‹📻⏳›
•
•
میگفت:وقتیشھیدمیشےڪہ
رفقایشھیدتبیشترازرفقایعادیتباشن
•
------------------------‹📻⏳›
•
•🎞• #شهیدانه••
•🎞• #رفیقانه••
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
<•شهادت در راھ آرمانۍ الهے مـعشٖوق مٰاست!
تا بہ حال شنیدھ اۍ عاشٖق را از مـَعشوق جدا کنند..!•>
#شهیدبهشتے🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری 📲
شاه دَر رفت!
۲۶دیماه، سالروز فرار شاه✌️
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_653
ارشیا از چهره و لحن او خنده اش گرفت و بلند خندید و به صندلی اش تکیه داد.
ترنج هم از خنده او خنده اش گرفت و آرام خندید. صدای در خنده هر دو را قطع کرد لیلا کنار در ایستاده بود و مشکوکانه ان دو را نگاه می کرد:
_ببخشید استاد مزاحم شدم؟
ارشیا از این حرف لیلا که بوی کنایه هم بود اخم هایش را توی هم کشید و گفت:
-بفرمائید کارتون؟
ترنج بلند شدو گفت:
-استاد من با اجازه می رم.
حسابی هول کرده بود.
می ترسید کسی در موردش فکر بد بکند.
لیلا جلو آمد و نگاه پر کینه ای به او انداخت و
جلوی میز ارشیا ایستاد.
ارشیا با نگاه ترنج را دنبال کرد و توی ذهنش داشت دنبال دلیلی می گشت تا کارشان پیش
این دانشجوی موی دماغ توجیه کند.
دهان باز کرد که ترنج را صدا بزند:
-ت.... خانم اقبال.
ترنج در حالی که لبش را به شدت می جوید به سمت او برگشت:
-بله استاد؟
ارشیا سریع کاغذی از توی کشویش بیرون آورد و گفت:
-اینو یادتون رفت.
بعد کاغذ را به طرف او دراز کرد و گفت:
-مشخصات آثاری که برای فراخوان پذیرفته میشن اینجا هست. امیدورام کار خوبی تحویل بدین.
و با نگاه به ترنج گفت که ضایع نکند.
ترنج با همان توضیحات همه چیز دستش آمد.
کاغذ را از دست ارشیا گرفت و بدون اینکه به چهره او نگاه کند
گفت:
-ممنون استاد
و سریع چرخید و از اتاق ارشیا خارج شد. ترنج نفس زنان خودش را به مهتاب رساند. و کنارش ولو شد:
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_654
-من آخرش حال این لیلا کاتب و می گیرم.
-باز چی شده؟
-خیلی موی دماغ شده همش احساس می کنم داره منو ارشیا رو می پاد.
مهتاب زد به شانه ترنج و گفت:
-برو بابا. از کجا ممکنه فهمیده باشه رابطه ای بین شماست. شما که توی دانشگاه عین برج زهر مارین .
-نمی دونم ولی خیلی رو اعصابمه همش دارم واسش نقشه می کشم.
بعد رو به مهتاب گفت:
-خوب بگو ببینم اولین روز کاری چطور بود؟
مهتاب بدون مکث جواب داد:
-افتضاح.
-چرا؟؟؟؟؟؟؟؟
مهتاب دستش را نشان داد و بعد هم کل ماجرا را تعریف کرد.
ترنج کلی برایش خنید و حرص مهتاب را در آورد.
-خوب فردا که دیگه میای؟
-نه.
-نهههههههههههههههه!!!
-ا ِ چرا داد می زنی؟
خوب فردا شب عروسی آتنا خواهر ارشیاست کلی کار دارم نمی تونم بیام دیگه.
مهتاب اخم هایش را توی هم کشید و گفت:
-نامرد. ببین من و روزای اول تنها گذاشتی.
-مهم اولین روز بود که تو...
نگاهی به قیافه گارد گرفته مهتاب انداخت و در حالی که بلند میشد گفت:
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_655
-گند زدی بهش
پا به فرار گذاشت و باز هم داد مهتاب را در آورد.
_ترنج می کشمت.
***
صبح پنجشنبه باز هم مهتاب زودتر از همه رسیده بود.
امروز می توانست با خیال راحت تا عصر بماند و از سر صبر کارهایش را انجام دهد.
مثل دیروز خانم دیبا قبل از همه آمده بود و خوشبختانه آقای حیدری هم به موقع رسیده بود
و داشت چای را آماده می کرد.
مهتاب به خانم دیبا سلام کرد و رفت سمت آشپزخانه:
_سلام آقای حیدری.
_سلام.
لیوانش را با خجالت طرفش گرفت و گفت:
_ببخشید میشه چایتون آماده شد یک لیوان برا من بیارین؟
آقای حیدری لبخندی زد و گفت:
_چشم بفرما.
مهتاب هم لبخند تشکر آمیزی زد و رفت توی اتاق. سیستمش را روشن کرد.
نمی دانست آن روز باید چه کاری انجام بدهد. خانم دیبا حرفی نزده بود.
یعنی امکان داشت آن روز هیچ کاری به او داده نشود؟
از این فکر کمی دمغ شد و برای اینکه خیال خودش را راحت کند از جا بلند شد و رفت سمت خانم دیبا.
_خانم دیبا کاری برای من سفارش نگرفتین؟
خانم دیبا نگاهی به مهتاب انداخت و گفت:
_چرا اتفاقا. دیروز یکی دوتا کار براتون گرفتم. صبر کن بینم کجا یاداشت کردم.
بعد مشغول زیر و رو کردن کاغذهایش شد.
مهتاب دست به سینه مقابل میز او ایستاده بود که یکی دو نفر از طرح ها از راه رسیدند و بعد هم ماکان.
خانم دیبا جلوی ماکان بلند شد و مهتاب هم دست هایش را توی هم قلاب کرد و بدون اینکه به ماکان نگاه کند سلام کرد.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتگری شهدایی قسمت1306
🔰 زنی که امام خمینی رو به گریه انداخت!!
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ...
همخوانی شهدا ...
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
#سلام_امام_زمانم💚
در تمنای نگاهت بی قرارم تا بیایی
من ظهور لحظه ها را میشمارم تا بیایی
خاک لایق نیست تا به رویش پا گذاری
در مسیرت جانفشانم گل بکارم تا بیایی
🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#زیارتنامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
#یاد_شهدا_با_صلوات
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
از زمان رفتنتان، جنگ برای شما تمام شد...!
اما... ما...
همچنان داریم می جنگیم...!
خسته نیستیم ولی...
یادی...!
دعایی...!
نگاهی...!
برای قوت قلبمان کافی ست....
#دفاع_مقدس🕊
#صبحتون_شهدایی 🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فکه یه جایی هست که وقتی میری هیچ آثاری از دنیا نمیبینی...
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#تلنگر ⚠️
نشونہ بسیجےبودن
این نیست ڪه لباسچࢪیڪ بپوشے
و انگشتࢪعقیق بہدست ڪنۍ
نشون بسیجے اینه ڪه
وقتے موقعیت #گناھ پیش میاد
جورے سࢪ خودتو گࢪمـ ڪنے..
ڪه گناه، خودش بفهمہ
سࢪاغ بد کسی اومده❌
#شهید_جواد_محمدی از موقعیت گناه، #فرار می کرد...
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
اَزخاطِرهیچادُریشُدنش
تعریفمیکرد ...مےگُفت🧕🏻↶
فاطِمیهنزدیڪبود؛
خواستَمبَرایِروضہمادَر
بِهترینلباسرابِپوشَم ؛
وابَستہشُدمツ💔
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🔴 باید خط به خط وصیتنامههایشان را بخوانیم...
#شهدا🕊
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اهدای پرچم حرم حضرت عباس(ع) به همسر و مادر شهدای دفاع مقدس و مدافع حرم در روز تکریم مادران و همسران شهدا
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo