هوای مهـدی فاطمه(س)راداشته باشید
خـــــیلی تــنهاســـت........
😔😔😔
#دمتون_حیـدری...
#شبتون_مهـدوی...
#یاعـــلی✋
─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─
💐 #شهدا دست دوستی دراز کرده اند #دوستی با شهدا سخت نیست ، یک #یاعلی بگو
✅ ماجرای دختر بدحجابی که به دیدار شهدا میرود
#حتمابخونید
🌸 وقتی کنار مزار یکی از شهدا می نشیند و شروع میکنه به گلاب پاشیدن و زمزمه کردن با شهید ، آنقدر این صحنه ناهمگون و عجیب به نظر می رسه که بی اختیار به سمتش می رم ، دختر بدحجابی که میگه این برنامه هر پنجشنبه شب اوست .
🌺 آرام آرام راه می آید و یکی یکی مزار شهدا را از نظر می گذرونه ، کنار یکی از سنگهایی که نام شهید روی آن حک شده می نشیند و شروع به بازکردن درب شیشه گلاب میکنه .
🌸 همین که عطر دلنشین گلاب ریخته شده به روی سنگ برمی خیزه ، او نیز زیر لب شروع به زمزمه می کنه ، نمی شنوم چی میگه ، آنقدر این صحنه برایم ناهمگون و عجیب است که بی اختیار به سمتش میرم ، دوربینم را که می بینه ، شروع به جمع و جور کردن لباسهاش می کنه ، به او اطمینان خاطر می دم که بدون اجازه او کاری نمی کنم .
🌺 می پرسم با شهید نسبت داری ؟
میگه : نه ، این کار هر پنجشنبه منه که به گلزار شهدا میام و به روی مزار یکی از شهدا گلاب می ریزم و گل میگذارم .
🌸 علتش را جویا می شم ؟!
جواب می ده : یک بار که از مشکلی رنج میبردم ، گذارم به این سمت افتاد و پس از کمی درددل با یکی از شهیدان حس خوبی پیدا کردم ، البته مشکلم نیز چند روز بعد حل شد و این عادت شیرین برام موند و اگر هفته ای نشه که بیام حالم دگرگون میشه .
🌺 به او میگم : فکر نمی کنی اگه نوع پوششت عوض بشه شهدا خوشحال می شند ، چون رعایت پوشش اسلامی زنان جامعه ، یکی از سفارشهای همگی شهدا بوده ! تنها نگاهم می کنه و به فکر فرو میره .
🌸 با یک خداحفظی کوتاه او را تنها میگذارم و او همچنان در فکر است ، بعید نیست دفعه بعد همینجا زنی را پیچیده در صدف چادر ببینم که آرام آرام راه می آید و یکی یکی مزار شهدا را برای نشستن از نظر می گذراند .
#وصیت_شهدا_حجاب
─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─
هوای مهـدی فاطمه(س)راداشته باشید
خـــــیلی تــنهاســـت........
😔😔😔
#دمتون_حیـدری...
#شبتون_مهـدوی...
#یاعـــلی✋
─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─
🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین🌹
.
.
میخواهم قصه ای بگویم
یک روز
زیر آسمون خدا
آن زمان که دشمن به شهر هایمان هجوم آورده بود
یک مهدی_باکری
وقتی دید همسرش در نبودنش دلتنگی میکند!
به همسرش گفت:
صفـیه خانـم
به این دنیا دل نبند..❌
این دنیا
مثل شــیشه میماند
یک دفعه دیدی از دستت افتاد و شکست..
آری..
مهـدی باکری
دل نبست به دنیا
و
سبک بال شد وپرید !
ما
چندبار
دلبستیم به بازار ظاهر فریب دنیا
و
شکستیم
و پرت شدیم در اعماق چاه!؟!
وقت
پـــــــرواز
از
دلبستن هاست
است
بلندشو رفــــیق!
وقتی پروا کنی
تازه میشوی
رزمنده!
از آنها رزمنده ها
که کم کم میشوند
فــــرمانده
که دست رزمنده های دیگر را هم میگیرند!
و میگویند نخسته رفیق ..
اری
بلندشو
و باورکن
تو
فرمانده آینده این جنگ نرمی
آینده که میگویم
یعنی همین فردا!
امروز را دل بکن!
فردا دلهایی زیادی را با خودت تا خدا همراه خواهی کرد!
بگذار تمام لشکر
از دهانت بشنوند
#ان_تنصرالله_ینصرکم
را
و در قدم های محکم و استوارت ببینند!
#و_یثبت_اقدامکم را
#یاعلی
و
#بسم_الله
#نویسنده: #جزیره_مجنون
#جنگ_نرم_هم_شهید_میخواهد
.
.
#در_پناه_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
به نام الله:
.
#شهیده_های_گمنام:
عده از #دختران #شهید میشوند
آن هم گمنام:❤️
.
دخترانی که چادرشان بوی #زهرا (س)میدهد.💔
.
دخترانی که کارهایشان به چشم نمی آید و با یک قدرت دیگر معامله کردند.🌷
.
دخترانی که بار سنگین #خانه_داری را به دوش میکشند.❤️
ولی به چشم نمی آید:چون #حقوق ندارد🌷
.
چون از روی #لطف این کار را انجام میدهند👌
.
چون فقط با تغییر دکور خانه،دیگران متوجه میشوند خانه تغییر کرده و کار های دیگرشان به چشم نمی آید😑
.
دخترانی که بوی غذایشان در خانه میپیچد😋
.
به فرزند کوچکشان #قرآن یاد میدهند😍
برایش کتاب میخوانند🤗
به ظاهر خود و کودکشان میرسند🌷
.
در پای #تلوزیون منتظر هستند
منتظر آمدن صدای #کلید...❤️
.
این کار ها بماند
کنارش مشغول #تحصیل هستند📚
.
دخترانی که به دور از چشم و هم چشمی زندگی میکنند و بر #همسرشان سخت نمیگیرند.👌
.
خواسته هایی که در توان همسرشان نیست را به زبان نمی آورند.
.
اینها همان شهیده های گمنامند:❤️
.
#جهاد میکنند فقط در میدان #جنگ نیستند✋️
.
کار میکنند فقط آچار به دست نیستند✋️
.
برای همین میگوییم گمنامند👌
.
آنها علاوه بر چادر خیلی صفات دیگر از مادرشان به ارث برده اند.❤️💔
.
روی مزارشان نمینویسند(شهیده)
چون مثل مادرشان گمنامند💔
این دختران مورد #ظلم واقع نشدند✋️
اینها معنی #زن بودن را درک کردند❤️
.
اینها کمی عاشقند🌷
.
.
#شهیده_های_گمنام
#شهیده_گمنامم_آرزوست
#وعده_دیدار_کنار_شهدا
#التماس_دعا
#یاعلی #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
🔹مادرگفت: نرو🚷بمان! دلم میخواهد #پسرم عصای دستم باشد. گفت:هرچه توبگویی فقط یک سوال! میخواهی پسرت عصای این دنیایت باشد یا #آن_دنیا⁉️ مادرش چیزی نگفت و با اشک😢 #بدرقه اش کرد.
🔺جوان #هجده ساله ای از لشگر #فاطمیون و در حالیکه #یاعلی یاعلی میگفت سر از بدنش جدا کردند. 😭😭
قیمت این لحظات چند⁉️⁉️
اولین شهید بی سر مدافع حرم
#شهید_رضا_اسماعیلی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🔰او را میشناسید؟
شهید #رضا_اسماعیلی اولین شهید #فاطمیون ، داعشی ها در حالیکه او را اسیر کردند بیسیم اش📞 را روبروی دهانش گرفته همزمان سر از بدنش جدا میکردند😭 تا با صدای ناله های او روحیه همرزمانش را تضعیف کنند؛😡
در حالیکه او تا لحظه آخر پشت بیسیم ✨#یاعلی✨ میگفت.
📎این افسانه نیست
#قهرمان_من
#شهید_رضا_اسماعیلی
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سوم
نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب #یاعلی میگفتم تا نجاتم دهد.
با هر نفسی که با وحشت از سینهام بیرون میآمد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را صدا میزدم و دیگر میخواستم جیغ بزنم که با دستان #حیدریاش نجاتم داد!
بهخدا امداد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟»
از طنین #غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش میکند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشتتر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟»
تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم میکرد، میتوانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!»
حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و #انتقام خوبی بابت بستن راه من بود!
از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزدهام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ میکُشمت!!!»
ضرب دستش به حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزهاش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان #غیرت حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمونکُشی میکنی؟؟؟»
حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت میدیدم که انگار گردنش را میبُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بیغیرت! تو مهمونی یا دزد #ناموس؟؟؟»
از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمیدانستم همین نگرانی خواهرانه، بهانه به دست آن حرامی میدهد که با دستان لاغر و استخوانیاش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف میزدیم!»
نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من #صادقانه شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمیداشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفتهام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم تهنشین شد و ساکت شدم.
مبهوت پسرعموی مهربانم که بیرحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظهای که روی چشمانم را پردهای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدمهایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم.
احساس میکردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سختتر، #شکّی که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم.
حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیهگاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس میکردم این تکیهگاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد.
چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که میخواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدنمان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع میشدیم، نگاهش را از چشمانم میگرفت و دل من بیشتر میشکست.
انگار فراموشش هم نمیشد که هر بار با هم روبرو میشدیم، گونههایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان میکرد. من به کسی چیزی نگفتم و میدانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را میگرفت و حیدر به روی خودش نمیآورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است.
شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان مینشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمیکردم و دست خودم نبود که دلم از #بیگناهیام همچنان میسوخت.
شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شبها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینهام کوبید و بیاختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه میکرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه #آبرویم را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🔴او را میشناسید؟
شهید رضا اسماعیلی اولین شهید فاطمیون، داعشی ها در حالیکه او را اسیر کردند😞 بیسیم اش را روبروی دهانش گرفته همزمان سر از بدنش جدا میکردند😔 تا با صدای ناله های او روحیه همرزمانش را تضعیف کنند؛ در حالیکه او تا لحظه آخر پشت بیسیم #یاعلی میگفت.☝️
#این_افسانه_نیست
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
او را میشناسید؟
شهید" رضا اسماعیلی" داعشی ها در حالیکه او را اسیر کردند بیسیم اش را روبروی دهانش گرفته همزمان سر از بدنش جدا میکردند تا با صدای ناله های او روحیه همرزمانش را تضعیف کنند؛ در حالیکه او تا لحظه آخر پشت بیسیم #یاعلی میگفت..
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
15.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نماهنگ زیبای حاج ابوذر روحی به مناسبت #عید_غدیر و #مهمانی_ده_کیلومتری
💚 من آمادهام برای #بیعت با #علی
❤️ تا آزادی #قدس مونده یه #یاعلی
✨ السلام علیک یا امیرالمومنین
#عید_غدیر
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo