهیزگار» نهمین شهید شهرستان «جهرم» و اولین شهید مدافع حرم بخش «خفر» متولد ۲۲ مرداد ۱۳۶۵ بود که از سال ۱۳۷۷ به عضویت بسیج درآمد و دو دوره سه ساله نیز به عنوان فرمانده پایگاه مقاومت ولی عصر (عج) در روستای کراده به خدمت‌رسانی مشغول شد.💛 https://eitaa.com/piyroo
🔷 💛وی در سال ۱۳۸۴ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و در تیپ نیروی مخصوص المهدی (عج) جهرم مشغول به خدمت شد و پس از چند سال با انتقال به تیپ مهندسی الهادی (ع) شهرستان «کوار» به عضویت گردان تخریب این یگان درآمد.💛 https://eitaa.com/piyroo
🔷 💛احترام به والدین بارزترین ویژگی فرزندم بود، هیچ‌گاه تندخویی و یا صدای بلند عبدالکریم را نشنیدم. او همواره متبسم بود و سعه‌صدر داشت. حتی اگر موضوعی فرزندم را آزرده‌خاطر می‌کرد، هیچ‌گاه آن را به روی ما نمی‌آورد. روحیه ایثار و ازخودگذشتگی از کودکی در وجود عبدالکریم نهادینه شده بود. نوجوانی کم سن و سال بود که اشتباه یکی از اعضای خانواده را بر عهده گرفت تا به جای او بازخواست شود.💛 https://eitaa.com/piyroo
🔷 💛عبدالکریم حساسیت بسیاری به رعایت حق‌الناس و بیت‌المال داشت. فرمانده‌شان می‌گفت: «شیخ عبدالکریم در منطقه، حتی به جزییات نیز توجه می‌کرد. وقتی برای انجام عملیاتی مجبور می‌شدیم در منزل مردم سکونت یابیم، عبدالکریم روی فرش آن‌ها نمی‌خوابید و نماز نمی‌خواند. پس از عملیات نیز پیگیری می‌کرد تا صاحب آن خانه را پیدا کند و حلالیت بگیرد.» همرزمان شهید نقل می‌کنند که در سوریه وارد منزلی می‌شوند که حیواناتش از تشنگی در حال تلف شدن بودند. عبدالکریم مسیر بسیار طولانی را از آن منزل تا یافتن آب طی می‌کند تا برای حیوانات آب تهیه کند.💛 https://eitaa.com/piyroo
🔷 💛گمان می‌کردید فرزندتان روزی به شهادت برسد؟ بله، هم من و هم همسرش اطمینان داشتیم که رفتار و کردار عبدالکریم خبر از پرواز او می‌دهد. حتی از مادرش خواسته بود که برای شهادتش دعا کند؛ اما زمانی‌که ناراحتی او را می‌بیند، می‌گوید، «دعا کن عاقبتم ختم به شهادت شود!» هرگاه صحبت از شهادت می‌شد، تبسم شیرینی روی صورت عبدالکریم نقش می‌بست. همچنین وی حضور فعالی در محافل مذهبی داشت و برای برپایی مراسم‌های هیات بسیار تلاش می‌کرد. عبدالکریم پیش از شهادت به دوستان خود گفته بود که «کار‌های من را بیاموزید. شاید سال دیگر نباشم و خودتان مجبور شوید آن‌ها را انجام دهید.»💛 https://eitaa.com/piyroo
🔷 💛چه زمانی به شهادت رسیدند؟ فرزندم در دفاع از میهن چه در ماموریت‌های داخل و چه در ماموریت‌های خارج از کشور کارنامه درخشانی دارد. او در سومین اعزام خود به سوریه، ۲۰ آذر ۱۳۹۶ به شهادت رسید💛 https://eitaa.com/piyroo
🔷 💛 از نحوه شهادت‌شان اطلاع دارید؟ بله، به تنهایی با ۴۰ تن روبه‌رو می‌شود و پس از به هلاکت رساندن ۳۷ نفر از آن‌ها، فشنگ‌هایش تمام می‌شود. به سوی او حمله می‌کنند تا وی را به اسارت ببرند، اما با شجاعت بی‌بدیلی این بار با سرنیزه دفاع و دو نفر دیگر را مجروح می‌کند و در نهایت به شهادت می‌رسد. هم‌رزمان وی در مراسم اربعین او نقل می‌کردند، «اگر به لطف خداوند شهید پرهیزگار مقاومت و جانفشانی نمی‌کرد، جاده بوکمال به دست داعش می‌افتاد و به دنبال آن شهر بوکمال نیز به تصرف آن‌ها درمی‌آمد و خدا می‌داند برای بازپس‌گیری چقدر خسارت و شهید باید تقدیم می‌کردیم.»💛 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 هر زمان ڪہ سلامت میدهم و یادم می افتد که صاحبی چون تو دارم:↯ کریم، مهربان، دلسوز، رفیق، دعاگو، نزدیک... و چھ احساسِ نابِ آرامش بخش و پر امیدی است داشتنِ تـو... سلام ا؎ نور خدا در تاریڪی ها؎ زمین 🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•| ؟؟ ✗ آغاز یک گناه بزرگ ✗ شاید فکر میکنی سرگرمی است و شاید حوصله ات سر رفته تنهایی احساس تنهایی میکنی ... ای جوان به گوش باش ای جوان مراقب باش که شیطان بر تو دام نهاده است متاسفانه در فضای مجازی پر از گروههایی است که جز آشنا شدن های خلاف شرع چیز دیگری👈 هدف نیست ... ● ای جوان مگر اصل تو ... مسلمان بودنت نیست❗️ اسلام دین پاکت نیست❗️ پیامبرت حضرت ♡ םבםב ♡ﷺنیست ● مگر از امت اش نیستی....؟!! وای به روزی که در قیامت پیامبرمان بگوید تو از امت من نیستی.... این شروع شیطانی و گفتگو را آغاز نکن... https://eitaa.com/piyroo